
حرفی ندارم فقط دستم کنده شدددد تروخدا بخونید و لایک کنیددددد و لذت ببرین😐❤️
با صدای زنگ ساعتم بیدار شدم...به ساعت نگاه کردم ساعت 6:55 دقیقه بود به دست شویی رفتم و اب زدم به صورتم و رفتم اشپز خونه یک رامن گزاشتم روی گاز که برای صبحانه بخورم...تا موقع ای که رامن اماده بشه به سمت کمدم رفتم که لباس انتخاب کنم...هوفی کشیدم لباس خوبی نداشتم خیلی گشتم تا بالاخره یک لباس خوبی پیدا کردم به سمت اشپز خونه رفتم و زیر گاز رو خواموش کردم و شروع کردم به خوردن رامن و به سمت اتاقم رفتم و بلوز سیاهم رو پشیدم و روش هم شلوار راه راهی کرمی ام رو پوشیدم بنظرم که خوب بود کتمو بر داشتم و کفشامو پوشیدم و به سمت کمپانی حرکت کردم...ساعت 8:25دقیقه شده بود که به کمپانی رسیدم... وارد کمپانی شدم و به سوکی سلامی کردم و کتمو گزاشتم روی صندلی سوکی...سوکی تک خنده ای کرد و گفت:خیلی راحتی ها. +چرا مگه مار اشتباهی کردم و چشمکی زدم و رفتم روی صندلیش نشستم...همین که نشستم...
پسرا وارد اتاق شدن که یهو کوک و ته ته و جیمین آمدن سمتم. (×ته ÷کوک °جیمین)×حالت خوبه °الان مشکلی نداری +اااا...من حالم خوبه و لبخند کمرنگی زدم که کوک گفت:میشه منو اخری گریم کنی و سرمو به علامت مثبت تکون دادم و رفتم بقیه رو گریم کنم که چشمم خورد به کوک که داره با عصبانی به ته نگاه میکنه و به ته نگاه کردم که دیدم لبخند بلندی به من زده هنگ کرده بودم...بعد از گریم ته رفتم سراغ کوک که یهو بهم گفت:میشه موهاتو ناز کنم. عقب رفتم گفتم +ببخشید؟؟ -ناراحت نشوو امدم جلو شروع کردم به گریم کردنش... چرا میخواست موهامو ناز کنه چرا انقدر عجیب میزنه یعنی چی من فقط برای کار امدم هوفی کشیدم و به کارم ادامه دادم...وقتی کارش تمام شد از پیش کوک دور شدم و رفتم اون پشت پشت ها که کسی نبینه منو و به وونگ سو زنگ زدم. -چطوری +خوبم خودت خوبی. -هم خوبم کارت چطور پیش میره +مثل همیشه خوب و لبخندی زدم که یهو دیدم کوک رو به روم وایساده اهمیت ندادم و به وونگ سو گفتم:امشب با مامانت بیا خونه -هوممم مامان خودش امشب برنامه داره +خاک عالم پس خودت بیا و تماس رو قطع کردم که کوک گفت:میخواستم بگم که فردا وقتت ازاده. +ااا بله وقتم آزاده -خوبه پس لبخندی زد و رفت
ساعت 5:30 بود دیگه باید میرفتم خونه...از سوکی خداحافظی کردم و رفتم... داشتم واسه خودم راه میرفتم که یکی کیفمو دزدید و سریع رفتم سمتش خیلی داد میزدم که وایسا و تا میتونستم میدویدم تا بهش برسم تا اینکه توی یک کوچه ی خالی شروع کردم به زدنش که یهو این این پسرع منو هل داد و داد زد و گفت:تو دیگه چه خری هستی هاااا...بلند شدم و زدم توی صورت و گفتم درست حرف بزن شروع کردم به زدنش که دوباره هولم داد و تا تونست لگدم زد همون موقع اعضا امدن توی کوچه و دیدن پخش زمین هستم...با لگد اخری که بهم زد جیغی از سر حرص زدم و بلند شدم با پا زدم توی شکمش و بلندش کردم با سر زدمش همونجوری که لگدم میزند میزدمش پسرع بلند شد و چاقو رو توی شکمم کرد اهمیتی ندادم همینجور شروع کردم به زدنش پسرع از درد داشت میمرد که چاقوی پسره روی صورتم کشیده شد و خراش بزرگی روی صورتم کشیدع شد و پسرع کیفمو انداخت و فرار کرد که یهو چشمام سیاهی دید و افتادم زمین...از زبان کوک:وقتی افتاد یک لحظه دنیا روی سرم خراب شد و سریع با اعضا رفتیم سمتش و بردیمش بیمارستان

با صدای زنگ ساعتم بیدار شدم...به ساعت نگاه کردم ساعت 6:55 دقیقه بود به دست شویی رفتم و اب زدم به صورتم و رفتم اشپز خونه یک رامن گزاشتم روی گاز که برای صبحانه بخورم...تا موقع ای که رامن اماده بشه به سمت کمدم رفتم که لباس انتخاب کنم...هوفی کشیدم لباس خوبی نداشتم خیلی گشتم تا بالاخره یک لباس خوبی پیدا کردم به سمت اشپز خونه رفتم و زیر گاز رو خواموش کردم و شروع کردم به خوردن رامن و به سمت اتاقم رفتم و بلوز سیاهم رو پشیدم و روش هم شلوار راه راهی کرمی ام رو پوشیدم بنظرم که خوب بود کتمو بر داشتم و کفشامو پوشیدم و به سمت کمپانی حرکت کردم...ساعت 8:25دقیقه شده بود که به کمپانی رسیدم... وارد کمپانی شدم و به سوکی سلامی کردم و کتمو گزاشتم روی صندلی سوکی...سوکی تک خنده ای کرد و گفت:خیلی راحتی ها. +چرا مگه مار اشتباهی کردم و چشمکی زدم و رفتم روی صندلیش نشستم...همین که نشستم...

وونگ سو و جینسو باهم از اتاق در امد...از زبان جینسو:با دیدن اعضا چشمم از حدقه در امد که جین همچیز رو برام توضیح داد وقتی همچیز رو فهمیدم محکم زدم تو صورتم که کوک کیفمو بهم داد و گفت چقدر خوب دعوا میکنی و چشمکی زد و از خجالت اب شدم و سرمو پایین اوردم...بعد از دو دقیقه تعظیمی کردم و با وونگ سو از بیمارستان رفتیم و بیرون وونگ سو منو رسوند خونه و گفت:میخوای باهات بیام داخل؟؟ +نه خودم میتونم از خودم مراقبت کنم ~اما اخه +اما اخه نداره و وارد خونه شدم و درو بستم...به سمت اتاقم رفتم تا لباسمو عوض کنم که دیدم یک عالمه خراش روی بدنمه...هوفففف حتما موقع ای که چاقو رو برداشت این خراش ها هم زد اشغال...لباسمو عوض کردم شلوارک خرسیم و با بلوز ستش و پوشیدم و به سمت اشپز خونه رفتم
نگاهی به لباس هایی که روی زمین پرتشون کردم انداختم همش پارع بودن...هوفی از سر حرص کشیدم جیغ بلدی زدم خواستم فوش بدم که زنگ خوندم خورد درحالی که عصبانی بودم یهو پوکر شدم با خودم گفتم کی میتونه باشه درو باز کردم دوباره جیغی زدم کوک و ته ته بودن...(+تو -کوک &ته ته) +اااا سلامم -سلامممم(با ذوق) &سلامم...از کنار در رفتم کنار تا اونها بتونن بیان داخل کوک:ایییی هر وقت میام داخل خونت جون میگیرم و لبخندی زد لبخندی زدم و نگاهی به ته کردم هنگ مونده بود ته:نمیدونستم آنقدر خونه ی قشنگی داری لبخندی زدم و نشستم روی مبل...کوک:هومممم بازم از اون صدفا داری؟؟(چرا احساس میکنم انقدر راحت دختر خاله پسر خالشون کردم)ته ته:خاک تو سرت کوک امدی اینجا فقط صدف بخوریی خنده اب کردم و گفتم اوهوم الان برات میارم با دوتا ظرف صدف از اشپز خونه زدم بیرون و دیدم که قیافه ی ته هنگه و کوک دارع همینجوری میخوره ته:تو اشپزی هم بلدی...باید جین رو بیارم ازت اشپزی یاد بگیره کوک: باهات موافقم اصلا دفعه ی بعد با جین میایم اینجا من هنگ کرده بودم نمیدونستم چی بگم و فقط لبخند میزدم و بعد از چند دقیقه پسرا رفتن بیرون و منم شروع کردم به فوش دادن به همون دزده...خیلی منتظر بودم از خونه بزنن بیرون(ساتور من کو)حوصلم خیلی سر رفته بود واسه همین به سوکی زنگ زدم بیاد...
ایندفعه یکم کمتر گزاشتم چون انگشتام داشتن به فنا میرفتن و شل دست شده بودم به خوبی خودتون ببخشید دیگه 😂🤍بخونید و لذت ببرین چند دقیقه ی دیگر هم پارت بعدی رو میزارم امیدوارم خوشتون بیاد❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اشکال نداره من الان داستانتو شروع کردم عالیه
بنظرم تو باید نویسنده شی
جیخخخ
😁😁😊😊
عالی عجیجم من برم بقیه شو بخونم
جیخخخ تررر
😘😘😘😅
عالی بود ادامه بده
فانتنیگ✊
کمائوو
عالی بود آفرین 😍❤️💜
وااااااااااااایییییییی اجییییییی عالللللییییی پااااارررررتتتتتت بعدددددییی پلییییزززز( ˘ ³˘)❤
بر بنویسسسسسس
پس پارت 5 کوووووووووووووو؟
عرررررررررررررررررررررررررر عالیییییی بودددد 😍😍💓💓💓
خوشحالم خوشت امددد