
خب این هم قسمت دو حتما نظر بدید و بگید که ادامه بدم یا نه
از زبان جاناتان:یهو یک نفر از پشت سرم گفت:تو رو هم جذب خودش کرده؟برگشتم دیدم یک پسر کاملا جدی داره نگام میکنه گفت:من پیتر هستم و تو؟ گفتم:من جاناتان هستم میتونی جان صدام کنی گفت:باشه گفتم:اممم منظورت از اون حرفت چی بود؟گفت:اون همه پسرای مدرسه رو جذب خودش کرده درست مثل یک اهنربا ولی مشکل اینه که اون خیلی خشنه توی ۱۵ سالگی ناپدریش رو چون که به مادرش زور میگفت کشت
یهو صدای اون دختر رو شنیدم گفت:پیتر تو همیشه عادت داری راپورت منو به این و اون بدی؟ پیتر گفت:ایرادی داره اتنا؟اتنا گفت:اگر ایرادی نداشت چیزی نمیگفتم پیتر:خیلی لجبازی اتنا:اگر لجباز نبودم که اسمم اتنا نبود بعد رفت توی کلاس پیتر گفت:دیدی چه زبونی داره خیلیا هم به خاطر زبونش ازش فرارین گفتم:تو هم دوستش داری گفت:معلومه که دارم اون هم بازی بچگیمه گفتم:به نظر من که خیلی دختر باحالی بود پیتر گفت:البته اون باحال ترین دختریه که تاحالا دیدم زنگ خورد رفتیم داخل پیتر خیلی سریع سر جاش نشست کنارش خالی بود بهم اشاره کرد رفتم کنارش نگاهم به اتنا افتاد که با لبخند شیطنت آمیزی داره توی کتاب ریاضی یک چیزایی مینویسه بلند شدم نگاهی به کتابش کردم داشت معادلات رو حل میکرد رفتم نشستم سر جام عجیب بود که با همچین لذتی داشت ریاضی حل میکرد
پیتر گفت:امممم راستی نگفته بودم که اون از زرنگ ترین بچه های مدرسه هست معلم اومد داخل نگاهش به اتنا افتاد که داره سوال حل میکنه بلند اسم اتنا رو صدا زد اتنا از جا پرید تا چشمش به استاد افتاد سریع بلند شد معلم بهش نزدیک شد و نگاهی بهش کرد و گفت:داشتی چیکار میکردی؟اتنا گفت:داشتم سوالات ریاضی رو حل میکردم استاد گفت:پس تکالیفت رو انجام نداده بودی هان؟ اتنا دستپاچه شد و گفت:نه نه انجام داده بودم
معلم کتابش رو برداشت و ورق زد یهو چشماش گرد شد و گفت: من که هنوز این درس ها رو ندادم پس چطور حل کردی اتنا گفت:اینا که سخت نیستن(توجه کنید داره به یکی از سخت ترین سوالات کتاب اشاره میکنه)استاد گفت:زود برو پای تخته اتنا رفت پای تخته استاد یک سوال رو گفت و با پوزخندی به اتنا نگا میکرد
به احتمال زیاد فکر میکرد که اتنا نمیتونه اتنا یخورده فکر کرد و جواب رو گفت استاد گفت:سوال رو یک جا دیده بودی؟ اتنا خیلی سریع راه حل رو کامل گفت بعد هم گفت که:استاد راه حل رو هم گفتم استاد مونده بود چی بگه گفت:برو بشین بعد اتنا رفت و نشست استاد شروع کرد به درس دادن اتنا هم زل زده بود به بیرون که زنگ خورد
بلند شدم دیدم که اتنا پاش گیر کرد به میز نزدیک بود بخوره زمین که خیلی سریع رفتم و گرفتمش چشماش رو بسته بود بعد یک دقیقه چشماش رو باز کرد تا نگاهش به من افتاد سریع از بغلم اومد بیرون بعد تشکر کرد و سریع از کلاس زد بیرون پیتر اومد و با خنده گفت:شانس اوردی لت و پارت نکرد گفتم:برای چی باید لت و پارم کنه وقتی کمکش کردم؟
از زبان اتنا:
چشمام رو باز کردم دیدم که توی بغل همون پسری هستم که با پیتر دوست بود خیلی سریع از بغلش در اومدم تشکر کردم و دوان دوان از کلاس رفتم بیرون فکر کنم زنگ بعد شنا داشته باشیم اه لعنت به این شانس شنای من هم که افتضاحه
زنگ خورد معلم ورزش بهمون گفت:زود باشید باید بریم به استخر رفتیم به استخر نزدیک لبه ایستاده بودم که یهو یکی هلم داد دست و پا می زدم شنای من اصلا خوب نبود کم کم همه جا رو سیاه میدیدم که........
بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بود قسمت بعدی رو بزار
عالی عالی قسمت بعدی رو هم بزار تو نویسنده ی خوبی میشی 🙂🙂