
P14

جیمین بیا ببریمش بیمارستان حالش خوب نیست! جیمین فقط نگام میکرد! گریم گرفتو گفتم: - جیمین خواهش میکنم بدو! *** حالم خیلی بد بود ... همین الآن رسیدیم بیمارستان دکتر داشت دختر رو معاینه میکرد ... صدمه ی جسمی ندیده بود ولی از نظر روحی ... جیمین - بیا اینو بخور! به دستش نگاه کردم اب میوه؟! - نه نمیخوام! اخم کردو گفت: - مگه دست خودته! - گفتم که نمیخوام! - خیلی خوب خودت خواستی! و یه دفعه به زور دهنمو گرفتو ابمیو رو داد به خوردم! نفسم بند اومد ... سرفه کردمو با حرص گفتم: - خفم کردی! بطری رو انداخت سطل و گفت: - فدا سرم! پسره بیشعور! هیچی نمیگفتیم ... نه من نه اون! کلافه شدم! مظلوم ازش پرسیدم!: - دکتر چیزی نگفت؟ نگام نکرد فقط سرشو به علامته منفی تکون داد! من نمیدونم این گلابی چرا از من ناراحته! دلم نمیخواست باهام اینجوری باشه اروم و مظلوم گفتم: - هی! باهام قهری؟ جواب نداد! نه مثل اینکه از ترفندای دخترونه باید استفاده کنم! - بی اف گلم؟
نگام نکرد و فقط گفت: - سعی نکن خرم کنی! خندیدم و گفتم: - همین که جواب دادی یعنی خر شدی! این دفعه نگام کردو گفت: - ما که بالاخره میریم خونه! - خوب حالا میشه قهر نکنی؟ شیطون نگام کردو گفت: - به این اسونیا نیست! خرج داره! بچه پررو برو عمت واست خرج کنه! ظاهرا دختره پدر نداشت ... خیلی دلم براش کباب شد! مادر و خواهر قرار شد بیان بیمارستان تا ببرنش! دوست داشتم قبل از اینکه برم یه ذره باهاش حرف بزنم ... با کلی دست دست کردن رفتم تو اتاقش! چشماش بسته بود ولی ردهای اشکو گوشه ی چشاش میدیدم! رفتم جلو و اروم گفتم: - بهتری؟ چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد ... - اره ... لبخند زدم ... و گفتم: - میشه یه چیزی ازت بپرسم؟ باز با همون صدای گرفته گفت: - بپرس. - اون پسر کی بود؟ چرا ... احساس کردم دوباره دلش گرفت ... یه بغض تلخ! نمیخواستم ناراحت بشه واسه همین چیزی نگفتم که خودش گفت: - اون پسر یکی از فامیلای دورمون بود ... یعنی میخواد با هام حرف بزنه ... اروم گفتم: - پس تو چرا اینجوری التماسش میکردی؟ دوباره اشکاش در اومد ولی انگار حسشون نمیکرد چون چهره ی هیچ تغیری نکرد! - من دوسش دارم ... اونم منو دوست داشت ... ولی ... ولی نمیدونم چرا یه دفعه همه چیز بهم ریخت ... اون منو ترک کرد ... رفت ... حالا هم ... حالا هم داره ازدواج میکنه ... دستشو گرفتم ... که با زجه گفت: - من نمیتونم فراموشش کنم! نمیتونم ... یاد جیهوپ افتادم ... خودمم گریم گرفته بود ... یکم که اروم شدیم گفتم: - میشه اسمتو بدونم؟ با دسته ازادش اشکاشو پاک کردو گفت: - آیسورا(من در آوردیه😂)
بین گریه لبخند زدمو گفتم: - جالبه اسم منم اولش آ داره! منم آیوعم اونم با یه لبخند تلخ گفت: - خوشبختم! - میتونم باهات بیشتر اشنا شم ... منظورم اینکه با هم دوست شیم ... راستش من ... منم مثل تو یه همچین دردی رو کشیدم ... شاید باورت نشه ولی خیلی خوب درکت میکنم ... از تو کیفم یه برگه و یه خودکار پیدا کردمو شمارمو روش نوشتم ... سمتش گرفتمو گفتم: - خوشحال میشم اگه دوست داشتی بهم زنگ بزنی! از اون لبخند شیطون پر انرژیا زدمو ادامه دادم: - از نظر روحی رو دلقک بازیه من حساب کن! خندید ... اره خندید ... خیلی خوبه ادم بتونه بقیه رو خوشحال کنه! - من دیگه باید برم خدافظ ... - به سلامت ... خواستم از در برم بیرون که یه دفعه صداشو شنیدم ... - آیو
برگشتم که گفت: - بابت امروز ممنون خیلی زحمت کشیدی چشمک زدمو و گفتم: - نوش جان قابل نداشت! بذار تو امانی دفعه بد نوبته توا! لبخند زد ... از اتاق بیرون امدم که گلابی جمن را اشفته جلوی در نظاره کردم! ( این تیکه تحت تاثیر سریال حریم سلطان بود!) - میشه بگی اون تو چه غلطی میکردی؟ چپ چپ نگاش کردمو گفتم: - بی ادب ... و از کنارش با حرص رد شدم که فهمیدم خودش داره دنبالم میاد! با هم سوار ماشین شدیم ... چه روزی بود امروز! تو این ایری بیری یه سوالی مغزمو تیلیت کرده بود اونم این بود: پس بستنیایی که گلابی خرید چی شد؟! یعنی عاشق خودمم با این ذهنه درگیرم ... تا خونه نه من حرف زدم نه اون ... - رزی الهی من پیش مرگت بشم برو این چمدنتو ببند اخر سر یه چیزی جا میذاری! خندید و گفت: - نگران نباش اونقدر چیزی نمیخوام با خودم بیارم! - از ما گفتم بود! ولی خدایی رفتیم اونجا مثل خودم پایه باشیا! چشمک زدو گفت: - اوکی! - من حاضرم تو چی بازم خندید و گفت: - من نمیدونم تو این همه انرژی رو از کجا میاری! تازه از رفتارای جیمین فهمیدم که توجه خاصی به تو داره! - نه بابا! اون مخش شیشو هشت میزنه! - نه باور کن تا حالا ندیدم اینجوری باشه ... اکثرا یه هفته نمیومد خونه شبا دیر میومد یا اصلا نمیومد اما جدیدا خیلی تغییر کرده! تازشم اومدنه سریعش از مسافرت خیلی غافلگیر کننده بود اخه هر وقت میرفتن مسافرت با دوستاشون حداقل یه هفته نمی یومدن! هیچ وقت با خانوادشون مسافرت نمیرفتن همش با دوستاشون بودن ولی نمیدونم این دفعه چرا دارن با خانوادشون میرن بوسان یه جوری شدم ... یعنی اون به من حسی داره؟!( کی جمن؟ این گلابی؟ عمرا! صد سال سیاه سفید! اون اصلا حسم مگه داره؟!) - تو هم بد جور امار داریا ووروجک! رز خندید و گفت: - ما اینیم دیگه! داشتیم هر هر مثل دیوونه ها مخندیدیم که سویون ظاهر شد - خب دختر خانومای خوشگل به چی میخندن؟ - هیچی سویون جون از بیکاری زده به سرمون! رز باز ریز خندید! سویون جونم خندش گرفته بود! اروم زیر لب گفت: - از دست شما! - راستی سویون جون یه سوال! چه ساعتی باید بریم فرودگاه؟! سویون جون - حتی فکرشم نمیتونی بکنی! - چرا؟ مگه چه ساعتیه؟ - 5 صبح پروازه! وای جونمی جون! دستامو مثل اسکولا بهم کوبیدم گفتم: - عالیه بهتر از این نمیشه! رز و سویون جون با تعجب بهم نگاه کردن و همزمان با هم گفتن: - چیش عالیه؟ - اینکه قرار این ساعت بریم ... وای خیلی خوبه ... اخر فازه!
سویون جون پقی زد زیر خنده و گفت: - من عاشقه همین اخلاقتم دختر! پس برو زود تر اماده شو که امشب ظاهرا نمیتونیم بخوابیم! داشتم تو اتاقم الکی میپلکیدم که یه دفعه رزی اومد تو اتاق ... - چیزی شده؟ - آیو من نمیتونم باهاتون بیام بوسان - چی؟ چرا؟ - دوست داشتم بیام ولی همین الآن خالم زنگ زدو گفت مامانم دوباره حالش بد شده نمیتونم تو این شرایط تنهاش بذارم! خیلی دلم گرفت ... - میفهممت عزیزم اشکلا نداره مامانت مهم تره! برو پیشش امیدوارم زود تر خوب بشه! اگه میخوای منم نرم بیام پیشت! - نه گلم مرسی از این که درک میکنی! من دیگه باید برم به خانمم گفتم - باشه😕مراقب باش رفت ... ولی یه جوری حال گیری بود یکم دلم شکست ... کاش میشد بیاد ...
ساعت 00 شب بود خیلی خوابم میومد از اتاقم اومدم بیرون که یه لیوان اب بخورم که تو اشپزخونه سویون جونو دیدم ... - آیو، عزیزم چشات یه ذره شده برو یه ذره بخواب جیمین و باباشم رفتن خوابیدن من خودم بیدارت میکنم ... برو راحت بخواب! لبخند زدم ... خدایی خیلی مهربونه! - چشم سویون جونیا جون میرم میخوابم شما هم بخوابین ساعتو کوک میکنم واسه یکو نیم! - فکر خوبیه! راستی رز به تو هم گفت که نمیتونه با ما بیاد! - بله خیلی ناراحت شدم ولی خوب مادرش مهم تره دیگه! لبخند زد و گفت: - اره خیلی دلم براش میسوزه! مطمئنم زود تر خوب بشه! من دیگه میرم بخوابم ... فعلا شب بخیر عزیزم! - شب خوش ... هر کدوممون رفتیم تو اتاقمون ساعتو کوک کردمو با ارامش سرمو گذاشتم رو بالشته خوشملم و سه سوت رفتم فضا!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فوق العاده بود🤤
مرسی🥺🍇
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی🍫
عالییییییییبب
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی🍫.
خواهش میکنم پارت بعد را امروز بذاررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
سوزوندن صورت دختر بینوا فقط به خاطر عشق ...عشقی که به کینه تبدیل شد قرار نیست به همین سادگی این کینه از بین بره ...دختری که نقاب بر چهره دارد و پسری که تلاش برای برداشتن این نقاب میکند... دختر و پسری از جنس کینه🎭
های ارمیز امیدوارم حال دلت خوب باشه🧸 برای خوندن این داستان با ژانر mافیایی و اکشن و راز آلود روی پروفایل سیب زمینی ضربه بزن و شروع به خوندن این داستان و کن و از نویسنده حمایت کن🥂📝 ....صاری بابت تبلیغ 😅
خخخیخیییللللییببی ععاااللیی بود عاجو
عاجو ببخشید ک زود ب زود داستانت رو نمیخونم آخه نمیدونم چرا ت تازه ها نمیاد
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی🍫
عجیجممم بعدیییییی رو نزاشتی یا تستچییی منتشر نمیکنهههه
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی🍫..
اهم. یذره منحرفانش کن. یذره ههههه. پارت بعدم میخواما..... زوددددددددد
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی🍫
میشه تروخدا پارت بعد رو بزاری
بزار لطفاااا
🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
لطفاً زود تر پارت بعدی رو بزار
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی
ما پالت بعدو میخوایمممممممم پالت بعد پالت بعددددد 🥺💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی🍫
دخترررر(نمیدونم دختری یا نه)بیا برو ناظر بشووو😐
سوزوندن صورت دختر بینوا فقط به خاطر عشق ...عشقی که به کینه تبدیل شد قرار نیست به همین سادگی این کینه از بین بره ...دختری که نقاب بر چهره دارد و پسری که تلاش برای برداشتن این نقاب میکند... دختر و پسری از جنس کینه🎭
های ارمیز امیدوارم حال دلت خوب باشه🧸 برای خوندن این داستان با ژانر mافیایی و اکشن و راز آلود روی پروفایل سیب زمینی ضربه بزن و شروع به خوندن این داستان و کن و از نویسنده حمایت کن🥂📝 .....صاری بابت تبلیغ 😅