
خب خب شروع میکنیم
از زبون جین:که دیدیم بچه ها از اونور دارن صدامون میکنن رفتیم جیهوپ گفت:به به از این طرفا ما رو ندیدید گفتم:هوپی ما یکم دیر رسیدیم خب گفت:اره دیر رسیدین خب بریم سوار ترن هوایی بشیم لیا سریع گفت:چیزه نمیشه نریم؟ گفتم:به هیچ وجه نمیشه (سونیا:از سرنوشت خودت خبر نداری که اینو میگی😈😈)رفتیم سوار شدیم لیا نمی خواست بیاد بلندش کردم گفت:هی جین بذارم زمین نمیخوام بیام گفتم:دست خودت نیست بعد بردمش سوارش کردم اخم کرده بود گفتم:نمیخوای کمربندت رو ببندی گفت:نه
کمربندش رو براش بستم نگاش کردم روش رو اونور کرد و گفت:من دلم نمیخواد سوار ترن بشم زوره؟ گفتم:بله زوره ترن شروع کرد به حرکت لیا خیلی سریع چسبید بهم بغلش کردم گفتم:ترس نداره که یهو ترن خیلی تند شد داد زدم لیا نگام کرد گفت:اره دیدم خودت اصلا نترسیدی گفتم:جیهوپپپپپپپپپ میکشمت تو اصرار کردی سوار بشیممممممممم
از زبان جیهوپ
ترن وایساد پیاده شدم نگاهم به جین افتاد که داشت با عصبانیت نگام میکرد اومد پیشم و بهم گفت:هوپیییییییی از جا پریدم گفتم:چیه خب میخواستی سوار نشی بعد نامجون اومد و در گوشم گفت:دخترا دارن نگاهمون میکنن نگاهم به دخترا افتاد که لبخند به لب داشتن به ما نگاه میکردن ولی لیا داشت از خنده منفجر میشد جین رفت پیششون پرسید:دقیقا دارید به چی میخندید انابت گفت:به شما ها😹😹(سونیا:اره جدا خنده دار شدید جین:هههههههه)
از زبان تهیونگ
انابت وقتی میخندید دو تا چال رو گونه هاش افتاده بود و خیلی بامزه شده بود ناخود آگاه رفتم سمتش و بغلش کردم نگاش که کردم دیدم بهم با تعجب زل زده گفتم:چیه مگه گفت:تو الان برای چی من رو بغل کردی یهو به خودم اومدم ازش فاصله گرفتم و گفتم:ببخشید نامجون بلند گفت:مبارک باشهه😂😂 انابت بی خبر از همه جا گفت:چی مبارک باشه؟(سونیا:آبجی اصلا تو باغ نیستیا!!!!!!)گفتم:نامجوننننننننننننن گفت:چیه مگه چیز بدی گفتم😂😂 گفتم:دیگه چی میخواستی بگی؟ انابت گفت:یک لحظه اینجا چه خبر شده؟ حین با خنده اومد و گفت:هیچی نامجون از الان برنامه ریزی کرده برای عروسیتون 😸😂
از زبان جین:بعد از اینکه اون حرف رو زدم میدونستم تهیونگ می افته دنبالم پس لیا رو زدم زیر بغلم و در رفتم لیا گفت:جینننننن وایسادم گفت:مگه من یه کیسه ام که اینطوری من رو زدی زیر بغلت؟ گفتم:امممم شرمنده گذاشتمش زمین که یهو........
خب بچه ها ببخشید کوتاه بود
بچه ها بازم باید بگم دست من نیست که تستچی کی داستان رو می ذاره الان دقیقا ساعت ۱۱و۳۴ دقیقه یک شنبه هست پس بدانید من دقیقا روزی که تست قبلی منتشر میشه تست بعد رو میذارم
بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زود بزار بطفا لاوی مرسی💜💜
خییلی عالی بوددددددددددددد
بعدییییی رو زودتر بزار
فایتینگ