
سلام بچه ها 😀 چطورید؟ این ها عکس بیشتر شخصیت ها هستن و این پارت آخره. ممنون که با من همراهید ❤
یک نفر خورد بهم 😰 افتادم و ی صدای دخترونه گفت؛ ببخشید واقعا متاسفم 🙏 الکسا: وای من به این گندگی رو ندیدی 😐 چرا دقیقاً 😥 اون دختره خودش رو معرفی کرد و گفت اسمش الکساندراست. الکساندرا: ببخشید کاری هست که بشه این رو جبران کرد؟ الکسا: خب امروز باید برم یه جایی و تو خیلی شبیه منی پس تو شاید بتونی به جای من بری و براش همه چی رو توضیح دادم و گفتم اسمم الکسا هست. الکساندرا: خب چرا شرایط رو برای خواهرت توضیح نمی دی 😐 الکسا: چون من دروغ گفتم که چیزی یادم نیست ولی بود 😔 کلا همه به من میخورن 😒
الکسا: ولی باید لنز سبز بزنی چون چشم های من سبزه. الکساندرا: باشه 😞 الکسا: برو نگران پول هم نباش. جیب کتم رو باز کردم به اندازه هم پول دادم. الکساندرا: وای من که بخاطر پول ناراحت نشدم مثله اینه که میترسم 😥 الکسا: از چی 😕 الکساندرا: خب معلومه توی یه محیط غریبه بودن 😶 الکسا: مشکلی پیش نمیاد 😐 الکساندرا: من خیلی می ترسم 😰 گفتم شرایط رو به خواهرت بگو 😣 الکسا: نمیشه 😠 الکساندرا: اصلا چرا من دارم به حرفای تو گوش میدم هان 😙 من میرم 🏃 الکسا: لطفا نه
الکساندرا: خب باشه میرم 😌 الکسا: ممنون 😄 راستی خودم دوتا لنز سبز دارم بیا بگیر 😀 الکساندرا: باشه کردم تو چشمم. راستی آدرس کجاست؟ الکسا: آدرس ... فهمیدی؟ الکساندرا: اره 😊 و رفتم ؛ در زدم. سلین: شنیدم یه نفر داره در میزنه و در رو باز کردم ؛ الکسا بود. الکساندرا:
امروز قرار بود بیام، درسته؟ سلین: اره درسته مادرم منتظرته. الکساندرا: باشه حتما و رفتم تو بعد از کل حرفا رفتم بیرون اصلا حوصله نداشتم پس توی آپارتمانم راحت خوابیدم 😴
اخرش یکم فکر کردم به هرچی ولی باز خسته بودم پس فقط چشمام رو بستم چند دقیقه بعد رفتم سراغ کامپیوتر خیلی خسته بودم نمیدونم چرا 😖 سردمم هم بود دیگه هیچ 😅 که یه موش دیدم موش!!!جیغ کشیدم البته فقط موش فرار کرد😑 اروم از صندلی اومدم پایین.
استیسی: یه خانم اومد و گفت که مادرمه منم خندیدم و گفتم مامان من مرده. ولی اون خانم گفت میتونه توضیح بده و ارزشش رو هم داره. من گفتم اول باید خودش رو معرفی کنه. خانم: اسمم کاساندراست. کاساندرا: توی خانوادتون رسمه که هر دختر یا پسری که 18 ساله بشه باید یه الماس انتخاب کنه 💎 درسته؟
استیسی: چطور اینو میدونی؟! باشه تقریبا قبول کردم. کاساندرا: تو توی آوریل بدنیا اومدی درسته 😊 استیسی: قبول کردنش سخته 😔 کاساندرا : تو و الکسا وقتی بدنیا اومدین یه خواهر هم داشتین اسمش الکساندراست وقتی بدنیا اومدین شما رو دزدیدن من و پدر واقعیتون کلی دنبالتون گشتیم ولی شماها اصلا پیدا نشدید تا الان.
استیسی: هنوز نمیتونم باور کنم 😩 کاساندرا: بهم عتماد کن. الکساندرا: به جان (برادرش) زنگ زدم. کاساندرا: راستی یه برادر به اسم جان هم داری. جان سیسکالوس. استیسی: وایسا من فامیلیم سیسکالوسه؟ دوما جان قبلا خیلی بی ادب بوده 😠 کاساندارا: قبول دارم 😁
استیسی: زنگ زدم به الکسا و همه چی رو بهش توضیح دادم و الکسا گفت که الکساندرا رو دیده 😨 ولی توی این مدت ازش خبری نبوده و نیست 😰 کاساندرا: اون توی ی ساختمان، خیابان جیوو ، کوچه توت، پلاک 13 ، طبقه 2. استیسی: آخر سر من و الکسا باهم رفتیم و کل موضوع رو توضیح دادیم.
استیسی: بعد از اینکه رفتیم به آپارتمان الکساندرا بیشتر باهم آشنا شدیم و آخرش یه وکیل گرفتیم که معلوم بشه اون بابای من نیست. بعد من به مامانم گفتم که یکم خونش رو نیاز دارم و خودم هم خون گرفتم و جواب مثبت بود! 😁 پس اون مادر واقعی ی منه 😊 الان هم با مادر و پدر واقعیم زندگی می کنم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام، نه اصلا اذیت نمیشم. بالاخره همه چی در حال تغیره.
یه سوال
میگم ناراحت نمیشی کسایی ک قبلا داستان و میخوندن و نظر میدادن الان دیگه نظر نمیدن ؟!
نه، یه سوپرایزه. اگر دوست داری برای سوپرایز صبر کن 🎊 راستی داستانت رو هم خوندم. جالب بود. به کارت حتما ادامه بده.
وایییییییی حتما صبر میکنم
ممنون گلم 😘😍
هرچیزی پایانی داره، اما شروع دوباره در راهه.
واقعا
یعنی فصل دو دارح
دمت گرم ❤
عالی بود عزیزم
خیلی عالی بود 💙
واقعا پارت آخر بود من باورم نمیشه