
هشدار رر این داستان بر اساس واقعیت نمیباشد😐👻

-افسانه های قدیمی میگفتن در این روز دنیای ما و دنیای ارواح نزدیک هم میشن. +اوکی تامی میشه دس از سرم بر داری میدونی که من به این چرت و پرتا اعتقاد ندارم. (ص.ذ: خیلی ترسیدم یاح یاح یاح یاح😐)

+تامی به نظرم برای امروز که هالووین بیا بریم به اون خونه قدیمیه، صاحبش همون پیرزنه که عاشق عنکبوت بود، بودش. (ص.ذ:تامی فوبیا عنکبوت داره فک کنم سه چار تا سکته رو زد 😂)-همونکه پارسال همین موقع مرد؟!! +آره خب دیگه کسی اونجا نیس میتونیم راحت بریم البته وقتی ام کسی اونجا بود با قبرستون فرقی نداشت -میگن وقتی پیرزنه دختر بچه بوده کل خانوادش و کشته و دفن کرده

+بعضیا میگن خانوادشو خورده 😂تو باور میکنی؟ -آره خب، از اولشم عجیب بود. دیگه کم کم داشتیم میرسیدیم. تامی اون در و باز کرد که با صدای مزخرفش داشت روی مخم میرفت. +اوووو احتمالا مامانبزرگ قاتل ما یه کوه عنکبوت برامون به ارث گذاشته😂😂 -ها ها خندیدم

گوشیمو درآوردم و شرو کردم لایو و +خب بچه ها اگه تا 1 ساعت دیگه نیومدم بیرون پلیس بفرستین کمکمون نمیدونم چی شد که گوشی از دستم افتاد، کاملا خورد شد +اَه لعنتی -چیشد +هیچی فقط گوشیم خورد شد -حس خوبی به اینجا ندارم +حالا که تا اینجا اومدیم بیا طبقه بالاییشم ببینیم -اگه مردم تو رو میکشم +چی😂

صدای فریاد تامی رو شنیدم سرزده گفتم چیشده که دیدم زیر یکی از پاهای تامی ریخته و پای تامی گیر کرده

با همون حالت ترسیده به تامی گفتم +همینجا بمون سعی کن تکون نخوری الان کمک میارم دوییدم و رفتم دنبال کمک ولی یه چیز خیلی عجیب بود برام شهر تغییر کرده بود هرچقد میگشتم هیشکی این اطراف نبود

برگشتم توی همون خونه البته با یه طناب +طنابو بگیر و سعی کن خودتو بیاری بیرون خودمم داشتم میکشیدم طنابو از اون خونه اومدیم بیرون

همینطوری سرگردون بودیم هیچی ام نمیدونستیم پای تامی درد میکرد از یه چوب به عنوان عصا برداشته بود

چالش :کدوم شخصیت خانواده آدامز شبیه شما بود؟ خودم ونزدی آدامز خیلی شبیهمه:)

همه چی خیلی ترسناک بود تا اینکه از خواب بلند شدم😂😂😂😂 اگه خندیدی لایک کن😂😂😂😂😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)