
این پارت سه تا از شخصیت ها رو آوردم.چون خیلی با روز های کاتیا پیش رفتم.

روز دوم؛ آن روز با صدای ترسناکی بیدار شد.آن صدا از قاب آویز به گوش اش میرسید.احساس میکرد،خاطره ای را فراموش کرده است.شاید دو خاطره.......دو خاطره که بسیار مهم بودند برای او.آیا ممکن بود،قاب آویز خطرناک باشد؟!احساسی به او میگفت قاب آویز به او تعلق دارد.نگران چیز های زیادی بود،اما میخواست آنها را نادیده بگیرد.

برای اولین بار شئ با ارزش پیدا کرده بود که،به او متعلق بود.احساس باارزش بودن داشت.روز قبل خانم مریگرینت اتاق او را تغییر(عوض)کرد.آن اتاق بزرگتر از اتاق قبلی اش بود و آینه ای قدی در آن اتاق بود.آن اتاق پنحره نداشت اما آینه قدی باعث خوشحالی بیشتر،کاتیا میشد.او داشتن یک آینه در اتاق را مزیت میدانست.یک سال تمام آرزو داشت آینه ای در آن اتاق که بیشتر شبیه یک انبار بود،داشته باشد.

دیگر به اینکه خانم پریگرینت رفتار عجیبی دارد و نگاه های متعجبی هر ساعت به او خیره میشوند،اهمیت نمیداد.دیگر به اینکه خانم پریگرینت راجب مو هایش به چه چیزی فکر میکند،فکر نمیکرد.برایش مهم نبود که فکر میکنند،موهایش را رنگ کرده.روز قبل فکر میکرد خیلی بد است که،فکر بکنند او موهای سفید اش را رنگ کرده و الان موهایش قهوه ای است.روونا جغد کوچک کاتیا طول اتاق را بال میزد و هوهو میکرد.کاتیا احساس خوبی داشت که روونا نیز از آن اتاق خوشش آمده. ***

(درباره امیلیا ریدل شنیده اید؟!)این سوال را همه از یک دیگر میپرسیدند.تنها افرادی که به این موضوع توجه خاصی نشون نمیدادند،کتی آدا نات و لونا سلینا فرندو بودند.به نظر فرندو این موضوع تکراری و باعث حواس پرتی بود و از نظر کتی این موضوع بی اهمیت بود.امیلیا ریدل با کسی حرف نمیزد و باوقار و افتخار بود.در خواست های دوستی زیادی را رد کرده بود.با اینکه فقط یازده سال داشت،مانند پروفوسور م.مک گونگال مخوف و متکبر بود.اابته کسی روی مهربان و صلح جوی امیلیا را ندیده بود. ***

لونا سلینا فرندو کتابی قطور را بقل داشت و مانند همیشه به کتابخانه میرفت.آن روز افراد زیادی در کتابخانه بودند و فقط یک جای خالی بود که خیلی نزدیک به دشمن اش بود.کتی آدا نات......نات سرش را خم کرده بود و کتابی را میخواند و نکته برداری میکرد.فرندو صدایش را صاف کرد و کنار نات نشست.نات توجهی به فرندو نکرد و کارش را ادامه داد.فرندو کتاب قطور را روی میز گذاشت و باز کرد.سعی میکرد فقط روی مطالعه ی کتاب تمرکز کند....امیلیا ریدل در کتابخانه به اطراف نگاهی انداخت.هرماینی گرنجر در آنجا نبود.پس باید کنار افراد دیگری تکالیف تاریخ را انجام میداد.تنها افراد اصیل که آنجا بودند فرندو و نات بودند که کنار هم بودند.پوفی کشید و به سمت میز آنها رفت.چوبدستی اش را در آورد و به طلسم ظاهر کردن اشیاء فکر کرد.بعد از چند لحظه چوبدست اش را تکانی داد و...

طلسمی را گفت"انزاروس کالاریوم. با صدای تقی صندلی ای آنجا ضاحر شد.غیب و ضاحر شدن در هاگوارتز غیر ممکن بود اما با طلسمی که پدر خوانده اش به او یاد داده بود میتوانست،شئ هایی مانند صندلی را ضاحر کند.روی صندلی نشست و کتابی کوچک و باریک را از داخل جیب ردا اش بیرون آورد.قلم پر کلاغ و جوهر سیاه رنگ اش نیز بیرون آورد.ترجیح میداد خودش بنویسد تا از روی کتاب نکته برداری کند.فرندو هر از گاهی نگاهی به امیلیا می انداخت اما،نات هیچ توجهی به فرندو و امیلیا نمیکرد.
♧تا اسلاید ده برو♧
♤برو بعدیییی♤
♡فقط یکی دیگه برووو♡
چالش یک:فکر میکنید اون دو خاطره چی هستن؟؟ چالش دو:داستان چطور بود؟؟ بروو نتیجهه این یکی سرکاریی نیست
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود آجی ❤️
💙🗞📰
جواب چالش :شاید یه خاطره ی بده که باید ازش درس بگیره ... به لیست بهترین داستان ها سر بزن داستان هایی که خودم واقعا خوشم اومده اونجا هستن ... حتما بخونشون
حتما میخونم💙
خب ... خیلی خوب بود خیلی مرتب و تمیز و خوب با کلمات بازی کردی ... میتونم بگم که از تمام داستان هایی که دیدم داستان تو خیلی خوب بود و طرز نوشتنش...یکمی شبیه نوشته ی جی رولینگ نبود؟ شاید من احساس کردم نمیدونم به هر حال دوست دارم به غیر از هری پاتر داستان های دیگه ام بنویسی تا بهتر متوجه بشم من خودم نوشتم ... از داستانت خوشم اومده اما نمیتونم همشونو بخونم چون نمیتونم فعلا اما این داستانت رفت تو لیست بهترین داستان ها
💙💙💙خیلی ممنونم بابت نظرت💙
دارم روی یک داستان دیگه هم کار میکنم.پارت اولش فکر کنم فردا منتشر بشه.اسمش:سرگذشت 010 هست...
سلام
پارت هفت داستانم منتشر شد.
لطفا اگر تونستی و اگر مشکلی داشت بهم بگو🗞📰💚
آندورمیدا جون مهمونی شروع شد بیا
اومدم
اومدم
بیا تو نظرسنجی هام❤❤
الان میام😍
آندورمیدا کجایی نیستی چرا؟🧋
چرا هستم
شما به مهمونی هالووین امیلی ریدل دعوت شدید 🎃
زمان :۹ آبان یا همون ۳۱ اکتبر ساعت ۷ غروب تا ۱۱ شب
مکان : تست مهمونی هالووین در اکانت خودم
لطفا بیاید
حتما میام
عالی بودد🤍🔗🔗
💙💙💙
سلام دوست خوبم🙋🏻♀️
شما به جشن هالووین باشگاه طرفداران باب اسفنجی(مخصوص اسفنجیا🍍)
/اکیپ پاترهدا(مخصوص پاترهدا ⚡)
دعوت شده اید.✉
خوشحال میشم تشریف بیارید🧛🏻♀️
زمان:ساعت ۹ شب هالووین.🎃
مکان:در تست هالووین در اتاق ضروریات.🧙♂️⚡
منتشر بشه خوشحال میشم.
😍😍😍
فوق العاده بوددددد😍
🌌🌌🌌🌌