
خوش اومدین:)🍻💕باید بگم این همون داستانم زندگیم از توام سخت تره هست ولی به خاطر یه سری دلایل اول داستان رو عوض کردم و پارت یک رو حذف کردم🙂🍓🌸داستان از زبون: لیا یعنی تو🌵🍓🌸

این تویی👆🏻💕اسم: پارک لالیا{خواهر جیمین نیستی😐🍻} سن: ۲۷وزن: ۴۳قد: ۱۸٠اخلاق: شوخ طبع، کینه ای، مهربون، خونسرد، ریلکس، شجاع. توضیحات داستان: از جایی شروع شد که برای کمپانی بیگ هیت ادیشن دادی. تو و شش تا خواهرات[لِیُسا، هیوا، جین هو، اون جونگ، مین سو و سانا]. بعد دوسال و شش ماه کار آموزی، توی گروه چهارده نفره BTS دیبو کردی. تشکیل شده از هفتا پسر بود و قرار بود شما هفتا دخترا بهش بپیوندین. از اون اتفاق 8سال میگذره وقتی 19سالت بود دیبو کردی و با جیمین و جین هو صمیمی تری.

از زبون تو: با صدای ساعت از خواب بیدار شدم. ساعت 8بود. هومم فقط سه ساعت خوابیدم🥲جین هو هم بیدار شد....{علامت لیا~🍓🌵🌸علامت جین هو∆}∆سلام اونی.~سلام توت فرنگی.خوب خوابیدی؟∆اره.راستی اونی امشب کی میای خونه؟~حدودا ساعت 8.چطور؟∆ها...چیزه..هیچی.از زبون جین هو:اههههه امروز تولد لیا و جین هست[۱۲اذر تولد جینه😐🔦🌸جانننن تولد منم همون روزههه😂💃🏻🌵💕]اگه زود بیان خوابگاه سوپرایزمون به کاف میرهههه.|•رفتی تو آشپزخونه که جیمین سر رسید...{πعلامت موچی}πسلام اونیییی.~سلام موچی.چیشده؟πتول...چیزه میدونستی فرداشب کنسرت داریم. ~هننننننن؟یا چهارده جد بنگتندمن چه یهوگ[برعکس شه😐😂💕]بخورممممم؟چرا فردااااااا.خدااااااا. تهیونگ:کررررر شدممممممم لیا جان جدت تمومش کنننننن. ~هوییی این چه وضعه صحبت کردن با بزرگتر خودته؟[ش•ت اول داشتم مینوشتم چه وضع بزرگ کردن با صحبت تره خودته😂💕] جین: اهههه تمومش کنیدددددد. لیا غذا حاضر شد؟ ~توام فقط به فکر شکمتی. نامجون: هفخ[برعکس🙂😂💕] شینننن. جیمین شی کی گفته فردا کنسرت داریم؟ هیوا: یک روز عادی در خوابگاه بنگتن😐🌵کوکی: اییییی شیر موز تو روحت هیوا شکم درد گرفتم از بس خندیدمممم😂😂😂💕
~ها غذا حاضر شد. بعد از غذا|•لیا فوری پرید سر گوشیش. تو برنامه Fake BTS{یه اسم من در آوردی😐🌵} رفت. که ناگهان جیغش سئول را به کاف داد... ~تهیونگگگگگگ شیییییییییییی. تهیونگ: گسپیمیکزدزتیمس چته؟ سئول به فاخ رفت یشحو{برعکس😂💕} ~قلبی از جنس اشک{داستان آجی قشنگم🙂🌸🔦} پارت جدیدش اومددددد. جیمین: یاااا پارت آخره؟ ~نه مونده به آخریه مثه اینکه.(و تهیونگ و جیمین با سرعت یک صدم ثانیه خود را به اتاق لیا کشانده و مشغول خواندن فیک شدند😐😹💕بعد تموم شدن فیک...

بعد از خوندن داستان[~عرررررررر. جیمین: هققققققق. تهیونگ: اون نمیمیره نمیمیره😐😂✌🏻~وییییییییی اگه ا/ت بمیره ج*ر میدمتتتتتت. تهیونگ: هننننننن؟ به من چ خووو. این داستانه اونی. ~حالا هر چی دعا کن نمیره. شوگا: اه چتونه سه ساعته دارین عر میزنین خواب بودم{پیشولی خوابالو😻😹🔦} جیمین: هوم راست میگی. تهیونگ:کاستو بیار ماست بگیر😐.جیمین:هیونگگگگ. راستی این همه دستمالو ما استفاده کردیم😐؟جیهوپ: نه ننم استفاده کرد😐. ~یاااا جیهوپ دلم ترکید تو کی اومدی تو اتاق؟ نامجون: لیا دختر قشنگم دقت کردی ساعت چنده:|؟ مگه امروز ران نداشتیم:|؟ ~: حس پیشگوییم میگه تو ذهنت بم گفتی گس ردپ[پ اره خیلی سمه😹برعکس کنین😹🌵💕 منم پیشگویی میکنم درست میشه همش😐😶] نامجون: حس پیشگوییت درست میگه😐جین: اینا کپک زدن ازدواج کنن آدم میشن😐~حالا اینا به کنار. امروز قسمت چندمه رانه؟هیوا: 158.~اوخی یادش بخیر چه زود گذشت.... مین سو: یادش بخیر بچه گیا😐شیطنت و دلخوشینا😐مشق و کتاب و مدرسه😐{پ.ن: از خنده زمین را گاز میگیرد😹🌵🌸}

لاجی بولا لاااااا😹🍻💕خب به اتمام رسید این دفتر😐🕊💔
چ: لایک میکنی برات ده تا بازدید پروف بزنم یا کامنت میدی برات پنج تا بازدید پروف بزنم😐✌🏻؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی ۲۸ کیلو ئه بعد قدش ۱۸۰؟😐
داره میشکنه که😂😂
آره 😂🤌