
همه چی تقریبا اماده بود بارون هم نم نم میومد رفتی هودیت و پوشیدی رو مبل نشستی ولی خبری از هان نبود بهش زنگ زدی ولی جواب نمیداد پیام هات رو هم همینطور نگران شده بودی نیم بوت هات و پوشیدی از بس عجله کردی که یادت رفت چتر ببری چند قدم بیشتر نرفتی که دیدی هان با یه چتر بالای سرته : دلم تنگ شده برات تو: چرا جواب تلفنام و ندادی اس مس بهت دادم که زودتر جوابم و بدی زنگ انقدر بهت زدم برو تو گوشیت و فقط نگا کن اندازه 20 یا تقریبا 30 بار بهت زنگ زدم
اصلا مهم بود نگرانی من در هر حال ببین چقد نزاشت بقیه وراجی هات و کنی😐 و سریع این کارو 😘 ( چون اون طوری منتشر نمیشد با رسم شکل زدم براتون 😐) خودت و جدا کردی ......... دستت و گرفت و بردت داشتین باهم قدم می زدین که یاده حرف هان افتادی تو با خودت گفتی : ینی قراره امشب اتفاقی بیفته؟ وویییییی 😐 چه غلطی کنم تو : هان میگم امشب برنامه ای چیزی با اعضا نداری هان: بیبی دوست داری سریع از دستم خلاص شی؟ تو : نههههه اصلا من خیلی هم میخوام باشی ولی همینطور سوال پیش میاد( دروغ گو 😐) هان:
هان : نه فک نکنم داشته باشیم تو : چقدر شانس دارم من اوف 😐🙄 هان : چیزی گفتی ؟ تو: نه هیچی فقط گفتم پس چطوره امروز بریم جایی یا یکی رو دعوت کنم خونمون تا فردا صب 😐ها؟ هان : کلکت و خوندم امشب فقط ماله منی تو : پس امشب شام درست میکنم تا فامیلامون و دعوت کنم داشتی زنگ میزدی که هان گوشیت و ازت گرفت و خاموش کرد تو : هان چیکار میکنی هان: گفتمت که 😐🙄
پایان فلش بک ( بچه ها یادم رف بگم تا اینجا فلش بک بوده ) همه ی این خاطرات و با خودت نگه داشتی ولی خیلی احساس تنهایی میکردی چون دیگه کره نبودی و تقریبا 6 سال گذشته بود و فک میکردی هان تو رو فراموش کرده بود رفتی عکسای تو گالریت و دیدی هنوز دلت نیومده بود که پاکشون کنی دیگه تحملت سر رفت و قهرمان بازیت گل کرد 😐 ماماننننننن که یکدفعه از پله ها افتادی
مامانت :باز چیشده راستی چون به تابستون نزدیک داریم میشیم میخوایم بریم مسافرت هنوز تصمیم نگرفتیم کجا تو : مامان بریم کره مامانت : حتی فکرشم نکن تو :مگه نگفتی بریم مسافرت خواهشششش بریم بابات اومد داخل : تصمیم گرفتین کجا برین؟ تو : آره کره بریم بابات: خوبه پس مامانت: باشه پس وسایل هاتون و اماده کنین که یکم بیشتر بمونیم با عجله رفتی طبقه بالا تا وسایلت و جمع و جور کنی انقدر خوشحال بودی که نمیدونستی باید اول چیارو جمع کنی
اماده شدین و رفتین بعد از چند روز به کره رسیدین خونه ای اجاره کردین و شب هم اونجا موندین تو: مامان من دارم میرم بیرون کاری ندارین مامانت : وایسا حداقل کمکمون کن تو اسباب کشی ولی چون اومدی تعطیلات نمیخواد برو مواظب باشی تو: باشه ادرس و هنوز داشتی (ادرس همون خونه قبلی که تو فلش بک بود) رفتی اونجا در زدی که دیدی یه نفر درو باز کرد ......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود