
ببخشید که پارت پنج رو دیر گزاشتم اخه صبح خوابم برد😐😂

+الو سوکی -سلام چطوری +میتونی بیای به ادرسی که برات میفرستم -اره حتما +پس چند دقیقه ی دیگه منتظرت هستم و تماس رو قطع کردم...به اتاقم رفتم تا یک لباس مناسب بپوشم... شلوار چهار خونه ایم رو پوشیدم با نیم تنه ی سیاه استین بلند...
به سمت اشپز خونه رفتم تا یکم غذا درست کنم که گوشیم زنگ خورد...جونگ وو بود +هوممم سلام -چطوری حالت خوبه نیازی به کمک نداری؟؟ +خوبم نه نیازی به کمک ندارم خودت چی مامانت خوبه -ما خوبیم زنگ زدم که حالتو بپرسم +هومم -مامان میگه اگر به کمک نیاز داشتی زنگ بزن...مراقب خودت باش باشه...باشه ای گفتم و قطع کردم دوباره شروع کردم به درست کردن غذا...بعد از نیم ساعت غذا درست کردن زنگ خونه خورد درو باز کردم... سوکی بود +سلاممم -سلامم +بیا تو...خوبی چخبر -مرسی بیا اینارو بگیر...اووو چه بوی خوبی از اشپز خونه میاد +غذا درست کردم...بابت میوه دستمال توالت ممنون(کره ای ها بجای اینکه ضرف هدیه بدن وسایل مورد نیاز مثل میوه و دستمال توالت میدن مثل ما ایرانی ها نیستن)...بیا بشین -اوهوم...خونه ی قشنگی داری...اوفف چه بوی خوبی میاد +مرسی...از اشپز خونه هست اگر میخوای بیا بریم اشپز خونه...
باهم وارد اشپز خونه شدیم که سوکی گفت:واییی تو اشپزی هو بلدی...اوف چه بوی خوبی هم میادد معلومه خوشمزه هم هستن...تک خنده ای کردم و با سوکی حرف زدم...کل اون روز رو فقط داشتیم غذا میخوردیم و حرف میزدیم شب هم که شد به باند ها وصل شدیم اصلا بهتره بگم پارتی گرفته بودیم برای خودمون...سوکی:هوممم من قراره اشمب اینجا بخوابم و لبخند شد +اره باید اینجا بخوابی صبح باهم میریم شر کار اوک...سرشو به علامت مثبت تکون داد و بعد از پارتی خونه مثل جنگل شده بود...با تمام خستگیمون باید خونه رو تمیز میکردیم..دو ساعت طول کشید چون سوکی همش خودشو پرت میکرد زمین و همش میگفت بسهه خسته شدم بزار بخوابم و باهم میخندیدیم...بالاخره کار خونه تمام شد و من خودمو پرت کردم توی تختم که دیدم سوکی هم افتاد روی تختم خنده ای کردم و خوابیدم...

صبح شد...بیدار شدم ولی سوکی نبود کنار تختم روی میز نامه ای دیدم...نامه:من باید برم سر کار تا موقع ای که بیای منتظرتم میبینمتتت...لبخندی زدم و رفتم اماده شدم... شلوار جین آبی کمرنگم رو پوشیدم و روش یک بلوز سیاه گشاد پوشیدم...هومم بنظرم خوب شده بود...
به سمت کمپانی حرکت کردم و وارد اتاق شدم سوکی رو دیدم... سلامی کردم و نشستم و توی گوشیم خیره شدم تا پسرا بیان...بعد از چند دقیقه پسرا امد بلند شدم و به سمت جیمین رفتم تا گریمش کنم که ازم پرسید °حالت خوبه؟؟ +اوهوم و دوباره شروع کردم به گریم کردن جیمین... گریم جیمین تمام شد و رفتم سراغ تهیونگ موقع ی گریم کردنش خیلی باهام حرف میزد همین باعث میشد خندم بگیره...کلی با تهیونگ موقع ی گریم کردنش خندیدیم موقع ی خندیدن ته بهم گفت:لطفا منو ته صدا کن ما دیگه دوستیم...چشمامو روی هم گزاشتم و رفتم سراغ جونگ کوک... سلامی کردم و شروع کردم به گریم کردنش که یهو موهامو ناز کرد(ساتور من کوووو)لبخندی زدم به گریم کردن ادامه دادم
کوک هم مثل ته باهام خیلی حرف زد... عجیب بود همشون باهام حرف میزدن حس عجیبی پیدا کرده بودم نمیدونستم چیکار کنم(سکته کن)که کوک بهم گفت:لطفا منو جوگ کوک صدا نزن...یم ابرومو بالا بردم که گفت:کوک یا کوکی صدام کن باشهه...سرمو به علامت مثبت تکون دادم وقتی گریم کردنشون تمام شد باید میرفتم خونه که صدای سوکی توجهم رو جلب کرد...نگاهی بهش کردم و پوکر وایساده بودم که گفت اینم اولین حقوقتتت...چشمام گرد شده بود دهنم باز مونده بود هنگ کرده بودم که یهو پریدم بغلش و دهنم رو سمت بازوش بردم و جیغ کوچیکی زدم که سوکی گفت...یاااا چرا گاز میگیریی...خنده ای زدم و سریع رفتم خونه و به وونگ سو زنگ زدم...

خب دیگه فردا با دوتا پارت دیگه میاممم😂🌟😂🌟😂🌟😂🌟😂🌟😂🌟😂🌟😂🌟😂🌟😂🌟😂🌟😂امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرین❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببین ساتور نمیخواد شمشیر دچیتا قوی تره بلههه
عالییییییی بوددددددد 😍😍😍😍😍💝💝💝
بچه ها فالوم کنید اشنا شیم😛😛
ایول بزار😝😝
فالویی لطف کن بفالو
سلم
بابا واسه اولین بارت خیلی خوب نوشتی دمت گرم☠☠☠
مرسییییییییییییییییی 🤍✨
اههههه پارت بعدییی
شب میزارم😂✨
باش