
ناظر عزیز خواهششششش میکنم منتشرش کن
فی:گل دختر من که نمی دونستم ع.ر.و.س.ی توست وگرنه می اومدم. -تو چی؟ ا.ز.د.و.ا.ج کردی؟ فی: نه بابا... قراره از بعد عید بیام آموزشگاه مامان اینا جای منشی که وقتم پر بشه. امیدمون به همین اگراست بود که اون رو هم تو د.ز.د.ی.د.ی. به دنبال حرفش با صدا خندید. لبخند تصنعی زدم ولی از حرفش اصلاً خوشم نیومد. کاگامی اگه از این حرف ها میزد می دونستم چیزی تو دلش نیست و الکی میگه ولی در مورد فی... اونقدر باهاش صمیمی نبودم که الان بخواد این حرف رو بهم بزنه... -فی... من دیگه خسته شدم. میرم بشینم. فی: باشه عزیزم هر جور راحتی... من هم یکم دیگه برقصم بعدش میام پیشت... به طرف صندلیم رفتم و نشستم. خداروشکر که آخر مهمونی اومده بودیم وگرنه بیشتر حوصله ام سر می رفت. با وزنگ گوشیم و دیدن شماره ادرین گوشی رو برداشتم و گفتم: -جانم؟ ادرین: مری امدی تو باغ مراقب باش ..
هان؟ یعنی چی؟ ادرین:مگه سانکور بهت نگفت؟ هوا که تاریک شه تو محوطه باغ آتیش بازی و از این جور مراسم هاست... -ا چه خوب. من تنهایی حوصله ام سر میره. ادرین: بعد بیا پیش خودم...فقط خواستی بیای تو محوطه باغ بهم زنگ بزن که بیام دنبالت. مراقبم هستی... باشه ع..ش.ق.م؟ -چشم... ادرین: ...دورم شلوغه...فعلاً -باشه عزیزم. فعلاً گوشی رو قطع کردم و منتظر شدم تا سانکور اعلام کنه که به باغ بریم. .................................................. .................................................. ....................... جلو آینه ایستادم. لباسم رو مرتبش کردم. موهام رو هم پشت سرم بستم و یکمش رو یه طرف صورتم ریختم. رژم رو تجدید کردم. مطمئناً دیگه از نظر ادرین هم تایید می شدم. با اعتماد به سقف از سالن خارج شدم و به طرف محلی که ادرین گفته بود رفتم. کنار درخت بلندی ایستاده بود و با نوک کفش هاش به زمین ضربه میزد. پریدم جلوش و گفتم: -تیپم چطوره؟ ببین چه دختر حرف گوش کنی هستم...
با شنیدن صدام سرش رو بالا آوردم شروع به بررسی کردن سر و وضعم کرد و در آخر گفت: -خوبه؛ فقط چرا انقدر رژت پر رنگه؟ پاکش کن. اِاِاِ...رژ به این خوشرنگی رو نزده بودم که بهم بگه پاکش کن. باز هم ناخودآگاه چون ناراحت شده بودم لب هام شبیه اردک شده بود و گفتم: -ادرین...بیخیال...رنگش رو دوست دارم. ادرین:مری بحث نکن. رنگش ........پاک کن سریع دست به سینه ایستادم و گفتم: -اصلاً می دونی چیه؟ دستمال ندارم. نمیشه پاکش کنم. ادرین: مطمئنی دستمال نداری دیگه؟ -اوهوم چسبوندم به درخت و گفت:
خودت خواستی...الان خودم واست پاکش می کنم. و ل.ب هاش رو روی ل.ب هام گ.ذ.ا.ش.ت. هر چقدر خواستم هولش بدم از جا تکون نخورد. چشمام رو به اطراف چرخوندم. خداروشکر کسی نبود و اینطوری خجالت نمی کشیدم. به صورت ادرین خیره شدم. از حرکت لب هاش رو لب هام خوشم اومد. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. بیخیال رنگ رژ نازنینم شدم وهمراهیش کردم. نفهمیدم چقدر گذشت که ادرین ازم فاصله گرفت و چونه ام رو گرفت و سرم رو بالا آورد و چشماش رو ریز کرد و به ل.ب هام نگاه کرد. ادرین: ببین رنگش خوب شده ها ولی انگار یکی لب هاتو خورده. خوبیت نداره اینطوری بریم.
وااای ادرین آبروم میره که... از جیب کتش یه دستمال دراورد بهم داد مری:خبرا از اول این کارو نکردی؟ ادرین :مگه ع.ق.ل.م.و از دست دادم که ازتو بگذرم؟ حجوم خون رو به صورتم احساس کردم. دستمال رو از دستش کشیدم و سرم رو پایین انداختم. دستش رو دور بازوم ح.ل.ق.ه کرد به طرف محوطه ای که به خاطر آتش بازی شلوغ شده بود هدایتم کرد و گفت: -خجالت نداره که... جواب ندادم. ادرین: مری -آدریـــن ادرین: جانم؟؟؟ -خیلی ... ادرین: می دونم جیغ زدم: -پ.ر.و هم هستی.
ادرین: من پرو ام یا تو؟؟؟ دیشب و صبح کلی مسخره بازی برام در اوردی. با صدا خندیدم و گفتم: -خوب کاری کردم. حقت بود. ادرین: حالا امشب ح.ا.ل.ی.ت می کنم که دیگه واسم مسخره بازی در نیاری. اوه اوه اوضاع داشت ناجور می شد. سریع گفتم: -وای ادرین به آسمون نگاه کن. چقدر قشنگه... نگاه سطحی به طرف قسمتی که آتش بازی می شد کرد و گفت: -آره قشنگه...فقط اصلاً قشنگ موضوع رو عوض نمی کنی هااا.
به روی مبارکم نیاوردم و به آسمون خیره شدم و گفتم: -وای که چقدر حرف میزنی... دستم رو فشار داد و گفت: -خیلی مسخره ای با تمام شدن مراسم آتش بازی سانکور به سمت ادرین اومد و مشغول حرف زدن شد. همزمان فی هم دست من رو به طرف میز پر از شربتی کشید و گفت: -چسبیدی به ادرین که چی ؟ نترس نمی برنش. بیا شربت بخوریم و بریم حسابی برقصیم. لبخندی زدم و گفتم: -ممنون من دیگه حس رقص ندارم.
دو تا لیوان پر از شربت آلبالو از روی میز برداشت و یکیش رو به سمتم گرفت. نگاهی به لیوان ها انداختم. سر خالی بود. انقدر بدم می اومد از این خسیس بازی ها سانکور. یکی نبود بگه خوب می گفتی پرش کنن. لیوان رو از دستش گرفتم و تشکر کردم اون هم جوابم رو داد و با اومدن یه مو مشکی به سمتش گرم حرف زدن با اون شد. یه لیوان دیگه هم برداشتم تا به ادرین بدم. به طرفش رفتم و جام رو به دستش دادم که با چشم های گرد بهم نگاه کرد. قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه لیوان خودم رو سر کشیدم که مزه بدی دهنم رو پر کرد و قیافه ام در هم رفت. با صدای ادرین که می گفت:
مری چیکار کردی؟؟؟ تازه فهمیدم چی رو خوردم اما دیگه دیر شده بود. حس می کردم بدنم داره گرم میشه. دست های ادرین دور کمرم حلقه شد و سعی کرد به خارج باغ ببرتم. خداحافظی سریعی با سانکور کرد و به محض خارج شدن از محوطه باغ ب.غ.ل.م کرد و سریع به طرف ماشین حرکت کرد. حسابی از کولی گرفتن از ادرین خوشم اومده بود. احساس می کردم پر از انرژی ام.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگما من هرچی میگردم پارتای اول این رمان رو پیدا میکنم چیکار کنم میخوام بخونمش😣🤧
بزن تو تستچی لیانا برات اکانت اولمو میاره یا از لیستم بخون که اسمش عشق به سبک کنکوریه
ممنوننننننننن
💖
وای خیلی داستانت خوبه من تازه وارد تستچی شدم
عاشقم داستاناتم
لطفا زود تر پارت بعدی رو قرار بده
😉💜💜💜
خیلی ممنون
پارت بعدی همین الان منتشر شد پیتونی بخونیش💖
راستی تونستی پارتای اول رو پیدا کنی ؟اخه معمولا کسایی کهتازه رمانمو شروع میکنن نمیدونن پارتای اول کجاست شما تونستید پیداشون کنید یا بهتون بگم چجوری پیداشون کنید؟
مرسی آجی جون خودم پیداشون کردم
از بس هول بودم همشو خوندم الان دارم
زجر میکشم تا بیاد قسمتای بعدی😂😂😂😂😂😂
ماها قبلا اجی شدیم؟
نه فک نکنم😅
اها اخه گفتی اجی فکر کردم قبلا باهم اجی شدیم
آهان😂خب الان شدیم🙂🙂
اره.
راستی پارت بعد رو گذاشتم خواستی بخونش💕
😍😍😍حتماااااا
عالی بود اجی جون منتظر پارت بعد هستم
اجی ببخشید دیر کامنت دادم اخه تا آخر شب امتحان داشتم انلاین و صبح زودم رفتم مدرسه
مرسیی اجی
اها .نه اشکال نداره فکر کردم چیزی شده یا اکانتت پریده
نه اجی جون اکانتم نپریده
اجی جونم خیلی از دست این اکانته ناراحتم! من دوست ندارم کسی به تو توهین کنه:( توی کامنت های منم اومده همینو گفته هم به مال من هوهین کرده هم به مال تو...حالا من واسه خودم مهم نیست ولی اجازه نمیدم کسی به تو توهین کنه:(
میدونی اجی منم خیلی ناراحت شدم که بهت هیت داد .
فکر کنم یه پارتم نخونده ولی وقتی کامنتا رو دیده حسودیش شده.
کاربر مری من نمیدونم این کامنت رو میخونی یانه ولی تو خق نداری کسی رو ناراحت کنی.نظرتو محترمه درسته ولی حقم نداری بیای به بقیه بگی داستانت مسخرست مسخرست
دقیقا اجی جونم....اصلا واست مهم نباشه نظر منفی هم هست همیشه که فقط نظر مثبت نیست! ولی ناراحت نباش من همیشه پشتتم اجی
ممنون اجی.
این اگه به دوسه نفر دیگه هم هیت بده ممد میبنه و اکانتش رو کامل میبنده اصلا ناظرا دیگه تستاشو منتشر نمیکن
درسته اجی
رمانت خیلی مسخرست رمان من از مال تو بهتره .داستانت ارزش این همه طرفدار نداره
حسود
هر رمان ارزش خودش رو داره
نباید از این جمله اتفاده میکیردی
بعد هم شما فقط یه ساعت عضو تستچی شدید چرا چ.ر.ت میگید
خدا یا شر انسان های حسود رو از این دنیا کم کن
من دارم طرفداری میکنم چون حرفی که شما زدید اصلا درست نیست
سعی کن دل کسی رو نشکونی الان تو با این حرفت صد در صد دل پری سیما رو شکوندی و اینکه هر رمان ارزش خودش و طرفدار های خودش رو داره شاید بعضی ها بهتر از اینا رو دوست دارن ولی نباید این حرف رو میزدی
ببین عزیزم بهار درست میگه .هر رمانی ارزش خودشو داره و اینکه یه رمانی شما ازش خوشت نیمد لازم نیست و بیای و دل بقیه هم بشکونی.
وقتی چیزی نمیدونی الکی حرف نزن
شرط میبندم حتی یه پارتشم نخوندی
خدا یا حسود هرگز نیاسود
ببین دوست نداری شرط کم
بیرووووووووووووووووووووووووووووووون
عالی بود اجی ..
پارت بعد پیلیززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز
مرسی اجی ساینا
پارت بعد رو بعد کلاس درسم میزارم تو برسی
ببین تورو خدا آجی از یکم بیشتر از این شیطنت های مری تو پارت بعد داشته باشیم
ببین یه جوری بنويس که آدرین هم کلی کیف کنه (گناه داره بچه میخواد خوب 😂😂😂😂😂😂)
😂😂
باشه اجی
دستت درد نکنه یکاری کن من لذت ببرم
زود بعدی رو بزاررررر
دارم مینویسمش
خدایا شکرت
هورااااااااا اااااااااااااااااااااااا
آجی پارت های جا افتاده چی شد؟
نمیدونم چرا منتشر نمیشن پارت ۲۲ رو ولی براتون توی یه نظرسنجی میزارم
حله آجی 😂
خخخخ زهرماری خورد
😂😂