
سلام به همه. اینم از پارت ۳ . خیلی دیر شد ولی به خاطر شلوغ بودن تستچیه که تستا دیر منتشر میشن. امیدوارم لذت ببرین. و همچنان کپی ممنوعه^^
هفته ها و روز ها تمرین کردیم برای اینکه بتونیم از ترفند های کتاب درست استفاده کنیم. من و بتی داشتیم روی ترفند دوم کار میکردیم اما اندی..... حتی نتونست "سکتوس"(عایق شدن در برابر آتش رو انجام بده. اندی با فاصلهی زیادی از ما ایستاده بود و مُدام رمز رو تکرار میکرد. حتی جیکوب هم از این کارش به ستوه اومده بود. جیکوب با تَمَنّا گفت:《بس کننننن...خسته شدم، بیخیال شو》اندرسن اعتنایی نکرد و ادامه داد.
چهرهی سرزنده و شاداب همیشگیش پشت چهره ای خشمگین ، خسته و درمانده پنهان شده بود. 《جیکوب! دوباره امتحان میکنیم. پاشو وایسا!》 _اما.. اندی داد زد:《گفتم پاشو وایسا!》مشتای گره خوردهش کنار بدنش آویزون بود. شاید داد زدن چیز عجیبی نباشه. اما دیدن اندرسن با این حجم از عصبانیت واقعا چیز عجیبیه، مخصوصا وقتی سر اژدهاش داد میزنه.
ما دوتا رفتیم پیشش. گفتم:《اندی!شاید بهتر باشه تمومش کنی. خیلی داری به خودت فشار میاری...بزارش کنار...》 _جدی جناب پرنس اژدها؟؟ چیه میترسی یه پسر بی عرضه مثل من صاحب اژدهای سیاه باشه؟ نکنه نگرانی بیاستعداد بودنم کار دستت بده؟! _اندی من اصلا... _اوووه بیخیال سباستین روکمن! این دلسوزی هاتو ببر برای بتانی جونت بکن. اگه تو و اون میتونین انجامش بدین منم میتونم.
زیر چشاش گود افتاده بود. کاملا واضح بود که چند شبه نخوابیده. بتی دخالت کرد:《اندی اصن بحث تونستن یا نتونستن نیست، منظور سباستین اینه که بهتره یکم استراحت کنی...》 _من نگرانی تو رو نمیخوام . به هیچ کدومتون نیازی ندارم، فقط تنهام بزارین. _اندی... اندی دستشو گذاشت رو گوشش و داد زد :《تنهام بزاااااااارین》بعد دویید ، کیفشو بردشت و از انبار خارج شد.
بتانی با دست هاش رو جلوی دهانش گذاشت. _با..باورم نمیشه...این همون اندرسن پارو خودمونه؟ _نمیدونم بتانی، واقعا نمیدونم. _میگم، بهتر نیست بریم دیدنش؟توو خونهشون؟ _چرا، بعد از ظهر میرین، امیدوارم تا اونموقع حالش بهتر شه. بعد از ظهر من و بتی باهم رفتیم به خونهی اندرسن. بتی خیلی مضطرب بود. دستمو گذاشتم رو شونه هاش تا ارومش کنم
زنگ خونه رو زدم، مادر اندرسن در رو باز کرد.:《اوه سباستین. از دیدنت خوشحالم》 _ممنون خانم پارک! _سلام بتانی خوبی؟ بتانی با نگرانی گفت:《بله خانم پارک ، ممنون》 مادر اندرسن زنی با موهای بلند و بلوند بود. حدس میزنم خوشرویی اندرسن به مادرش رفته بود. پرسیدم:《امم...ببخشید خانم، اندی خونهس؟ اومدیم ببینیمش.》 _اره خونهس بیاین توو.
رفتیم توو. خانم پارک ادامه داد:《فک کنم اندرسن میدونست شماها میاین، چون ازم خواست نزارم کسی بره توو اتاقش. امیدوارن بتونین با اخلاق متفاوت انروزش کنار بیاین》در اتاقش رو برامون باز کرد. اتاق اندی پر از نقاشی ها و طراحی های مختلف از کاراکتر های بازی بود، نقاشی اندی حرف نداشت. پشت میزش نشسته بود و سرشو گذاشته بود رو میز.
صدای پامونو شنید پس گفت:《مامان میشه بری بیرون؟حال و حوصله ندارم》 گفتم:《میدونیم، و برا همین اومدیم اینجا.》 از جاش پرید:《شماها اینجا چیکار میکنین》 بتی گفت:《اندرسن ما میدونیم تو چرا ناراحتی و میخوایم بدونی حتی اگه نتونی هیچ کدوم از اون وِرد هارو انجام بدی بازم بهترین صاحاب اژدهای سیاه توو کل جارنوگایی.》 اندرسن بغضش ترکید:《حس بدی داره بتانی ، اینکه ببینی دوستات کاری رو انجام میدن که تو نمیتونی اینکه تنها کاری که باعث میشه فک کنم یه احمق تمام عیار نیستم رو نتونم انجام بدم. من بی عرضهم. یه کودن بی خاصیت》
بتی رفت جلو《کودن رو باهات موافقم》 لبخند زد و اندی رو بغل کرد. گریه اندی به مرور تموم شد. گفتم :《هی راستی، یکی اینجا هست که بدجور دلش هواتو کرده》 جیکوب سرشو از تو کوله پشتیم دراورد:《آاااااخ کمرم، یه اهمیتی به اژدهای بدبختت بکنی جای دوری نمیره ها!!》 اندی اشکاشو پاک کرد و با لبخند نشون داد دوباره همون اندرسن سابق شده《متاسفم جیکوب》خمیازهی طولانی ای کشید. گفتم:《هی پسر! چند روزه نخوابیدی؟؟》 _اونقدری که الان دارم میمیرم از خستگی. پایان پارت ۳
امیدوارم لذت برده باشین. خوشحال میشم نظر بدین😘 وقتتون خالی بود برا اندرسن دعا کنید😂👍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عکس تست رو خیلی دوست دارم 😍😍😍💙💙
مررسی😍
خیلی قشنگ بود بازم بنویس ممنون
عالیههههههههههههههههههههههههههههه
هر چی بگم بازم کم گفتم
ممنون حتما
Wowww خیلی خوب بود من منتظر این پارت بود عالی نوشته بودی 😍😍😍😍😍😍😍😍💙💙💙💙
ممنووووووووووووووووون😍😍💙💙💙💙
از حمایت هات ممنونم .
خیلی عالی بود . بی صبرانه منتظر پارت بعدیم.😉
دعا برای اندرسن:
ای خدای کودن ها
اذنی بکن و اندرسن را نجات دِه
تا بتواند سکتوس را انجام دهد
الهی آمین😂😂😂
آمیییییییییییین یا رب العالمین😂😂😂😂😂😂
پارت بعد تو بررسیه
یه هفته س توو بررسیه
دستت درد نکنه. حمایت های همه تون واقعا ارزشمنده
عالی بود فقط چیزی بگم وقتی آخرش گفتی اندرسن یه خمیازه طولانی کشید منم خمیازم اومد در همون لحظه خمیازه کشیدم پس راستا میگم خمیازه مسریه 😂😂😂😂😂
😂😂👍🏻
🤣🤣🤣🤣وای خدا
🤣🤣🤣🤣🤣