
سلام دوستان اینم از پارت دوم داستانمون❤😊 دوستان نظرات و حمایت هاتون توی پارت بعدی خیلی عالی بودند....بعضی ها که دیگه نگم براتون🌷🌷😅 این بارم انرژی بدید بهم تا هرچه زود تر پارت بعدی هم بیاددددددددد راستی این پارت به سفارش خیلی هاتون عاشقانه هستش هه هه هه نقش دارم براتون😎😎 .... خلاصه که دیگههههه نظر و انرژی های مثبت یادتون نره🙏سپاس...
وقتی به مدرسه رسیدیم هیرو ازم معذرت خواهی کرد و رفت پیش دوستاش..... هنوز بیست دقیقه وقت تا شروع شدن کلاس داشتیم.... رفتم نشستم توی نزدیک ترین نیمکت توی حیاط و به حرفایی که بین من و هیرو گذشت فکر کردم😶😶😶 اخه یه آدم چقدر می تونه خودخواه باشه.... چرا همچین حرفی بهش زدم چرا آخه😤😤😤 به شدت احساس گناه می کردم.... دیگه اونقدر لبم رو گاز گرفته بودم که خون اومد🤧😬 اینو کجای دلم بزارم🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️ از روی نیمکت باشدم و تا کلاس شروع نشده رفت به دستشویی دختران انتهای راهرو (آخه معلومه که میره دستشویی دختران دختر دیگه ای خداااا🤦🏻♀️) همینجور که داشتم دستام رو خشک می کردم یکهو یه صدا عجیب ویران شدن و یا شکستن یک چیزی توی کل راهرو پیچید.....
راهرو خلوت و تاریک بود و صدا های گوش خراش پیشت سر هم شنیده می شدند😱😱..... اولش فکر کردم گربه آقای اسفیل هستش ولی خوب آقای اسفیل گربه نداشت که....یا شایدم سگش بود ... نه بابا اون سگم نداره که آخه🤦🏻♀️😬.... از دستشویی اومدم بیرون و همون جا وایسادم و با صدای بلد داد زدم کسی اونجاست... اگه کسی اونجاست بگه ها من...من اصلا...ااا اصلا نمی ترسم ازت بیا بیرون.. توی دلم می گفتم لطفا نیا بیرون لطفا نیا بیرون حالا من یک گویی خوردم لطفا نیاااااا😤😱😖😖😖 صدای خیلی ریز عروسکی از انتهای راهرو شنیده شد.....دیگه داشتم وحشت می کردم... روی زانو هام نشتم و شروع به دعا خواندن کردم که شاید این بار خدا من رو ببخشد صدا دیگه داشت شدید تر از قبل شنیده می شد....انگار هر لحظه ممکنه پیدات کنه.... نگاهی به در انداختم بعد به انتها راهرو نگاه کردم....وقتی صورتم رو چرخوندم چیزی از پشت سر محکم صدام زد: یوکییییییی ما داریم میایممممممم😆😆😆 وقتی صورتم رو چرخوندم سیلی از دخترای دیوانه به من حمله ور شد و من زیرشون کاملا له شدم😣🤕
وقتی پاشدم دیدم نانامی و چند تا دیگه از دوستام هستند.... دستم رو گرفتند و بعد محکم کشیدنم توی دستشویی دوباره😣 بعد نانامی درو بست و خیلی سریع اومر به جمع با و اونقدر به صورتم نزدیک شد که می تونستم نفس هاش رو کامل روی صورت احساس کنم😤😫😫.... بعد همین جوری گفت: چی شد بهش گفتی ها گفتی ها؟ ها؟ هااااااا؟؟؟ گفتم : بکی و چیرو.... (نانامی) به هیرو دیگه... درباره جشن... (من) آها.... کامل نه هنوز ولی می گم به هر حال یعنی شاید بگم شایدم نه ... میدونی رایش رو بخوای شاید نیام کلا... میدونی که.... (نانامی) آه دختر مسخره بازی درنیار....این یک شانس فرصت خوب برای تو و هیرو هست...از دستش نده😊😚... (من) ولی خوب آمادگی ندارم... خودشم من که از اول نمی خواستم همچین اتفاقی بیوفته.. خوب ما که نظر هیرو رو نمی دونیم... شاید..شاید اون ردم کنه😢😢 همین جور داشتین کل کل می کردیم که نانامی گفت: این جشن یک جشن سرنوشت ساز واسته تو هستش تو باید..... هنوز حرفش رو تمام نکرده بود که یکی از پشت سر دخترا مثل ازراعیل بیرون اومد و گفت: کدوم جشنننن؟؟
همه یک هو پریدن هوا...موهای تنم سیخ شده بود و سر جام میخکوب شده بودم😱😱.... یکهو ازراعیل اومد جلو و نزدیکم شد.... خدا رو شکر ازراعیل نبود هیرو بود... هیرو درست روبروم استاد و دوباره پرسید : کدوم جشن.... نانامی خیلی سریع از جاش بلد شد و اوند پیشم و گفت: همون جشنی که قراره تو و یوکی با هم آخخخخخخخ.... نمی خواستم هیرو چیزی از جشن بفهمه برای همین پای نانامی رو له کردم تا بفهمه که باید زیپ دهنشو بکشه.... خیلی سریع پریدم وسط و گفت: جشن..کدوم جشن کسی اینجا از...جشن...حرفی...زددددددد...... وبعد چشمام رو برای همه گرد کردم.... هیرو گفت: تره دیگه شنیدم جشن.... چشمام رو برای هیرو هم چپ کردم تا بفهمه با کی می خواد کل کل کنه😎😋.... هیرو خیلی زود حرفشو پس گرفت... زنگ به صدا در اومد منم با کل رضایت همه رو از دستشدیی بیردن کردم و گفتم: خوب دیگه زنگ هم زد...بریم دیگه..ما که نمی خوایم به کلاس آقای هافمن دیر برسیم.. می خوایم... بعد بچه ها خیلی سریع یه طرف پله حجوم بردن😩😩😩آخش...
بعد از مدرسه من از همه زو تر از کلاس خارج شدم و به به طرف در خروجی حرکت کردم... یهو یکی از پشت دستم رو گرفت و گفت: کجا...مگه نمی خوای بریم مرکز خرید☺☺ هیرو بود....اصلا باور نمی کنم می خواد واقعا بیاد... اون و من ار بچگی باهم هستیم ولی وقتی هیرو رستم رو می گیره یک جوری می شم....پاهام میلرزه😁😁... به هیرو گفتم: تو واقعا می خوای بامن بیای مرکز خرید ؟ (هیرو) خوب معلوم خودت گفتی... نمی خواستم بحثمون بیشتر از این طول بکشه پس چیزی نگفتم و باهم از مدرسه خارج شدیم...
حس عجیبی داشتم...من و هیرو از ده سالگی باهمیم.. باهم بزرگ شدیم باهم سر یک میز غذا خوردیم.. باهم درس خوندیم با هم همه کار کردیم ولی الان یک جورایی فرق می کنه... وقتی هیرو میاد پیشم حس عجیبی بهم دست میده.... اسمشو نمی دونم ولی هرچی که هست آزارم میده😣😣 وقتی به مرکز خرید رسیدم اول لباس های منو خریدیم...چیز خاصی نمی خواستم فقط یک دامن معمولی...هیرو هم لباس مجلسی خرید...کت و شلوار سیاه...خیلی بهش میومد....بعد از کلی خرید و درد سر وقتی می خواستیم از مرکز خرید خارج شیم هیرو بهم گفت : تو برو روی نیمکت نزدید حوض بشین من یک کاری برام پیش اونده یعنی باید برم دستشویی خیلی طول نمی کشه... قبول کردم و رفتم... از سمت راستن صدای بوق بلد شنیدم و وقتی برگشتن دیدم ملشین خیلی سریع داره به طرفم میام....
شوک شده بودم... می خواستم حرکت کنم و زود از اونجا برم ولی پاهام ان.ار با یک چسپ قوی به زمین چسبیده بودند..... دیگی داشتم نا امید می شدم که یکی دستم رو گرفت و کشید سمت خودش....چند دقیقه نه چیزی شنیدم و نه چیزی دیدم.... وقتی به خودم اومدم دیدم بغل یکی هستم اول فکر کردم هیرو هستش ولی صدای هزرو از پشت سرم شنیده شد...زیر چشمی نگاهی انداختم و دیدم هیرو داره از پشت میاد... اولش ترسیدم و آروم آروم سرم رو بلند کردم تا ببینم الان این کیه.... وقتی سرم رد برم بالا با یک منظره باور نکر دنی روبه رو شدم... پسری که من رو بغل کرده بود موهای سفید و چشم های قهوه ای جذابی داشت....همین جور بهش خیره شده بودم...پسر مو قشنگ بهم گفت: خوبی؟؟ یکهو به خودم اومد و خودم رو از بغلش کشیدم بیرو گفتم: آه..آره خوبم یعنی فکر کنم.... وبعد جشمام سیاهی رفت و چیزه نفهمیدم😩😩😩
خوب دوستان اینم از این پارت امید وارم که خوشتون اومده باشه❤ یادتون نره که به من انرژی بدید تا پارت بعدی رو بتونم هرچه زود تر بزارم... دوستان اگه توی داستان غلط های املایی داشتم ببخشبد چون خیلی باعجله می نویسم بعضی وقت ها ها خود کلمه یهو تغییر می کنه😢😢🤦🏻♀️
ممنون که خواندید❤❤❤❤ تا پارت بعدی مواظب خودتون باشید و به خوبی زندگی کنید❤❤ ممنونمممممم همتون رو دوست دارم🌷🌷🌷
❤انرژی مثبت یادت نره دوست من.....❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای عالی بود من تازه فهمیدم داستان به این خوبی هستش توروخدا فردا بنویسش توروخداااااا😢🙏🙏🙏
عالی بود
عکس پارت قبلی رو با pitz maker درست کردی نه؟😏😂
خیلی قشنگ بود منتظر بعدی هستم عالی بود.هافمن...پیشنهاد اهل فن😅خیلی اسم و فامیلی های باحال انتخاب میکنی. من که هیچی اصلا تو اسم انتخاب کردن استعداد ندارم بازم میگم عالی بود
👏👌👏👌
خیلی جالب تر شد تو گلی بااین داستانت خیلی خوبه بعدی رو سریع بزار منتظر داستانت هستم
واقعا تو آدم عالی هستی دوست من انرژی هات حرف نداره تو هم خیلی خوب هستی🌹🌹🌹🌹
😍😍😍🥰😘🥰
ما بعدی رو می خوایم🤣
چشم منم میدم