
خب بریم سراغ پارت 9
مرینت : نه نه نه مرینت این فکر رو از کلت بنداز بیرون . اون به تو یه حس یه طرفه داره و اگه باهاش ا*ز*دواج کنی عمرا بیخیالت بشه پس.....نه نه مرینت گفتم که عمرا بهش فکر کنی فهمیدی ؟ باید دنبال یکی دیگه باشی . توی همین فکر ها بودم که ادرین رو دیدم . اون خودشه.....اون هیچ حسی نسبت به من نداره . درسته ما فقط همکاریم ..... پس.....درست شد فقط باید یه جوری بهش بگم که هول نکنه . هیییی ادرین ادرین : اوه خانم ناتسون . بله ؟ کاری از دست من بر میاد ؟ مرینت : راستش میخواستم که امروز ساعت 5 بعد از ظهر توی کافه بغل شرکت ببینمت . ادرین : چی ؟ چ...چرا ؟ مرینت : کارت دارم دیگه . ادرین : چ...چ...چشم میام
مرینت : ساعت 5 شده و منم توی کافه منتظر نشستم . ادرین : خانم ناتسون.....م...مت....متاسفم ..... که دیر شد . مرینت : دیر ؟ نه بابا تو فقط 1 دقیقه و 26 ثانیه و 34 صدم ثانیه تاخیر داشتی که اونم مهم نیستش . خب خب..... ببین مطمئنم بابت چیزی که میخوام بهت بگم شوکه میشی اما...... ادرین : ....... مرینت : من میخوام که تو یه ت نقش هم*سر من رو بازی کنی خب ؟ ادرین : قهوه ای که داشتم میخوردم گیر کرد تو گلوم و سرفم گرفت خانم ناتسون سریع بهم یه لیوان اب دادن . لیوان اب رو که خوردم با تعجب به خانم ناتسون نگاه میکردم 😳 این چی میگه ؟ مرینت : گوش کن میدونم که خیلی یهویی گفتم اما پسرعموت و پسر عمه ام دست از سر من بر نمیدارن و منم میخوام با این کارم یه کاری کنم که منو ول کنن
ادرین : ام....باشه . قبوله . مرینت : ازت ممنونم نمیدونی چه کمک بزرگی داری به من میکنی . ببین فقط ما هیچ جایی نمیریما فقط تظاهر میکنیم وگرنه هییچ نسبتی با هم نداریم و فقط جلوی دیگران تظاهر میکنیم . ادرین : باشه فهمیدم . خبببب......مراقب خودت باش . خدافظ عز*یزم 😉 مرینت : اوووم افرین خوبه . خبل ..... باشه عز*یزم تو هم مراقب خودت باش . خدانگه دار . ادرین : فردا میبینمت . از خانم ناتسون خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه و رفتم توی اتاقم . همین که به اتاق رسیدم خودمو از شدت خوشحالی پرت کردم روی تخت . من همیشه ارزوم بود باهاش باشم و حالا خودش این پیشنهاد رو بهم داد . وای خدا . خیییلی خوبه .
مرینت : صبح رفتم توی شرکت که ادرین رو دیدم . با هم رفتیم طبقه بالا که یهو لوکا جلومون سبز شد . منم برای این که حساب کار رو معلوم کنم گفتم : سلام لوکا . معرفی میکنم . نام*زد من ... ادرین لوکا : چ...چ..چی ؟ تو نا*مزد کردی ؟ مرینت : عم...اره دیروز نام*زد کردیم . چطور ؟ لوکا : هی...هیچی😔 مرینت : توی خونه میبینمت . خدافظ ادرین : وااای خدا اون الان منو نام*زد خودش معرفی کرد ؟ دارم ذوق مرگ میشم خدااا😍😍 مرینت : عم ادرین من متاسفم که تو رو هم وارد این ماجرا کردم . ادرین : چی ؟ نه اشکال داره چیز یعنی اشکال نداره من دارم منت سرت میذارم یعنی وظیفه اس نه یعنی خودم خواستم . مرینت : 😐 منظورت رو گرفتم 😂 ادرین : 😅
کلویی : مریییی.....یه دیقه بیا تو اتاق . مرینت : اومدم . خب خدافظ عز*یزم 😉 ادرین : 😅خدافظ . مرینت : هوووف . بله کلویی کلویی : ببینم موضوع چیه ؟ تو و اقای اگرست با هم ؟ نه بابا مرینت : الکی برای خودت خیال پردازی نکن کلویی . فقط برای این که لوکا و فیلیکس دست از سرم بردارن داریم تظاهر میکنیم . من احتیاج دارم برم هوا بخورم میرم توی پشت بوم پیش اون گل خوشگلا که خودم کاشتمشون😛 کلویی : 😒حالا هی پز گل هاتو بده 😐 مری : چشم😂😂رفتم پشت بوم و داشتم به باغچه ی قشنگم نگاه میکردم و صدای لوکا رو شنیدم . برگشتم د دیدم داره اروم اروم میاد سمتم . منم هی میرفتم عقب ..... تا اینکه خوردم به حصار پشت بوم . گفتم : داری چیکار میکنی ؟ لوکا : میخوام تو رو خلاص کنم تا دیگه نتونی منو عذاب بدی مرینت : منظورت چیه ؟ فرصت حرف زدن یا عیچ کار دیگه ای بهم نداد و به سمتم حمله ور شد و منو هل داد . حتی فرصت نداشتم جا خالی بودم . چون خیلی چسبیده بودم به نرده ها پرت شدم از پشت بوم یه ساختمون 30 طبقه پایین . بین زمین و هوا بودم .......
# تامام . # لطفا _ من _ رو _ نکشید 😂😂😂😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واو عالی😍ولی آخرش🥺.....
خب خب خب 🔪🔪🔪🔪🔪🔪😈🦴☠️ مردی بدرود
ولی انصافاً باید اینجا کات کنی نه خداییییی
اصلا من بیام بکشمت
اهم 😐 پارت بعد رو انروز میذارم😐😐🔫🔫
خوفه
پس نمیام دیگه
فوق العاده بود اجی❤🥳
اصلا نمیشه توصیفش کرد😍😍
دوس دارم بکشمت= دوس دارم زندگی رو😐😐😐
در کل عالی بود
تستت لایک شد ، عالی بود^^💚
اگح خواستی ب داستانم سر بزن!🥺🧁
خلاصه از داستان•-•:کیم سه ، دختر 25 ساله ، یک شب وقتی مثله همیشه راه مغازه تا خونه رو طی میکرده ، گم میشه !☕ وقتی چشماشو باز میکنه ، دیگه جایی که قبلاً بوده نیست ... ☕ بعد از چند ساعت تازه از چیزای عجیبی سر در میاره ... ☕🖇️ باید معما و راز های عجیبی رو انجام بده و حل کنه ... ☕🖇️ در اولین معما، اون 4 آدم رو میکشه ... 🖇️☕ زنده میمونه ؟ عضو گروه مافیایی میشه؟🖇️☕ همشون یه سوالن ... 🌚🖇️ژانر:معمایی ، عاشقانه ، جنایی، مافیایی،غمگین!🧁🥺
عه😐25 ثانیه پیش منتشر شده😐😐