
سلام سلام دوست جونا اینم پارت بعدی تقدیم به شما
از زبان مرینت : بعد از اینکه از خرید برگشتیم یهو هشدار آکوما گوشی منو آدرین به صدا اومد فهمیدیم یکی شرور شده با معجزه گر اسب خودمون رسوندیم به پارس دیدیم که به غیر از یه عالمه شرور و سنتی مانستر هستم و حاکماث و مایورا روی برج ایفل هستن فهمیدیم که یک جنگ بزرگ تو راه هست اول یواشکی به چند نفر معجزه گر دادین آلیا روباه نینو لاکپشت رز خوک مارین گرگ سفید آدرینا زنبور و جولیکا هم ببر دادین و یک جنگ بزرگ شروع شد
همه خسته شده بودیم که به نظرم یه چیزی توی حاکماث عجب بود اونم این بود که به نظر نمی اومد داره برای معجزه گر کا میجنگه به نظرم می خواست ما رو بکشه به همه گفتم بریم مخفی بشیم وقتی همه به یک جای امن منتقل شدیم به مارین گفتم تایم رو استوپ کنه و لیدی تایگر هم ( همون جولیکا ) ( قدرت معجزه گر مارین استپ تایم هست ) همه جای شهر رو خوب بگرده و ببینه حاکماث دیگه ای هم تو شهر هست یا نه بعد از چند دقیقه لیدی تایگر اومد گفت اره حاکماث اصلی توی موزه لور هست و ما فهمیدی که این حاکماث سنتی مانستر هست و برگشتیم به جنگ و به همه گفتم سر حاکماث سنتی مانستری گرم کنن تا منو کت بریم سراغ حاکماث اصلی وقتی رسیدیم همون لحظه ای که حاکماث رو دیدیم حس کردم یه چیزی خورد تو سرم و چشمم سیاه شد ... از زبان آدرین : وقتی چشمام رو باز کردم دیدم لیدی هنوز بیهوش هست و دست های هر دومون بستس منم از فرصت استفاده کردم و تناب ها رو با پنجه برنده پاره کردم
بعد از باز کردن تناب های خودم رفتم دست لیدی رو هم باز کردم ب.غ.ل.ش کردم و بردمش بیرون چون هنوز بیهوش وقتی اومدم بیرون دیدم مایورا و حاکماث حواسشون نیست و از فرصت استفاده کردم و رفتم رو سقف یکی از خونه همون اطراف و وقتی مرینت زمین دیدم که داره بهوش میاد به بقیقه هم رنگ زدم که بیان جای من وقتی همه دور هم جمع شدیم یه نقشه بی نقص کشیدیم و حاکماث و مایورا رو ماحصره کردیم و معجزه گرشون برداشتیم دیدیم که فیلیکس و لایلا 😨 و بهیوششون کردیم و اونا رو بردیم پیش پلیسو خودمون برگشتیم با بقیه ابر قهرمان ها خونه استاد فو
ببخشید بچه ها این پارت کم بود ... و بابت تاخیر خیلی خیلی شرمنده ام قول میدم از این به بع کاملا به موقع بزارم و من برای اینکه شما زیاد منتظر نباشین من یا هر روز یا روز درموین پارت ها رو مینویسم ... بازم شرمنده 😭😖😓😥
بچه ها لطفا تا نتیجه برین چالش داریم
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن 🌷🌷🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرااا پارتت بعدددد روووو نمییییزاری
میگم داداشی پارت جدید نمیدی؟
ببخشید خواهر جون که دیر شد ... اخه من مریض شده بودم حالم خوب نبود که بتونم بنویسم ... شک نکن تا فردا ظهر پارت بعد میرسه ... راستی من یادم رفت تو پارت بعدی داستانت کامنت بدم بجاش اینجا میگم ... خیلیییییییییییییی عالی بود
ممنونم داداشی
اتفاقا منم مریض شدم
امیدوارم زود زود خوب شی
عالی بود پارت بعدیو زود بذار منتظرم
ج چ: اینو تموم کن بعد اونو بزار 🌹
ممنون
خیلی عالی بود لطفا داستان منو بخون 💙
عالیییی بود
من نمیدونم ولی به نظرم اذیت میشه اول اینو تموم کن بعد جدیده رو بنویس
ممنون
خواهش میکنم
اینو تموم کن بعدش شروع کن
ممنون که نظر دادی 🤩
من هر جا میرم نظر میدم
عالی بود داداشی😄
خیلی داستانت قشنگه😍
ممنون خواهر جون
ج چ همزمان
و اینکه تو معرکه ای واقعا نویسنده ی خوبی هستی
خیلی ممنون دوست جون
❤❤❤❤❤