
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن💕🙏
مونده بودم چی بگم؟ ادرین هم جای اینکه حرف بزنه ل.ب هاش رو جمع کرده بود تا نخنده و فقط به سقف نگاه می کرد. همزمان دوستای مارسل هم از راه رسیدن و باغ پر شد از دخ.تر و پ.سر.ای جوون که یا خواهر برادر بودن و یا 💍...اگه دوست بودند که مامانم اول مارسل رو می کش.ت بعد اون ها رو که درس عبرتی بشه واسه آیندگان..😂.از فکر خودم خنده ام گرفت. همزمان بچه ها بازی رو بی خیال شدن و مشغول سلام احوال پرسی شدن. مامان هم بی خیال من شد و به طرف مهمون ها رفت. سرم رو انداختم پایین که ادرین بلند خندید. تا همین جا هم خیلی خودش رو نگه داشته بود. دستم رو مشت کردم و زدم توی بازوش و گفتم: -مسخره...همش تقصیره توئه...خودت باید جواب مامانم رو بدی اگه باز گیر داد. پسره ی پر.و به سمت مامان رفت و گفت: -باشه الان میرم توضیح میدم. به طرفش دویدم و لباسش رو کشیدم و گفتم: -لازم نکرده...بگیر بشین... که باز سر و کله ی لوکا پیدا شد و ادرین رو از رفتن منصرف کرد. لوکا: مری چرا اینجا ایستادی؟ مارک اومده...
مامان هم بی خیال من شد و به طرف مهمون ها رفت. سرم رو انداختم پایین که ادرین بلند خندید. تا همین جا هم خیلی خودش رو نگه داشته بود. دستم رو مشت کردم و زدم توی بازوش و گفتم: -مسخره...همش تقصیره توئه...خودت باید جواب مامانم رو بدی اگه باز گیر داد. پسره ی پر.و به سمت مامان رفت و گفت: -باشه الان میرم توضیح میدم. به طرفش دویدم و لباسش رو کشیدم و گفتم: -لازم نکرده...بگیر بشین... که باز سر و کله ی لوکا پیدا شد و ادرین رو از رفتن منصرف کرد. لوکا: مری چرا اینجا ایستادی؟ مارک اومده... حالا همه امروز گیر داده بودن به من...یه لحظه رفتم تو جلد د.ی.و.ون.گ.ی.م و گفتم: -ا؟ چ.ی .چ.ی آورده؟ با ن.ی.ش.گونی که ادرین از دستم گرفت دقیقاً فهمیدم مارک چ.ی چ.ی آورده. از اون طرف لوکا دس.تم رو کشید و به سمت بچه ها برد. شانس ندارم حالا یه امروز این ادرین بد .بخت باید تموم دوستای خونوادگی و اجدادی ما رو ببینه. دست.م رو از دست لوکا بیرون کشیدم و به ادرین خیره شدم. با عصبانیت بهم نگاه کرد و به طرفم اومد. دستم رو گرفت و همونطور که دندون هاش رو بهم می فشرد گفت: -م.ی. ک.ش.م.ت اگه تا آخر شب ازم جدا شی. فهمیدی؟ حق داشت دیگه. منم اگه کلرا دست ادرین رو می گرفت و انقدر که لوکا به وجود ادرین بی اهمیت هستش کلرا هم من رو نادیده می گرفت جفتشون رو م.ی .ک.ش.ت.م بعد تی.که تی.که می کردم که باعث باعث وجودم شه...یعنی همچین آدم خ.ش.نی هستم من... آروم سرم رو تکون دادم. اما بدم نمی اومد رفتارش با کلرا رو تلافی کنم. هرچند خیلی مراعات حال من رو می کرد. با هم دیگه به سمت مارک و مارتا که به دوقلو های افسانه ای معروف بودن رفتیم. مارک دست.ش رو بطرفم گرفت اما وقتی خواستم دست.م رو از د.س.ت ادرین بیرون بکشم و باهاش دس.ت بدم درد خیلی بدی توی دس.تم پیچید. محکم دس.تم رو توی دست.ش گرفته بود و می فشرد. بزور لبخندی بهش زدم و خواستم دس.تم رو از دست.ش بیرون بکشم که این بار بیشتر فشرد. با خارج شدن کلمه «آخ » از دهنم مارک رو به ادرین گفت: -بیخیال داداش با مرینت دس.ت نمی دیم. ..این مری چی داره آخه ؟ وبا صدای بلند با مارتا خندیدن. بی خیال وجود ادرین گفتم: -ساکت. هر چی باشم از تو خیلی بهترم. ادرین که انگار از مارک بیشتر ازلوکا خوشش اومده بود باهاش د.ست داد و گر.م گرفت. من هم با مارتا مشغول صحبت شدم. بقیه ی مهمون ها رو هم اونقدر باهاشون صمیمی نبودم که بخوام به ادرین معرفی کنم. خداروشکر ادرین از مارک خو.ش.ش اومده بود و مارتا کنارم بود تا تنها نباشم وگرنه تا آخر شب باید کنار ادرین می نشستم و بعد هم به مامان جواب پس می دادم. با ظرف میوه ای که جلوی صورتم اومد سرم رو بالا بردم. لوکا بالای سرم ایستاده بود و میوه هایی رو که واسم پوست گرفته بود و تکه تکه کرده بود رو بهم تعارف کرد...خوب یادش مونده بود...از بچگی هر وقت می خواستم میوه پوست بگیرم تمام دستم رو می بر.دی.م و به همه ی انگشت هام چسب زخم می زدم.
نمیدونستم چیکار کنم. اونقدر با لوکا سرد نبودم که بخوام امروز باهاش بد رفتاری کنم. یه تکه از سیب برداشتم و دهنم گذاشتم و گفتم : -ممنون. اما با اخمی که ادرین بهم کرد ز.ه.ر.م شد. با دستم بشقاب رو ه.ل دادم عقب و گفتم: -ممنون نمی خورم دیگه. یه قسمت دیگه از سیب رو برداشت و بزور فر.و کرد تو ده.نم و گفت: -واسه من کلاس نزار...این همه وقت گذاشتم پوست گرفتم اونوقت میگه: ممنون نمی خورم دیگه. و حرکت من رو تکرار کرد. مارتا هم بدون توجه به ما تکه های میوه رو تندتند می خورد. اینبار ادرین از جا بلند شد و با چشم غره ی و.ح.شت.ن.ا.ک.ی به طرفم اومد. سیب پرید تو گلو.م و لوکا هم شروع کرد به ضربه زدن به کمرم که ادرین سریع دوید سمتم و لوکا رو با دستش پس زد و گفت: -برو اونطرف ببینم. مری...چی شد؟ خوبی؟ داشتم خ.فه می شدم. سریع واسم یه لیوان پر از آب کرد و به سمت ده.نم گرفت. حالم یکم بهتر شد که لوکا گفت: -مر.دم و ز.نده شدم که دخ.تر... ادرین که دیگه تحملش تموم شده بود با اخم عمیقی برگشت سمتش و گفت:
لازم نکرده واسه ز.ن من بمیری. پسره ی پپر.و...هر چی هیچی بهش نمیگم بد ترش می کنه. لوکا که بهش برخور.ده بود خواست جواب بده اما مارک واسه ی اینکه دعوا نشه سریع لوکا رو به طرف دیگه باغ برد. ادرین هم با عصبانیت برگشت سمتم و گفت: -بلند شو آماده شو بریم خونه...زود... از جام بلند شدم و گفتم: -ا ادرین مگه تقصیر من بود؟ یه نگاه به اطراف کرد...کسی جز مارتا کنارمون نبود. دستش رو کشید رو 💋 هام و گفت: -چرا انقدر رژت پررنگ؟ کی گفت اینطور آرایش کنی و بیای؟ لب هام رو جمع کردم و گفتم: -خودت دندوناش رو روی هم فشرد و گفت: -جواب نده مری...جواب نده...داری دی.وو.نه ام می کنی. خواستم کیفم رو بردارم که بریم اما خدارو شکر مامان به موقع رسید و گفت: -کجا؟ عصر اخر ساله می خوای بری خونه تنها بشینی که چی؟
-مامان ادرین یه سری کار داره. مامان که حالا از دست ادرین عصبی شده بود گفت: -بی.خود. روز تعطیل مخصوص خونواده ست نه کار... از اون طرف مارک داد زد: -مری صفحه شطرنج رو چیدم...بازی می کنی؟ قبل از اینکه ادرین بخواد مخالفت کنه بلند گفتم: -آره ...الان میام. سریع دس.تم رو از دس.ت ادرین کشیدم بیرون و به طرف مارک رفتم. ادرین هم که دیگه تو ع.م.ل انجام شده قرار گرفته بود دنبالم اومد و کنارم نشست. قرار شد برنده بازی با مارتا بازی کنه. دم ادرین گرم که واسه اینکه من ببرم کلی بهم تقلب رسوند و بالاخره تونستم از مارک و بعد از اون هم از مارتا ببرم.
نوبت مارسل شد که باهام بازی کنه. باز هم ادرین بهم تقلب می رسوند. مارسل که متوجه قضیه شد رو به ادرین گفت: -بی چ.ش.م و ر.و من این همه به تو تقلب رسوندم نمی خوای جبران کنی؟ پاشو بیا کنار من بشین بلکه منم ببرم. تا مارسل گرم صحبت با ادرین بود چند تا از مهره ها رو جابه جا کردم و موفق شدم مارسل رو هم ببرم کنم.(😐) توماس هم که دیگه بچه داری می کرد و نمی تونست بازی کنه فقط با حسرت به ما نگاه می کرد. بیچارهمش باید حواسش به بچه بود. بچه ش به خودش رفته بود و حسابی شیطون بود. نوبت ادرین بود که باهام بازی کنه اما گفت: -نمی خواد مری شطرنجش از من بهتره. مطمئناً اون می بره. دیگه لازم نیست بازی کنیم. من مونده بودم کی شطرنج بازی کردن من رو دیده بود که اینطور می گفت؟؟؟
مارسل: باشه...قبول...پس مری و لوکا حالا باید با هم بازی کنن. بازنده رو هم می ندازیم تو استخر با شنیدن این حرف نظر ادرین عوض شد و گفت: -نه خودم هم یه دست بازی می کنم. بازی با ادرین از همه سخت تر بود. چون اولاً دیگه کسی نبود که بهم تقلب برسونه دوماً خودش استاد تقلب بود. هر جور بود می خواست شکستم بده تا با لوکا بازی نکنم. آخر هم کار خودش رو کرد. بازی ادرین و لوکا از همه طولانی تر شد. هر دو حرفه ای بودن و از طرفی یه جورایی با هم خوب نبودن واسه همین نمی خواستن کم بیارن.
کنار ادرین نشسته بودم و تشویقش می کردم...بالاخره هم ادرین برنده شد و تمام حرصش رو با انداختن لوکا توی استخر خالی کرد. (بیچاره لوکا😐._تو کی لوکا دوست شدی؟😐) روز خیلی خوبی بود...هر چند اخر سال های قبل بیشتر شیطنت می کردم اما امسال هم قشنگی خودش رو داشت. همین که ادرین کنارم بود...همین که واسم هرکاری می شد...همین که بهم تقلب می رسوند تا برنده باشم..همش یه حس شیرینی رو بهم می بخشید. .................................................. .......................................
حدوداً یکسال از زندگی م.ش.تر.کم.ون می گذشت. همه چیز خوب بود. خوب که نه عالی بود. ادرین واقعاً تک بود. زندگیم پر بود از آرامش...پر بود از خوشب.ختی...مثل داستان ها عا.ش.ق و م.ع.ش.و.ق نبودیم اما خب هم دیگه رو دو.ست داشتیم. کاگامی و مارسل هم که واسه خودشون لیلی و مجنونی شده بودن. (یادم (😐)کاگامی دیو /ونه سه بار مارسل رو کشوند خواس_تگ_اری تا بالاخره جواب مثبت داد. همه چیز خوب بود. علاوه بر اینکه حدود سه ماه دیگه عروسی مارسل و کاگامی بود. خیلی خوش حال بودم که کاگامی میشه ز.ن دداشم. الیا: هوووی با توام...تو با.غ هستی ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها پارت بعد منتشر شد.
میگم من هیچی حدس نزدم😐🤧 بعد اصلا پارت قبلیت تو پروفت نبود😥بعد میخوای رمان رو تموم کنی؟😣لطفا ادامه اش رو بذار تمومش نکن تو پارت بعد پلیز🙏🏻🍭
یه سریا خدس زدن مری میخواد مامان بشه و ادرینم بابا _پارت قبل رو میتونی تو کامنتای پارت ۳۲ بخونی یا لیست عشق به سبک کنکوری توش هست_نه هنوز نمیخوام تمومش کنم حدود ۱۱ ۱۲ تا پارتی داریم هنوز
ممنونننننننننننننننننن😍
اججججججججججیییییییییییییییییییی عالیییییییییییییی اجی میگم پارت بعد امروز میزاری ؟ لطفا عصر بزار پیییییلیییییززززز
مرسی اجی.
باشه اجی جونم
عالی
ممنون
کارت حرف نداره👌 ❤
الان ساعت۶صبحه که دارم داستانت رو میخونم.انقدر کارت عالیه که%۸۰کاربر های تستچی عاشقتن.زودتر پارت بعدی رو بذار.
راستی این پارت یکم کم بود پارت بعدی رو طولانی تر بنویس😍😘
مرسییییئییییییییییییییییییییی اجیی
چشم پارت بعدی رو زیاد میزارم
❤❤
منم وافقم اسلایدارو بیشتر بزار یعد نوشته هارو هم بیشتر کنی معرکه میشه ولی همینجوری هم ععععععععععععععععععاااااااااااااالللللللیییییییییییییی و محشرررررر
مرسییییییییییییییسییییییییییییییییییییییی اجی ساینا
عالیییییی بود
مرسی
بچه ها اگه پارت ۳۲ رو از داخل کامنتا خوب متوجه نشدید داخل لیستم عشق به سبک کنکوری بخونیشدش
عالی بود
ممنون
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
اجی تو اولین تستم داستانت رو معرفی کردم با اینکه نیاز به معرفی نداره همه میشناسن داستان قشنگت رو
خیلییییییییییی خیلیییییییییییییییی ممنون
خواااااااهش میکنم ❤️😁
عالییییی
مرسی