10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 👑YATO💙 انتشار: 4 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
大家好 (سلام به همگیبه صورت چینی)❤❤❤ دوستان این از پارت سوم داستانمون این قسمت خیلی باحال هااااااا... بازم مممون که بهم نظر دادید تا پارت دو رو هم بنویسم عاشقتونم🙏🌷❤❤❤ این قسمت یکم بلد هستش و عاشقانه👌 ..... بخونید و نظر بدید... 🌼انرژی مثبت🌼
با هیرو به مرکز خرید رفته بودم🌼بعد...بعد کم منده بود ماشین زیرم بگیره🌼.....اون پسر...اون پسر کی بود؟؟؟ چهرش خیلی آشنا به نظر می رسید..... جایی دیده بودمش؟؟؟🌼
چشمام رو باز کردم....توی خونه بودیم...همه دورم حلقه زده بودند...اون پسر مو سفیده هم اونجا بود😊😊خواستم از روی تختم بلند شم که هیرو از اون ور اتاق گفت: بابا تو چقدر می خوابی😅😅....
بهش توجی نکردم...برگشتم سمت مو سفیده ... همین جوری بهش خیره شدم....چهرش خیلیییی آشنا به نظر می رسید🙁🙁🙁....
ازش پرسیدم: ااااا ببخشید...من شما رو جایی دیدم....خیلی آشنا به نظر می رسید🙁☺☺
گفت: من رو یادت نمیاد...حتی اسمم؟؟
بهش گفتم نه!!
اول یکم نگاهم کرد بعد نفس عمیقی کشید گفت: منم دیگه....جان، جاناتان،،،توی پرورشگاه باهم بزرگ شدیم... یعنی اینقدر فراموش کار شودی....یوکی😞😞😞...
اون اسم من یادش هست...ولی چطور...
جاناتان جاناتان جان....یادم اومد..توی پرورشگاه باهاش بودم...همیشه هوا مو داشت....باورم نمیشه...اون اون الان اینجا باشه😀😀😀...
نتونستم جلو خودم رو بگیرم.....پریدم بغلش😶😶😶
این خیلی خوب بود که جاناتان برگشته👌😀😀
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤(از زبان هیرو)
بالاخره یکی تو این دنیا پیداش شده بود که یوکی رو از من زود تر دیده.... یوکی بهم بی محلی می کنه و هنش به خاطر اون پسرِ جاناتان هستش...😡😡😡...
یوکی خیلی داره بزرگش می کنه....یوکی یکهو پرید بغل جاناتان دیگه تا طاقتم طاق شده بود.... این همه مدت صبر کردم و چیزی نگفتم ولی این دیگه غیر قابل تحمل هستش😲😲😲
کتابم رو محکم بستم و رفستم سمت یوکی و از روی زمین برداشتمش و بدون هیچ حرفی برم بالا....
یوکی داد زد: داری چیکار می کنی....ولم کن بزارم زمین😣😣...
بردمش توی اتاق خودش انداختمش روی تخت و از اتاق خارج شدم و درو قفل کردم به در تکیه دادم و آروم سر خوردم و نشستم😦....
نمیدونم چرا این کارو کردم🤕 ولی نمی تونستم یوکی رو بغل یکی دیگه ببینم....حس بدی بهم دست می داد😧😧😧...
(از زبان یوکی).......
هیرو من رو از توی بغل جان کشید برون و من رو زد زید بغلش و بردتم بالا....
بهش گفتم: داری چی کار می کنم..بزارم زمین هیرو...میفهمی؟؟😡😡
برد اتاق خودم و انداختتم روی تخت و رفت بیرون و درو قفل کرد😫😫😫...
داد زدم: هیرو درو باز کن می شنوی... درو باز کن هیرو لطفا🙇♀️🙇♀️....
(هیرو) چرا بغل کردی تو مگه می شنا ختیش؟؟
(یوکی) به تو هیچ ربطی نداره هیرو درو باز کن....
بعد صدایی نشنیدم😣😣 همینجوری داشتم داد می زدم.....
از زبان (هیرو)....
اون فقط مال من بود....رفتم پایین...نانامی سرم داد زد که کجا بردمش😡...
و بعد خواست بره بالا که نزاشتم...جلو پله ها وایسادم و به همه گفتم: کسی حق نداره بره بالا و در اون اتاق رو باز کنه وگرنه با من طرفه...شیرفهم شدید یا نه؟!
نانامی رفت عقب و روی کاناپه نشس😕😕 فوجی هم رفت پیشش...جاناتا از روی زمین بلند شد و کت و شلوارش رو برداشت و از همه معذرت خواهی کرد و رفت...خوب شد....راحت شدیم...یوکی هنوز داشت داد میزد اون بالا...کسی چیزی نمی گفت و یا حرکتی انجام نمی داد...دیگه خسته شده بودم...نشستم روی پله سوم😥😥😥
امروز خیلی سخت بود....
ساعت دوازده نصف شب بود...کسی بالا نرفت و همه طبقه پایین روی کاناپه خوابیدیم.... همه به جزء من....اصلا خوابم نمی برد...به فکر یوکی بودم...خوب هست...صدایی ازش نمی شنوم..نکنه بلایی سر خودش آورده باشه😱😱😱...
با همین افکار بلند شدم و به اتاق یوکی رفتم...
وقتی درو باز کردم یوکی رو دیدم...جلوی در خوابیده بود....
بلندش کردم و بردم خوابندم روی تختش و روی صندلی کنار تختش نشستم و نگاهش کردم😋😋😋....تا صبح می تونستم نگاهش کنم.... وقتی بلند شدم تا برم بخوابم یهو یکی دستم رو گرفت...یوکی آروم با صدای خواب آلودی بهم گفت: هیرو....ببخشید و بعد دستش رو ازم جدا کرد...چیزی نگفتم فقط برگشتم و بوسیدمش (از روی لُپ البته😁😁) و بعد از اتاق رفتم بیرون....
صبح بود....همه حاضر شده بودند
...همه جزء من که خواب مونده بودم...نانامی و یوکی داشتند صبحانه می خوردند و فوجی برای دادن امتحان جبرانی از همه زودتر به مدرسه رفته بود...
فقط من مونده بودم...
خیلی سریع رفتم اتاقم و لباس رو پوشیدم و بعد دستشویی و مسواک ...امروز نتوستم مسواک بزنم فقط دست و صورتم رو شستم😣😣....
بعد اومدم پایین تا صبحانه بخورم...یوکی گفت: داری چی کار می کنی.. همه جا رو بهم زدی!؟
(هیرو) دیر کردم... مدرسه....آه خواب موندم...
(یوکی) خدب مدرسه امروز تعطیل هست که... خبر نداشتی
(هیرو) چیییییی؟؟ آخه چرا؟.؟
(یوکی) چون قرار هست مدرسه نو سازی بشه...یک هفته تعطیل هست...
(هیرو) پس چرا فوجی رفت...
(یوکی) فوجی مدرسه نرفته که...رفته کتاب خونه کوچه پشتی
(هیرو) پس شما چرا آماده شدید؟؟
(یوکی) چون ما هم امتحان داریم خوش به حالت هیرو...
آههههههه....
رفتم بالا و لباس های مدرسه ام رو در آوردم و لباس های خودم رو پوشیدم و اومدم پایین تا صبحانه بخورم.....ولی دخترا همه چی رو غارت کرده بودند و رفته بودند....
مجبور شدم برای خودم پنکیک درست کنم....خدا رو شکر که آشپز خوبی هستم...ار این سمت شانس آوردم👌😁😁
بعد از صبحانه رفتم اتاقم تا یکم تمیزش کنم.....
دفترچه خاطراتم هم نمی تونستم پیدا کنم... خدا کنه فوجی برش نداشته باشه🤦🏻♂️🤦🏻♂️ وگرنه بدبخت می شم😣
داشتم همین جوزی اتاقم رو مرتب می کردم که یکهو یک صدای جیغ بلد شنیده شد....
صدا بیرون از انارت شنیده می شد و دختر ها هم زیاد از رفتنشون نگذشته بود.....
شک شده بودم...صدا ول ول مردم کم کم شنیده شد😨😨...
دیگه نمی تونستم تحمل کنم...
دستام رو شستم و از امارت خارج شدم.....کمی جلو تر مردم دوره چیزی حلقه زده بودند و پلیس هم اونجا بود....
اون....اون نانامی بود.؟😨😨😨
نانامی توی ون پلیس نشسته بود و داشت گریه می کرد°°°° رفتم جلو و مردمی که جلوم بودن رو کنار زدم و از منظره ای که روبه روم بود رو باور نمی کردم....دستام داشت می لرزید°°°اون،،،،،اون،،،،
اون
خوب دوستان اینم از پتیان قسمت سوم•••• خواستم یک جای حساسی کات کنم که همتون سکته کنید°°°°قسمت بعدی قراره یکم متفاوت باشه💋💋💋💋
انرژی های مثبت یادتون نره هاااااا
راستی عکس بالا عکس جاناتان هستش جاناتات یک وییلونر حرفعی هست یعنی استاد ویلون💋💋💋
تا قسمت بعدی به خوبی زندگی کنید💓💓💓💓💓
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عالی ولی نامرد بودی جایی که حساس بود تمام کردی
آه آه نامرد هم شدیم ولی باشه مشکلی نیست حقم بود😁😁😁
ببین من سکته کنم همش تقصیره توعه خب
عالیه بود
آخر تو ما رو سکته می دی😑
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود
بی نظیر بود ولی بد جاتمام کردی جان من بعدی رو سریع بزار تحمل ندارم بزار بزار دارم میمیرم براز خیلی داستانت خوبه😭😭😭❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
بی رحمممممممممممممممممممممم😡😡😡😡😡😡 😡😡😡😡هرچی بگم بازم کمه😡😡😡ولی خوب بود😊😂😂
🤬🤬🤬🤬🤬خیلی بد جایی کات کردی آخه اینچه عادتیه شما نویسنده ها دارید😐
خیلی بدی😐
نامرد😨😨
الان با خودت بودی دیگه؟ این چه کاریه کردی آخه؟ 😢
خیلی بی رحمیییییییییی بعدییییی
میدونم میدونم🤗🤗🤗
عای بود عالی عالی عای...داستانت واقعا محشره عزیزم تو خیلی خلاقی لطفا داستان منم بخون بزن رو پروفایلم برات میاره😊😍😍😍😍😘
چشم به روی چشم👌❤