10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Violet انتشار: 3 سال پیش 907 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
****
با لبخندی که رو لب داشت خم شد و رو نوک پاش ایستاد دستی به سر سگ بزرگ و سیاه شکاریش کشید
خرناس سگ و صدای پارسش، هیچ واکنشی در صورتش عوض نکرد..
صدای قدم هایی نزدیکش باعث شد بی میل نیم نگاهی به لوکا بیندازد.
با بی میلی از رو زمین بلند شد و روبه رویش ایستاد
لوکا با اخمای درهم و دست های مشت شده غرید: هری.. مگه قرار نبود به قولت عمل کنی؟
هری لبخند کش دار و بدجنسی کنج لبش نقش بست..
با لحن لوسی گفت: درسته.. من به قولم پایبندم ولی به زودی که نمیتونم دنیس و بهت بدم،،
لوکا: پس تا کی باید صبر کنم؟
با دستش شقیقش و ماساژ داد و با تردید گفت: اومم شاید چند روز دیگه..
با قرار گرفت انگشت اشاره ی لوکا روبه رویش یک ابروش و با تعجب بالا انداخت.
لوکا از پشت دندان های کلید شده اش غرید: وای به حالت ببینم اون بچه سوسول آدرین اگرست نزدیکش میشه وگرنه انقدر خوب باهات حرف نمیزنم..
پوزخند عمیقی زد...
چقدر خوش خیال بود.. به نظر میرسد لوکا هم در دام عشق افتاده بود..
هری قرار نبود این کارو بکنه پس با لبخند مصنوعی سرش و به نشونه مثبت تکون داد..
لوکا که از این بابت خیالش راحت شده بود رو برگرداند و از آن انباری بزرگ بیرون زد..
هری دستاش و تو جیبش فرو بود و با همون پوزخند همیشگی به رفتنش چشم دوخت..
اروم زیر لب زمزمه کرد: حالا میبینی بچه پررو که نمیتونی به من دستور بدی!
«آدرین»
آب دهنم و پر سر و صدا قورت دادم و با ترس یک قدم به عقب برداشتم
نینو انواع و اقسام لوازم ارایش تو دستش و بهم نشون میداد و با شیطنت ابروهاش و بالا می انداخت..
انگشت اشاره ام و به نشونه تهدید جلوش گرفتم و به زور با صدایی که از ته چاه بیرون میومد لب زدم: اگه یک قدم دیگه جلوتر بیای.. دیگه نه من نه تو،،
نینو: بچه بازی در نیار آدرین، فقط همین یه باره دیگه. یه رژ لب و کرم پودر به صورتت میزنی و یه لباس ساده میپوشی بعدم تمام..
ناباور با دهن نیم باز نگاهش کردم
اصلا به فکر ابروی من نبود..
با صدای ضعیفی گفتم: اقا من چطوری از بین این همه دخترا مثلا رد بشم،،
نینو: این که کاری نداره اونا اصلا بهت نزدیک نمیشن، حالا میل خودته که بین روبه رو شدن باهاشون یا این راه حل کدوم و انتخاب میکنی؟
با حرص گوشه لبم و جویدم لعنتی تنها راه انگار فقط همین بود.
تا به خودم بیام دستم توسط نینو کشیده شد و تو یه حرکت منو رو صندلی انداخت.
###
با لب و لوچه آویزون از تو آینه به خودم خیره شدم.
بعد از اینکه حسابی اون اشغالا رو که حتی اسمشونم نمیدونم به صورت زد کارش تموم شد و نگاهی تحسین بار بهم انداخت..
نینو: به به ببین چه خانم خوشگله ای شدی،،
از تو اینه چشم قوره ای بهش رفتم و فوری از رو صندلی بلند شدم
نیم نگاهی به کفشای بلند و که پاشنه هاش اندازه دو متر بود انداختم..
خدایا چطوری با اینا راه میرن
بیشتر به لباسم نگاه نکردم چون صد در صد از خودم متنفر میشدم
هنوز قدم اول و برنداشته بود که کفشم به گوشه صندلی گیر کرد و نزدیک بود پهن زمین بشم..
اما فوری دستم و به صندلی گرفتم و خودم و به زور نگه داشتم..
زیر لب با حرص نینو رو فهش میدادم..
اخه اینم دوستیه که من دارم.
با قدم های محکم به سمت در اتاق رفتم..
بماند که تو طول راه ۱۰ بار نزدیک بود روی زمین بیوفتم..
از بالا پله ها نگاهی گذرا به پایین انداختم. هنوز اوایل مهمونی بود پس زیاد شلوغ نبود و منم میتونستم راحت فرار کنم.
نینو کنارم ایستاد..
رو بهش کردم و گفتم: توام باید دنبالم بیای فقط مواظب باش کسی بویی نبره..
با قدم های اروم از پله ها پایین اومدم. خداروشکر انقدر حواسشون گرم حرف زدن بود که متوجه من نشدن..
جوری راه می رفتم که بیشتر شبیه دزدا بودم تا مهمون..
با صدای مامان که پر ابهت نینو رو مخاطب قرار داده بود سکته رو درجا زدم.
مامان: نینو به جای اینکه دنبال این دختره راه بیوفتی برو پیش آدرین،،
سرم و کامل پایین انداختم تا صورتم مشخص نباشه..
نینو در حالی که سعی میکرد جلوی خندش و بگیره گفت: چشم چشم.. این خانوم و تا بیرون راه نمایی کنم..
مامان: صبر کن ببینم من این دختر و به جا نمیارم.
حالا چه گیری به من داده بود..
با قدم های اروم سعی کردم تا قبل از اینکه اوضاع خراب بشه فرار کنم
با سری افتاده اروم اروم جلو می رفتم که یهو سرم به چیز سفتی خورد..
با اخمای درهم سرم و بلند کردم که با دیدن پسری که جلوم وایستاده بود..
هل شدم و یک قدم به عقب برداشتم..
به خودش اومد و لبخند جذابی زد و با احترام خم شد وگفت: چه خانوم زیبایی افتخار اشنایی میدین.؟
از فرط تعجب هر دو ابروهام بالا افتاد..
پسره ی احمق کلا از قیافه ام معلومه دختر نیستم بعد اینجور برای من حرف میزنه.
برای یه لحظه سرم و برگردوندم که ای کاش برنمی گشتم نگاه مامان بهم افتاد و باعث شد چشماش گرد بشه و با قدم های تند به سمتم بیاد.
بی اراده به سمت پسره رفتم و دستم و دور دستم حلقه کردم وتند تند گفتم: اره اره فقط برو..
اونم که انگار از خداش باشه با نیش باز به سمت در خروجی رفتیم.
نیم نگاهی به من انداخت و گفت: چقدر مفتخرم با همچین خانومی زیبایی اشنا شدم..
شیطونه میگه کفشای ۲ متریم از تو پام در بیارم و تو سرش بکوبم.
به زور لبخند زدم و ازش جدا شدم و روبه روش ایستاد..
پسره یک قدم بهم نزدیک تر شد که
تو یه لحظه ناگهانی با تمام قدرتم پا به فرار گذاشتم، داشتم از پله ها پایین می رفتم که ۱ لنگه کفشم جا موند..
وقت نداشتم و اون و جا گذاشتم
صدای دادش بلند شد که گفت: سیندرلای من، به زودی پیدات میکنم،،
فکر کنم کارتون های دیزنی زیاد دیده، بچه توهم میزنه
وقتی مطمعن شدم ازش دور شدم گوشه ای ایستادم و به دیوار تکیه دادم..
بعد چند مین سر و کله نینو پیدا شد در حالی که از خنده نفس نفس میزد کنارم ایستاد..
متعجب لب زدم: چته چرا داری میخندی!؟
نینو: خداییش دیدی پسره چی گفت از خنده پوکیدم..
با به یاد اوردن حرفش خنده ام گرفت..
با چشمای ریز شده نگاه دقیقی بهم انداخت: البته شبیه سیندرلا هم هستی، فردا پسره میاد تمام دخترای پاریس و جمع میکنه و کفش و پاشون میکنه شاید پیدات کنه..
لبخند کجی رو لبم نقش بست: اره حالا نامادریم کجاست؟
دستش و زیر چونش زد و ناگهان داد زد: بابات.. واقعا به همون میومد..
نتونستم جلوی خنده ام و بگیرم و پقی زدم زیر خنده..
دستم و رو شونه اش گذاشتم و در حالی که نفس نفس میزدم گفتم: اره توام یکی از اون موش هایی،،
شکه شده بهم نگاه کرد.. با خاک یکسانش کردم..
نفسم و بیرون دادم و ابروهام و با شیطنت براش بالا دادم.. دلم خنک شد.
در حالی که تو خیابون با نینو قدم میزدم به این فکر میکردم که کجا پناه ببرم..
با این صورت و این لباس که نمیشه بیرون موند..
نینو: به جز مادر و پدرت کی و داری؟
با لب و لوچه آویزون غمگین گفتم: فقط یک.. پدربزرگ دارم،،
کم کم چشمام گرد شد.. چرا به فکر خودم نیوفتاد..
چنان به سمت نینو برگشتم که بیچاره از ترس یک قدم عقب برداشت..
رو بهش گفتم: ازت یه خواهشی دارم!
نینو: چی؟
من: میشه بری تو همون هتل و دنیس و بیاری؟
با چشمای ریز شده گفت: خب الان چرا خودت نمیری هتل؟
نگاه عاقل اندر سفیه ای بهش انداختم: نمیشه با این سر و وضع برم که ابروم میره امشب و میرم خونه پدر بزرگم..
سرش و به نشونه باشه تکون داد و ازم جدا شد و رفت.
دقیق آدرس خونش و یادم نیست ولی اونجور که شنیده بودم خونه اش این بالا ها نبود..
مجبور بودم پیاده برم.. بعد از ۱ ساعت راه رفتن تو کوچه و خیابونا بلاخره به مقصد مورد نظر رسیدم..
خونه ی قدیمی و زیبایی که کنار اپارتمان بود نظرم و به خودش جلب کرد..
به نظرم ممکنه همینجا باشه..
جلوی در ایستادم و پر سر و صدا آب دهنم و قورت دادم و تقه ای به در زدم..
طولی نکشید که صدای پر ابهتش بلند شد: کیه؟
جوابی ندادم که در با شدت باز شد قامت پیر و فرسوده اش جلوم قرار گرفت..
با دیدنم با اخم گفت: چی میخوای بچه؟
تازه یادم اومد که با این همه ارایش امکان نداره منو بشناسه..
با لبخند دندون نمایی دستی تکون دادم و لب زدم: منم آدرین
طعنه امیز گفت: یادم نمیاد آدرین دختر باشه!
کلافه نفسم و بیرون دادم: خیلی خوب بزارید حداقل صورتم و پاک کنم در ضمن از صدام نمیتونید تشخیص بدین!
بی میل از جلوی در کنار رفت که مثل ادمای قحطی زده وارد خونه شدم.
بعد از اینکه صورتم شستم و لباسام عوض کردم..
پیش بابا بزرگ رفتم و با احترام کنارش نشستم..
چشم قوره ای بهم رفت و گفت: بچه این چه سر و وضعیه که داشتی؟
کنایه امیز لب زدم: تقصیر من نبود وقتی پدر و مادرم به من اهمیت نمیدن منم مجبور شدم از این طریق فرار کنم..
اینبار کامل به صورتم نگاه کرد و گفت: پسر جان اونا هم خوبیت و میخوان.. بهشون حق بده خسته شدن..
پوزخند تلخی به تلخی زندگیم زدم و رو بهش گفتم: درسته همتون از دستم خسته شدین پس چرا ولم نمیکنید برم،،
پدر بزرگ: مثلا اگه از اینجا بری چه اتفاقی میوفته!؟
کلافه از رو صندلی بلند شدم: شاید بتونم بفهمم چه اتفاقی برام افتاده..
قبل از اینکه اعتراضی بکنه معدبانه گفتم: خب بیشتر بهتون زحمت ندم من دیگه میرم،،
با دادی که سرم کشید سرجام خشک شدم.
پدر بزرگ: سرجات بشین حق نداری بری.
با درد چشمام و روی هم گذاشتم تا میدیدن زورشون به من نمیرسه داد میکشیدن..
با بغض تو گلو گفتم: پس بزارید برم تو حیاط!!
سرش و به نشونه باشه تکون داد
فوری از اونجا بیرون زد و در و پشت سرم بستم..
به دیوار کنار اپارتمان تکیه دادم و به سرنوشت بد اقبالم فکر کردم.
«مرینت»
با کیسه های نایلون تو دستم به سمت خونه قدم میزدم..
هنوز حالم خوب نشده بود ولی چه میشه کرد که من خانواده ندارم تا نازم و بکشن..
بلاخره به اپارتمان رسیدم و همین که می خواستم وارد بشم
صدای زمزمه هایی از خونه بغلی شنیدم..
چشمام گرد شد چقدر عجیب، تو این خونه پیر مردی زندگی میکنه که اصلا هیچ کس و نداره و اصلا بیرون نمیاد..
کنجکاو نایلون ها رو، روی زمین گذاشتم و به سمت دیوار بینمون رفتم
از لحاظی که فضولیم گل کرده بود تا نفهمم کی پشت این دیواره ول کن نیستم..
دستم و به دیوار گرفتم و پام و روی یک برامدگی گذاشتم با هزار جون کندن از دیوار بالا رفتم..
سرم و بالا گرفتم و به پایین خیره شدم..
پسری با موهای طلایی که زیر لب داشت غر غر میکرد
چقدر برام اشنا بود..
یهو دستم از رو دیوار سر خورد و روی زمین افتادم
از درد اخی زیر لب گفتم که همون موقع صداش بلند شد: کی بود؟
با شنیدن صداش عرق سردی رو پیشونیم نشست باورم نمیشد این که آدرینه.. ولی این چرا باید اینجا باشه..
آدرین: میگم کی بود؟
با ترس از رو زمین بلند شدم. باید یه جور ماس مالیش کنم..
اینبار عصبی گفت: حالا که نمیگی خودم میام...
صدای قدم هاش رعشه بر اندام انداخت..
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
عالی بود هر دو میرم آینده ببینم چه کاره شدم و اگه از اون کار خوشم نیومد بر میگردم گذشته و آینده رو ویرایش میکنم😁
ج چ: اینده
ج چ:گذشته
فعلا هیچ کدوم چون گذشته تو خودش دفنع شده و اینده هم باید پر از سوپرایز باشه
و اجی جواب چالش اینده
سلام احس قشنگ مثل همیشه عالی ببخش نبودم یه چند روز بیمارستان بودم
الان نگاه کردم دیدم یکی از پارتای توهم پاک شده جدیدا یکی داره گند میزنه تو تستا
اره مگه مال توام حذف شده
اره من ۳ تا تست گذاشته بودم ۲تاش حذف شد
چرا پارت جدید نمیدی اجو؟
اسارت بین عشق و نفرت تو بررسیه ♥
الانم استارت قلبم و میزارم☺️
مرسییییی
عالیی ولی باید بگی آخرش چی میشه عالی بود حرف نداشت
مرسی ♥
الان که بگم بی مزه میشه☺️ ولی خیلی زود میفهمید
عالی بود پارت بععععععد
چالش=آینده چون دارم حالا که تونستم گذشته را فراموش. کنم میخوام به تنها آرزوم فضا نوردی. برسم
مرسی عزیزم ♥😍
چشم ♥
افرین گذسته رو فراموش کن، واای چه ارزوی قشنگی😍♥