
مرینت : چشم هام رو باز کردم . باز هم همون فضای سیاه و .....گذشته خودم . ازش پرسیدم : چرا منو دوباره اوردی اینجا ؟ تو که نمیخوای چیزی بهم بگی ! مری 2 : درسته اما یه نکته هس ..... من اینده خودم رو فهمیدم......پس طبق قانون این مکان فراموشی میگیرم .... یعنی تمام این 14 سال و صحبت های خودم با تو رو ..... حتی فراموش میکنم که اینجا اومدم و چنین فضایی وجود داره . دکترا به این نوع فراموشی میگن فراموشی هنگام کما اما خب در واقع به خاطر با خبر شدن از اینده است . مرینت : وایسا....یعنی اگه ایندت رو نمیفهمیدی فراموشی نمیگرفتی ؟ مری 2 : خب نه فراموشی نمیگرفتم . این اخرین باریه که ما هم رو میلینیم چون دارم بیدار میشم ..... وقتی بیدار بشم هیچی یادم نمیاد .... هییچی مرینت : و زندگیت به کل تغییر میکنه . خبله خب.....خدانگهدار ..... مری 2 : به زودی منم به جایگاهی میرسم که تو الان هستی . مرینت : این رو یادت باشه که .....تو توی زندگیت کلی سختی به همراه داری اما اگه تسلیم بشی ..... به هیچ جایی نمیرسی . مری 2 : سعی میکنم این رو یادم بمونه . متشکرم از نصیحت هات . خدافظ . مرینت : خداحافظ . چشم هام رو بستم و دوباره باز کردم . توی اتاق خودم بودم . خب خوبه خداروشکر بیمارستان نبردنم . از جام پاشدم و رفتم توی هال . همه به گوشی نشسته بودن و غمبرک گرفته بودن . واااااا😐
مرینت : تا منو دیدن مثل پرنده شروع کردن بال بال زدن و اومدن دورم رو گرفتن و هر کدوم یه حرفی میزدن . گفتم : خب بابا بسه . چیزیم نشده بود که . عاااام ادرین ، پدر ؟ باید باهاتون حرف بزنم . تام و ادرین : عااااام . باشه ( توی اتاق مری ) مرینت : ادرین تو گفتی فامیلی پسر عموت گراندویلیه درسته ؟ ادرین : د...درسته . مری : پدر.....لطفا راجب وقتی که بچه بودم تعریف کنید برای من ..... ( تام و ادرین از اتاق رفتن بیرون ) مری : حرف هایی که شنیده بودم رو نمیتونستم باور کنم . مارتین رو صدا زدم توی اتاقم و ماجرای اون فضای سیاه خالی رو بهش گفتم و بهش گفتم چرا این موقع توی فکر بودم و چرا الان بیهوش شدم . من حالا که گذشتم رو فهمیده بودم برام سخت بود که مثل گذشته باهاشون رفتار کنم.....مخصوصا فیلیکس ام....اما باید برای اینکه من رو ول کنه با یکی ازدواج کنم ..... من به کسی اعتماد ندارم و عا*شق هم نشدم .....
مرینت : داشتم دیوونه میشدم . از همه طرف تحت فشار بودم . چرا ؟ چرا من ؟ وایسا !! اینده من حتما این ها رو گذرونده . یعنی اگه من دوباره برم به اون فضای سیاه و سعی کنم با ایندم تماس بگیرم میتونم بفهمم چی میشه ......اما بعدش مثل گذشته خودم فراموشی میگیرم و من این رو نمیخوام ...... باید راه دیگه ای باشه تا از مخمصه نجات پیدا بکنم . فردا صبح رفتم شرکت و همه مثل ملخ ریختن روی سرم . به سختی از دست جمعیت فرار کردم و رفتم توی دفترم . کلویی منتظرم بود . تا منو دید اومد چسبید بهم که مثلا اونم خبر نداشته من مرینتم😐
چشمام رو بسته بودم که یهو یه فیلمی از جلوی چشمم رد شد : مرینت : بابا ..... بابا تام : بله عزیز بابا ؟ اخ قربون اون بابا گفتنت ..... چقدر من ذوق کردم که اولین کلمه ای که یاد گرفتی باباعه مرینت : بابا ..... بابااا تام : جانم عزیز بابا ؟ سابین : عه دخترم😐پس مامان چی 😐 مرینت : م....م....ما...ما...ماما .... ماما مامان : ای جان عزیزم..... مارسل : ب...بابا..... تام : سابین نگاه کن . پسرمونم حرف زد . سابین : اره . یه دیقه بذار بچه ها توی حیاط بازی کنن بیا بریم توی هال کارت دارم . تام : باشه . توی خونه بودیم که صدای جیغ و گریه مارسل و مرینت اومد . رفتیم توی حیاط که متوجه فرد سیاه پوشی شدیم که مرینت و مارسل رو با خودش میبرد . مرینت : چشم هام رو با وحشت باز کردم . این چه خاطره ای بود ؟ یعنی من وقتی یک سالم بود دو تا برادر داشتم و یکی منو یکی از برادر هام رو دزدیده ؟ کم کم به خودم اومدم و متوجه کلویی شدم که داشت با نگرانی بهم نگاه میکرد و بغض کرده بود . یکم به فضا که دقت کردم دیدم سرم روی میزه
سرم رو از روی میز بلند کردم و از کلویی معذرت خواستم و بهش ماجرا رو گفتم . اونم مثل من شوک زده شده بود . من توی 1 سالگی دزدیده شده بودم ..... اما به چه دلیل اخه ؟ من دو تا برادر داشتم ؟ مارتین و مارسل ؟ ذهنم بدجور درگیر بود برای همین بلند شدم و رفتم توی طبقه های شرکت قدم بزنم . از طرفی فیلیکس هم بدجور رفته بود روی مخ من ..... همین چند دیقه قبل از اینکه اون خاطره وحشتناک سراغم بیاد بهم اس ام اس داد . نمیدونم از کجا شماره من رو گیر اورده . داشتم به ازد*واج * صو*ری فکر میکردم که لوکا رو توی شرکت دیدم و بعدش یه فکری به سرم زد
# تامام . لطفا من رو نکشید 😂😂😂 برو نتیجه چالش داریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فوق العاده بود اجی😍♥ج. چ: به ا. ز. د. و. ا. ج صوری با لوکا😐
یه بار کامنت دادم ولی منتشر نشد🥺
مرسی عاجی
مرحبا اجی 😐 زدی تو خال . 👏👏👏👏😐 . دعا کن که به این روند پیش برم زنده بمونم 👌😐🔫
بینظیر بود😍😍😍
چالش:نمیدونم😐💔
مرسی ازت که توی همه ی تست هام نظر میدی و حمایتم میکنی💞
لطفا زود پارته بعد رو بده تلو خدا😢😢
ج چ: نمیدونم😐
مرسی که توی هر یک از تستام نظر میدی 💞
😳😳خجالت کشیدم😂😂