
ناظر عزیز لطفا بزارش رو صفحه اصلی:)
جین سراسیمه همرا با موبایلش که درحال زنگزدن بود از اتاقش اومد بیرون..._بکی این تلویزیون رو کم کنهههه،تماس مهم دارممممم...ا/ت اخم ریزی کرد و لبزد:وا...خب برو تو حیاط جواب بده:/...جین غرید:باباجان صدای تلویزیون تا حیاط هم میاااددد!!....تهیونگ در حالی داشت راز بقا میدید اهی کشید و بلند شد و به سمت کنترل تلویزیون رفت... جین پس از اسوده شدن خیالش دوباره به سمت اتاقش برگشت ولی قبل از ورود به اتاق سرش رو به بقیه کج و لبزد:هیچ کس فالگوش نمی ایسته!..توی گوشاتون پنبه بزارید تا کنجکاوی درونتون گل نکنه!...در صورتی که کِرم درونتون در حال خزیدنه کلا از خونه برید بیرون :/...بقیه با تعجب به جین نگاه میکردن...ا/ت سری به طرفینش تکون داد و لبزد:خیلیه خببب باشههه برو موبایلت خودشو کشتتتتتت!!...که حرف ا/ت به کوبیده شدن در اتاق جین ختم شد....تهیونگ نگاهش رو از تلویزیون برداشت رو به اتاق جبن کرد:آرکاداشششش، اون در رو شکستی.. به شیرکاکائوی کوک قسم دیگه پول چیزی رو نمیدم😐.....
*** (ورلد واید اتاق😹🤝🏻) جین نفس عمیقی کشید و انگشتش رو روی پاسخ تماس گذاشت...جین_بله مای لیدی؟...+انیوو..اقای کیم!...لیدی نیستم،میا هستم😅...کیم سرفه اش گرفت و اهمی کرد_آه،خانم میا،ببخشید اسم شریفتون رو با کس دیگری اشتباه گرفته بودم...+چییی؟؟؟...کس دیگری؟؟ جین ل.عنتی به خودش فرستاد"خراب کردی داداچچ😹💔"... جین لبزد:نه نه اخه اسم خواهر شوگا لیدی هست و خب همش میاد اینجا😅...._من کجاش خواهر دارم مغز اهنی؟،جین بادیدن شوگا که روی تخت نارنگی به دست بود و داشت به جین نگاه میکرد...فریادی زد:یا کاکتوس همسایههه!!! تو اینجا چیکار میکنیییی!!...میا که از پشت تلفن نگران شده بود لبزد:اقای کیم؟؟ اتفاقی افتاده؟......جین نگاهی به تلفن کرد و اون رو کنار گوشش قرار داد:هیچی نشده..متاسفانه گربه ی مزاحمی وارد حریم شخصی من شده😐🤝🏻....میا که انگار خوشحال شده بود لبزد:وای اقای کیمممم من عاشق گربه هامممم!!... شوگا_گربه هاهم عاشق نارنگی ان:/....جین لبخندی از خجالت زد و گفت:لیدی عزیز ،یک لحظه گوشی دم دستتون باشه...
و بعد رو به شوگا کرد که همچنان نارنگی به دست داشت بهش نگاه میکرد..جین_بگو ببینم کی اجازه داد بیای تو؟....شوگا اشاره ای به نارنگیش کردو گفت:دنبال نارنگیم میگشتم:/... جین_خوب،حالا که پیداش کردی،برو دیگه!....شوگا_چرا من برم،تو برو!....جین اخمی کرد:مگه نمیبینی اینجا اتاق منه؟....شوگا خیلی خنسرد لبزد :اشتباهی اومدی،اتاق منه هیونگ مغز اهنی:/...جین نگاهی به اتاق کرد و در کمال تعجب قرار گرفت:یا خداااا!! اتاق من پس کجا بودددد؟؟؟؟...شوگا_ اتاق کناری،سوتی هات رو خریدارم:)... جین سری به طرفینش تکون داد خواست از اتاق خارج شه که نگاهی به شوگا کرد:به کسی چیزی نمیگی اوکی؟؟...شوگا سری تکون داد_حتما... جین دستگیره در رو به پایین کشید و درب رو باز کرد و اتاق خارج شد...شوگا دستی توی جیب شلوراش کرد و بیسیم رو در اورد: از شنگول به لُپمین، از شنگول به لُپمین.. ..جیمین_شنگول، به گوشم!..شوگا_جین هیونگ قرار میزاره،تامام...جیمین_پیام دریافت شد،تامام...و بعد بیسیم رو توی جیبش قرار داد و به سمت بالشت شیرجه زد...(😹🤝🏻)
.............پرش زمان........جین موبایل به دست از اتاق بیرون امد...نگاهی به اطراف کرد،هرکی مشغول یه کاری بود و انگار متوجهش نشده بودن...اهمی کرد... ولی انگار نه انگار...سرفه ی ساختگی ای کرد...ولی بازهم زیادی تو کارشون غرق شده بودن...سرش رو به طرفینش تکون داد و شروع کرد به جیغ فرابنفش زدن😐🍃.....ا/ت که سرش توی گوشیش بود رو به سمت جین کرد و لبزد:چرا دهنت بازهههههه؟....جین دست از جیغ فرابنفشش کشید...و لبزد:دهانم بازه؟:/...تهیونگ که همچنان با کله رفته بود توی برنامه راز و بقا بخ سمت اونا سری چرخوند:حتما داشته اواز میخوندههههه!!... تهیونگ_اخه کدوم بشری با اواز بنفش و ابی میشههه؟ جین_شماها چرا داد میزنین؟....و بعد توی حالت ابهام قرار گرفت،تهیونگ دوباره نگاهی به جین انداخت:چی گفتیییییی؟ ....جین بیشتر تو حالت ابهام رفت: مگه نمیشنوین چی میگم؟....ا/ت لبزد:اوپا چی گفتییییییی؟....ناگهان فکری به کله ی جیغ جرقه زده شد و چشمانش درشت تر..باخودش لبزد:نکنه واقعا تو گوششون پنبه گذاشتن؟؟....حتما همینطور بود:/....
جین نگاهی به تهیونگ کرد:ببینم تو توی گوشات پنبه هستتتتتت؟؟ تهیونگ اخمی کرد:انبه؟....جین اهی کشید و سرش رو به طرفین تکون داد:پنبهههههههههه! :/....تهیونگ توی فکر رفت...لبزد:عمه؟... :/ جین بیشتر توی شوک قرار گرفت و چشمانش از تعجب تیک میزد....جین_دیگه انبه شباهت داشت،عمه رو از کجا اوردییییییی!.....تهیونگ دوباره اخمی کرد:اهااااان،پنبههههه!😹...و سپس یکی از بنبه ها رو از گوشش دراورد...تهیونگ_اخیش...الان همه چی رو واضح میشنوم😹....جین اهی کشید:چقدر من محبوبم که بخاطرم پنبه گذاشتید!😐🍃برگانم شوت در هوا شد.. :/ تهیونگ ابرویی بالا داد:ا/ت خیلی بهت عزت و احترام داره وگرنه الان گوشای مبارکم پشت اتاقت بود:/...جین_خیله خب!..ا/ت ازادی اون کوقتی ها رو از گوشات خارج کن...و اشاره ای به گوشاش کرد...ا/ت متوجه حرکات جین شد +اهااا....پنبه ها رو هز گوشاش خارج کرد ولی بعدش اخمی کرد+اوه اوپا،هفت لایه پنبه دیگه مونده😐🍃...جین و تهیونگ_واتتتتتت؟؟؟؟😳🍃...
*** هیونا به چوب بستنی که دستش بود نگاهی کرد:خیلی خوش مزه بود اوپا کوکو!....کوک_صبر کن ببینم کو کو؟😐...هیونا با سرش حرف کوک رو تایید کرد...کوک لبزد:گوش بده بچه،من کوکو نیستم.. دویواندرستند؟؟🥲...هیونا توی فکر فرورفت:کوکو.. اندرستند چیه؟!🤔....کوک نگاه تیزی به هیونا کرد که دخترک منتظر جواب سوالش بود:رفتی مدرسه ،یاد میگیری:/...هیونا ابروهاش بالا رفت و خوش حال شد:کوکو تو منو میبری مدرسهههه؟...کوک لبزد:نخیررر! خانواده گرامیت پیدا میشن اونا میبرنت به سوی علم! از من نخواه:/...هیونا بالا پایین پرید و لبزد:اوپااااا من میخوام باتو برمممم!خواهش خوواهش خواهش خواهش خواااهشششش!!...کوک ناچار بلند شد و محیط رو ترک کرد....هیونا_اوپااا کجا میریییی!!...کوک لبزد:به ازرائیل بگو ببرتت به سوی علمممم!!😐💔...هیونا_ازرائیل کیه؟؟... کوک ایستاد و به روبه روش برگشت:پسر عمه ی من! نوسنده ،عزیز جون جدت ازرائیل رو نفرست!:/... (هم اکنون ازرائیل با دفتر چه اش وارد میشود😹)....ازرائیل:داداچ منو صدا کردی! اگر مایل به استعفا از این دنیای بی وفا هستی ،کافیه این دفترو امضا کنی و از خدمات حوریان پرودگار جهانیان بهره مند شوی...جهت اطلاع عرض کنم که باید در جهنم از این خدمات بهره مند بشوی شامل: اتش جهنمی،عذاب های الهی و غیره...کوک اهی کشید و لبزد:اگه میبری جهنم پس چرا امضا میگیری تو؟اصلا اصولش اینه اون داس ۱۰۰۰ کیلوییت دستت باشه،چرا من دستت نمیبینم؟:/...(😹💔)....
ازرائیل نگاهی به نویسنده کرد و لبزد:جواب سوال اول:به گفته لیدی داوینچی(نویسنده😹🙏🏻)قوانین داستان این چنین میباشد:// و جواب سوال دوم:حالا که شما گفتی،من تمرینات بندسازی رو جدی تر میگیرم که بتونم داس رو در دستانم بگیرم :/ کوک سری تکون داد:خیلی ممنون واقعا😐🙏🏻..... *** جیهوپ:خب اوضاع چگونه پیش میره؟😎...ا/ت:.من نمیدونم بایدداینو از کوک بپرسی...ولی مثل بقیه روزها عادی بود:)... در همون حین در خونه باز شد و کوک با هیونا وارد شدند.....نامجون_ببین تهیونگ زندگی مثل یک چالش میمونه،مرحله های سخت و اسون هردو در این روزگار وجود دارن:)... تهیونگ_هیونگ مشکل من الان اینجاست که چطوری از پس کارهای سخت روزگار بر بیام! هیونگ !جونم بهش بستست،هیونگ دست به دا...😐نه...هیونگ دست به کروا...😐نه... هیونگ دست به کتابتم😐🙏🏻...
نامجون_خیله خب، حالا مشکلت چی هست؟...تهیونگ مکثی کرد و لبزد:چطوری باید به مرحله ی نوک قله ای ی....نامجون ابروهاش بالا داد:مرحله ی نوک قله ایه ی....؟ (تهیونگ با چشمانی درخشان😹)تهیونگ:چطوری باید به مرحله ی نوک قله ایه یک گیمر برسم؟🤩.....قیافه ی نامجون بدون هیچ حسی شد و لبزد:من چماغ جین رو میخوااااااامممممم!!!....تهیونگ_هیونگ اروم باششش:/ ....نامجون_چطوری میتونم اروم باشم وقتی ۳ ساعت و ۳۷ دقیقه و ۱۴ ثانیه برات از فلسفه زندگی فک زدممممم؟؟؟؟؟...نفرین عامون بر لیدی داوینچی...نفرین عامون بر من و بر همتونننننن!!! (دور از جون😹💔)... تهیونگ_ش*ت...چه دقیق:/.....
*** کوک_یسسسس یسسس یسسس بلاخره تا دوساعت و ۳۰ دقیقه دیگه از قفس ازاااد میشیممم!!... جیهوپ درحالی که داشت کتاب میخوند لبزد:قفس؟.. کوک با سر حرف جیهوپ رو تایید کرد:میخوام قبل خواب یک جشن تدارک میدم، بنام ازاد شدگان از قفسس😎.. جیهوپ نگاهی به کوک انداخت:جشن چی؟... کوک کف دستانش بهم مالید...:جشن خواب!! میخوام با تختم برای خودم جشن بگیرم:)....جیهوپ ابرویی بالا داد:هوممم! از شوگا ایده گرفتی نه؟.... ادامه دارد....برو بعدی انچه خواهید خواند😹🍃....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی بدی چرا پارت بعد داستانات رو نمیزارییییی؟ 😐😢💔🔫
عرر امتحانا شروع شده عرر🥲
ولی یک خبر خوب..در اولین فرصت میگذارمش😎👌🏻
امتحانا منم شروع شده 😐😢💔
ممنون 😉🍓
آیا قسط گذاشتن پارت بعدو نداری🤌😐⛓
بلی دارم ولی امتحانات شروع شده🥲
در اولین فرصت میگذارمش😎👌🏻
اسید چی بود این سرطانه🤌🤣🤣انقد خندیدم سرطان خندیدن گرفتم🤣🤣🤣🤌💔😐
سریع زود تند پارت بعد😐💔
😹😹😹چشم
😂😂🤧
خیییلللییی اسسییددییی بود
متشکر😂😂😎🚬