
سلام دوستان اینم از پارت پر هیجان امروز مون👌❤.... عکس پارت مو مشکی یوکی هستش و مو آبی هم هانی هستش که امروز باهاش آشنا می شیم و از نانامی خداحافظی میکنیم برای مدتی😕😕😕 از طرفداران نانامی معذرت خواهی میکنم ولی بر میگرده شاید😶 دیگه زیاد حرف نمیزنم بریم سراغ پارت چهارم تو این پارت قرار هست سکته کنید.... انرژی یادتون نره هااااا عاشقتونم❤❤❤❤❤
💚 از زبان هیرو 💚...... داشتم اوتاقم رو مرتب میکردم که یکهو یک صدای جیغ تیز از بیرون شنیده شد... نگران شدم و رفتم ببینم چی هستش...بعد از چند قدم متوجه جمعی مردم شدم که دور یک چیز حلقه زده بودند....بعضی ها حتی جیغ میکشیدند و یا گریه می کردند....چه چیزی می تونست باشه که اینقدر وحشتناک هستش😦😦😦.... بعد نانامی رو دیدم که توی ون پلیش نشسته بود و داشت گریه می کرد و داد میزد.....دیگه داشتم سکته می کردم....رفتم جلو و مردمی که جلوم بود رو کنار زدم و بایک صحنه باور نکردنی و دردناک رو به رو شده بودم.....شوک شده بودم.... دستم شروع کرد به لرزیدن و پاهام رو حس نمیکردم.....چطور....چطور ممکن بود😵😵😵
یوکی روی زمین غرق در خون افتاده بود..... رنگ صورتش مثل گچ سفید و تکون نمی خورد....نانامی همین جور که داشت گریه می گرد و اشک می ریخت دوان دوان از توی ون پلیس پیاد شد و به طرف من اومد.... با گریه بهم گفت: ( یوکی به یوکی...ح...حمله شد...من..من نتونستم...متاسفم....هی..هیرو😭😭😭.) حمله شده بود😦 ولی°°°ولی چطور ممکن بود....توی روز روشن....برگشتم و با صدای لرزیدم به نانامی گفتم: ( آمبولانس....آمبولانس خبر کنید...زید باشید😣😣) نانامی بهم گفت: (خبر کردیم ولی هنوز نیومده) دیگه حال نداشتم وایسم...روی زانوهام افتادم زمین...دست یخ یوکی رو گرفتم توی دستم و فشار دادم.... صدای نبضش هنوز شنیده میشد...امیدی بود یعنی؟؟ ولی°°ولی دیر برسند اون می مرد....
چیکار می تونستم بکنم؟؟؟ باید...باید نجاتش میدادم...هرجور که شده باید برش گردونم.... نفس عمیقی کشیدم و یوکی رو گرفتم بغلم و بلند شدم....پاهام جون نداشتن ولی به سختی بلند شدم و روی زمین ایستادم....پلیس از اون طرف داشت خیلی سریع میومد...وقتی پلیس بهمون رسید نانامی جلوی پلیس رو گرفت و همین جور که داشت اشک می ریخت با صدای گرفتش داد زد: (هیرو برو....از طرف من به یوکی بگو که نتونستم دوست خوبی براش باشمممممممم)..... بعد با سرعت از جام پریدم و به طرف بیمارستان مرکزی به راه افتادم......دست یوکی هنوز توی دستم بود و کم کم تکون تکون می خورد.....هنوز داشت نفس می کشید...ولی اگه زودتر نرسم....اینم به پایان میرسه...... لباسم خونی شده بود...یوکی هنوز خون ریزی داشت.....
بغضم داشت هر لحظه بیشتر میشد...مثل بمبی بود که هر لحظه ممکنه بود بترکه.... اشکام داشتند بی اراده از روی صورتم به پایین سرازیر می شدند...با صدای لرزیده به گفتم: ( یوکی..یوکی یکم دیگه تحمل کن...الان..الان میرسیم....لطفا یوکی لطفا تنهام نزار....من نمی تونم بی تو زندگی کنم یوکی باور کن نمی تونم....) یکهو همه چیزی که با یوکی تجربه کرده بودم جلوی چشمام مثل یک فیلم پدید اومد....یوکی...یوکی دوباره خوب شو یوکی میشنوی...خوب شو...بازم باهمدیگه بخندیم...سر چیز های الکی دعوا کنیم بعد بهم بخندیم...دوباره برام پنکیک درست کن....دوباره با من زندگی کن یوکی..با من نفس بکش...چون زندگی من به زندگی تو وابسته هست😢😢😢 چون چون من.....من عاشقتممممممممممممممممممم هرچقدر می خوای ردم کن من همیشه دوستت داشتم و دارم....باور کن یوکی..باور کن...و بعد یوکی رو به خودم چسبونم و با سرعت هرچه تمام تر دویدم....اشکام از توی چشمام می چکیدند و بعد توی هوا محو می شدند....
بالاخره با هزار جور بدبختی به بیمارستان رسیدم...یوکی رو ازم جدا کردند و خیلی سریع بردنش داخل....ولی نزاشتند من وارد بشم و من رو فرستادند بیرون.... رفتم و روی نیم کت کنار درخت توی حیاط بیمارستان نشستم و تشکام رو پاک کردم...من دیگه کارم رو انجام داده بودم...حالا دیگه کار اونا بود که یوکی رو به من مثل روز اولش تحویل بدند😧😧... همین جور داشتم فکر می کروم که یه صدا سمم رو صدا زدن...(هیرو...هیرو..) وقتی برگشتم دیدم نانامی هستش که داره به طرفم میاد...وقتی بهم رسید هنوز داشت گریه می کرد و نفس نفس میزد....بلند شدم و بهش کمک کردم که روی نیمکت بشینه و بعد یک دستمال دادم تا اشکاشو پاک کنه...بعد کنارش نشستم... نانامی بهم گفت: ( هیرو واقعا متاسفم..در اون لحظه کتری از دست من برنمی اومد هیرو باور کن....) سرم رو تکون دارم و بعد ازش پرسیدم : (چطور شد نانامی...اونجا چه اتفاقی افتاد؟؟)
نانامی نفسی کشید و بعد رو به من کرد و گفت: ( ماداشتیم به طرف کتاب خونه میرفتیم که یکهو یه متور جلو مون رو گرفت...دو نفر روی متور بودند...یکی شون دختر بود و اون یکی هم....اصلا نمی شود فهمید...لباس سیاه پوشیده بود و ماسکی روی صورتش بود..دختر هم رانندگی میکرد و موه های زردی داشت و ژاکت براق قرمز پوشیده بود به یکی از چشماش چشم بد زده بود و موهاش هم نصف صوزتشو پوشنده بودند و چیزه خاصی دیده نمی شود.... بعد اونی که معلوم نبود دختر هست یا پسر به طرف ما اومد....من رو هول داد اون طرف و بعد به یوکی یک چاقو حمله کرد و بعد دوید به سمت متور و از اونجا فرار کردن و وقتی که من به خودم اومدم دیگه کاری نمی شد کرد...متاسفم هیرو..واقعا متاسفم که نتونستم اون لحظه از یدکی محافظت کنم.... من واقعا یک داست مزخرفم) دستم رو گذاشتم روی شونه از و بهش گفتم: ( نه نانامی..تو تمام تلاشتو کردی ازت ممنونم..) بعد نانامی از تو جیبش یک سلیب سرخ رنگ بیرون آورد و داد بهم و گفت: ( این از تو جیب اون فرد افتاد...نمیدونم چیه فکنم یک سلیب سرخ باشع..آره خودش)
من سلیب یا هرچی که هست رو گذاشتم توی جیبم و دهنم رو باز کردم که حرف بزنم نانامی پرید هوا و گفت: (ای وای دیرن شد😖😖) ازش پرسیدم برای چی دیرت شده....گفت که برای پرواز.... بعد ادامه دار: ( من برای یک کاری میرم توکیو یک مدتی...برای همین به یکی از بچه ها زنگ زدم که بیاد پیش یوکی و مواظبش باشع...میرونی که پسرا رو راه نمی دند....از طرف منم از یدکی معذرت بخواه که نتونستم تو ای شرایت پیشش باشم....) بعد ازم خداحافظی کرد و از بیمارستان خارج شد....
خوب دوستان اینم از قسمت چهارمون بود....قسمت بعد قراره خیلی باحا بشه و یک شخصیت دیگه ( عکس پارت انروز سمت چپ مو آبی که اسمش الان یادم رفت خداااا😁😁😉) بهمون اضافه میشه🌹❤❤... بچه ها توی نظرات هچ بزنید که کسی که به یوکی حمله کرد کیه و چرا ممنون خداحافظ تا بعد🤗🤗🤗❤❤❤❤
حتما هچ بزنید که کی به یوکی حمله کرده و به چه دلیل دلیلشم بگید و حتما کنارشم انرژی مثبت فراموش نشهههههه👌👌 تا پارت بعد به خوبی زندگی کنید و همیشه شاد باشید راستی اسم شخصیت جدید هم یادم اومد (هانی) هستش که یکی از بهترین دوست های یوکی هست و همیشه زمانی که نانامی پیش یوکی نیست بهش سر میزنه....
ااااا هنوز ده مونده کههههه😖😖😖 اینجا هم از تستچی خواهش میکنم که تستم رو هرچه زود تر تیید کنه و اگه غلط املایی داشتم یا یک جمله ای رو اشتباهی نوشتم به بزرگی خودش به بخش ممنون خداحافژ🤗💚💚💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا پارت بعدی نمیاد پوسیدم به خدا 😐
سلام دوستان خوبید؟؟
دوستان من نویسنده داستان هستم فقط دیگه این این به بعد با این پروفایلم تو تستچی فعالیت میکنم یعنی اگه شما بزنید روی پرو فایل من ببینید هیچ تستی به نام من که عاشقتم نیس یا قسمت های اولی داستان نیست فکر نکنید یه نویسنده دیگه هست من خودم هستم فقط دیگه با این پرو فایل فعالیت می کنم....
خوب لطفا بخوانید ها توجه کنید!!
خوب تا بعد😁😁
عالییییی
عالی بووووووووووود
خیلی قشنگ بود وسطش گریم گرفت 😢😢😢
خب....
به نظرم کسی که به یوکی آسیب زده یکی از بچه های یتیم خونه بوده و دختر بوده.
دلیلش :: دختره جاناتان رو دوست داشته ولی وقتی میدی یوکی و جاناتان با هم بودن عصبانی میشد و حالا میخواست که انتقام بگیره.
چطوره؟
فکر کنم کل داستانو تعریف کردم😆
ممنون 💙💙
واییییییییی عالی عالی عالی عالی عالی بوددددددددددد😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍❤❤🧡🧡🧡🧡💛💚💙💜💙💚💛🧡🧡🧡💚💙💜❤❤🧡🧡💚💚💙💙💙💜
امممممم نمیدونم خودت بگو کیبود😁😁
کسی این کارو کرده که انتظارشو ندارید