7 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⚝Ꭿ᥅Ꭵᥲᥒᥲ⚝ انتشار: 3 سال پیش 17 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
درسته شما لایک نمیکنید ، کامنت نمیزارید .
ولی من بازم میزارم براتون .
🥲😢
فالو کنی فالو میشی ، اگه فالو کردی تو کامنت های بگو که فالوت کنم
( از زبان ارسلان : من و متین و دیانا بدو بدو رفتیم پشت ساختمون و دیدیم که آریانا گیر رضا افتاده . رضا آریانا رو به دیوار کبونده بود و به سینه اش فشار میآورد .آريانا داشت خفه میشد و رضا حسابی عصبانی بود . @ فكر كردی پليس رو خبر ميكنی و ما رو گير ميندازی ما نمی فهميم ؟ آريانا به زور تونست جوابش رو بده + من .... تو .... زيرزمين .... چه جوری .... # رضا خفه شد . يكم ولش كن بتونه حرفش رو بزنه .. رضا دستش رو شل كرد . يه دفعه متوجه شدم كه محمد بهم چشمک زد . يكم خيالم راحت شد . ولی خوشحال بودمض که بقيه متوجه چشمکش نشدن . + من تو زيرزمين بودم . نه تلفن داشتم نه هيچيچی . اخه يكم فكر كن چه جوری ميتونستم به پليس زنگ بزنم ؟ @ ديگه اونش رو من نميدونم خودت بايد بگی .. يه دفعه متوجه شدم كه بايد به آريانا كمك كنم . ياد حرف محمد افتادم كه ميگفت خاطرات ميتونه اونا رو به حال خودشون برگردونه . ° آهای رضا . @ باز این سر و کله اش پیدا شد . گرفتار شدیم به خدا چی میگی ؟ .. متین خیلی آروم در گوشم گفت - چیکار میکنی؟ ° الان میفهمی .. دوباره صدام رو بلند میکنم . ° رضا یادته وقتی آتوسا مثل الان تو بود میخواستی خودکشی کنی ؟ @ چی ؟ ° یادت نیست چقدر ناراحت شدی وقتی فهمیدی آتوسا رفته تو باند خلاف کارا؟ انقدر ناراحت شدی که میخواستی خودت رو از یه ساختمون پرت کنی پایین . الان خودت توی همون باند خلاف کاری . به خودت بیا . تو انقدر بد نیستی همین طور تو آتوسا .. رضا و آتوسا سرگیجه میگیرن . و نیافتن رو زمین .. میرم سمتشون . من و آریانا کنارشون میشینیم رو زمین . بعد از چند دقیقه به هوش میان .
فقط من و آريانا متوجه شديم كه محمد و امير فرار كردن . ولی به روی خودمون نياورديم . اونها جون ما رو نجات داده بودن . ممكن بود اگه نبودن تا الان رضا و اتوسا ما رو كشته بودن . بگذريم .. بالاخره رضا و اتوسا به هوش اومدن . @ چيشده ؟. آريانا يه نگاهی به من انداخت . + بگو ببينم اگه محمد و امير اِنكا رو ببينی چی كار ميكنی ؟ @ الان چرا اينو پرسيدی ؟ + خب اول اينو جواب بده . از يک ساعت پيش چی يادته ؟ @ ام ... چيزه . من خواب بودم ، انگار آتوسا هم اون طرف اتاق خواب بود . بعد انگار يکی اومد بيدارم كرد و يه چيزی که راجب پليس بود گفت . +خب ؟ اون كه بيدارت كرد كی بود ؟ يادته ؟. همه اميدوار شديم . فكر كنم حتی متين و ديانا و رئيس هم كه چند دقيقه پيش بهمون پيوسته بود هم باور كرده بودن كه به حالت اول برگشتن . ÷ كسی كه منو بيدار كرد قيافه ی تاری ازش تو ذهنمه ولی انگار خيلی آشناست . + خوب فكر كن . عجله نداريم .. چند دقيقه سكوت بود بعد رضا يه دفعه يه چيزی يادش اومد و بلند شد و بدو بدو رفت سمت يه در كوچيک . @ محمد ... فرار كردن . با امير اِنكا .. همه متوجه فرارشون شدن و رضا پاش به يه سنگ گير كرد و با صورت خورد زمين .. ÷ رضا . خوبی ؟ @ آخ . اره . خوبم . - فکر نکنم بتونیم پیداشون کنیم . خیلی وقته فرار کردن . ∆ اشکال نداره . ما پلیسیم . دوباره پیداشون میکنیم .. من و آریانا بهم نگاه کردیم و ناخودآگاه زدیم زیر خنده . & به چی میخندید ؟ √ بگید ما هم بخندیم ( چون محراب و پانیذ خیلی وقته نبودن علامتشون رو یاد آوری میکنم : & محراب / √ پانیذ ) @ شما ها کی اومدید ؟. محراب میره برادرش رو بغل میکنه . & دلم تنگ شده بود برات داداشی ...
°...• سه هفته بعد •...°
( از زبان آریانا : تو اتاق شش نفری منتظر مونده بودیم . پانیذ و محراب رفته بودن ماه عسل و قرار بود بعد از برگشتنشون رضا و آتوسا برن که گروه شش نفره باشه و بتونه ماموریت بگیره . ∆ اعتماد و بی اعتماد . به گوش باشید . ¶(همه) به گوشیم . ∆ بالاخره بعد از مدت ها یه نشانه هایی از وجود محمد و امیر اِنکا پیدا شده . آدرس رو میفرستم برید ببینیم چه کار میکنید .. به ارسلان نگاه کردم . + بریم ؟ ¶(همه بجز آریانا) بریم !. رفتیم تو پارکینگ . قرار شد با سه تا ماشین بریم و اگه در راه هم به دو راهی بر خوردیم همون گروه باشیم . من و ارسلان با هم یه گروه شدیم و دوتا گروه دیگه دیانا و آتوسا و متین و رضا بودن .. تو ماشین من رانندگی میکردم - یک دو سه صدای منو دارید ؟ ° بله داریم . ~ داریم .. ارسلان صدای میکروفون خودمون رو قطع کرد . بالاخره رسیدیم به اون مکان . یه دفعه متوجه شدیم دو نفر رفتن توی کوچه باریک که ماشین ازش رد نمیشد . همه پیاده شدیم و بدو بدو دنبالشون رفتیم . من و ارسلان از همه تند تر میدویدیم . وقتی کوچه باریک تموم شد یه سه راهی بود . من و ارسلان که اول رسیدیم فهمیدیم تو کدوم کوچه رفتن . ولی اینجوری وانمود کردیم که نمیدونیم . - از کدوم ور رفتن ؟ ندیدین؟ ° نه .+ ما از این ور میریم شما از هر کدوم با هم گروهیتون برید تو یه راه . بدو بدو رفتیم تو کوچه ای که محمد و امیر توش بودن .. تفنگ هامون رو در آوردیم .. رسیدیم بهشون . تفنگ هامون رو گرفتیم سمتشون ° همون جا که هستید وایستید . + دستتون رو بگیرید بالا و برگردید .. برگشتن سمت ما . انگار خیلی استرس داشتن . آروم رفتیم سمتشون . تفنگ هامون رو دادیم بهشون . # چیکار میکنید ؟ + ما بهتون بدهکاریم . برید کاریتون نداریم . × مرسی .. سریع میرن یه دفعه صدای شلیک گلوله میاد و یه تیر میخوره به دستم .
( از زبان ارسلان : °آریانااااا .. یه مرد نقاب دار اومد سمتم . ( چون نمیخوام هویتش مشخص بشه حرف مرد نقاب دار رو توی گیومه مینویسم ) « آریانا ببخشید من واقعا نمیخواستم بزنم . اما اگه میخواید گیر نیافتید که چرا نتونستید امیر و محمد رو بگیرید باید یه دلیلی داشته باشید » + تو از کجا میدونی ؟ « منم میدونم که چرا به محمد و امیر کمک کردید . منم دارم کمکشون میکنم . » + بهت اعتماد کردیما . دفعه های بعدی هم باید کمکمون کنی . « الان دوستاتون میان ولی باشه » بدو بدو میره و ناپدید میشه . آریانا میشینه رو زمین منم کنار زانو میزنم .. - آریانا . حالت خوبه ؟ ~ ارسلان چی شد ؟ همه بچه های میرسن بهمون . ° نمیدونم دقیقا چی شد . یهو به خودمون اومدیم و دیدیم خلع سلاح شدیم . و بعد هم که خودتون دارید میبینید . - آریانا پاشو آروم بریم دکتر . + خونه نزدیک تره . بریم اونجا بگید دکتر بیاد خونه . - خب بچه ها که خونه اند + خونه خودمون نه . خونه مامان اینا . اونا الان خونه نیستن . بهترین جا همون جا است . - باشه بریم . رفتیم خونه مامان دیانا و آریانا ، و زنگ زدیم به دکتر . دکتر هم سریع اومد و با متین و آریانا رفتن توی یه اتاق که تیر رو از بازوش در بیارن . ما هم بیرون منتظر بودیم . ° دیانا . ~ هوم ؟ ° به نظرم به مامانت بگو ما اومدیم اینجا . ~ زنگ میزنم ولی اونا خودشون گفتن که اگه برای مأموریت هاتون مشکلی پیدا کردید خر وقت خواستید بیاید اینجا .. زنگ میزنه به مامانش ~ الو سلام مامان . خوبی ؟... منم خوبم .... آریانا هم خوبه .... نه چیزی نشده فقط میخواستم بگم که آریانا توی عملیاتمون تیر خورده .... نه به دستش خورده .... اره بابا خوبه ... اره میخواستم بگم که اومدیم خونه شما .... نه بابا چیزی نیست که .... نه . نه ..... ببینید اگه میخواید بیاید ... نه اینکه به خاطر آریانا خاله رو ول کنی بیایا ..... باشه ... باشه مرسی خدافظ .. قطع کرد . متین و دکتر اومدن بیرون . ~ آقای دکتر حالش چه طوره ؟ « خوبه فقط بزارید استراحت کنه . این هم لیست دارو هاش . روش مصرفش رو هم براتون نوشتم . » متین رفت که هم دکتر رو بدرقه کنه هم بره دارو هاش رو بخره
( از زبان متين : رفتم دارو های آريانا رو خريدم و برگشتم خونه مامان اينا . رفتم تو اتاق پيش آريانا . + متين - جانم ؟ + بريم خونه خودمون ؟دلم ميخواد بچه هام رو ببينم . - باشه بريم .. رفتيم خونه و اون روز كلی با بچه ها بازی كرديم و خوش گذرونديم . فكر كنم به بچه ها هم خوش گذشت چون اخر شب مجبور شديم از رو مبل بغلشون كنيم و ببريمشون تو تخت . اخر شب هم آريانا دارو هاش رو خورد و رفتيم خوابيديم . « فردا صبح ، تو سازمان » تو اتاق نشسته بوديم كه يه اتفاق عجيب افتاد . رئيس در اتاق رو باز كرد و اومد تو . خب اين بخشی از اون اتفاق عجيبه چون رئيس هيچ وقت وقتی با كسی يا گروهی كار داشت خودش نميرفت كه ببينتش . هميشه ميگفت كه اون شخص بره پيشش . اما بخش عجيب تر ماجرا حرفي بود كه رئيس زد . ∆ آريانا و ارسلان بلند شيد بريم +كجا رئيس ؟ ∆ متاسفم كه اينو ميگم وولیدادگاه . ~ دادگاه برای چی ؟. آريانا و ارسلان بهم نگاه كردن و آه عميقی كشيدن . يعنی ميدونستن ؟ ∆ خودتون ميدونيد برای چی داريم میريم اونجا ؟ + حدس ميزنيم . شايد درست باشه . ∆ ميشه حدستون رو بگيد ؟ ° اتفاقی كه ديروز توی كوچه افتاد ؟ ∆ دقيقا . + و اتفاقی كه قبل تير خوردن من بود . ∆ كاملا درسته .. - ميشه به ما هم بگيد چی شده ؟ ∆ خانم آريانا رحيمی و آقای ارسلان كاشی به جرم همكاری و كمک به فرار امير اِنكا و محمد بازداشتن ....
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
سلام عالی بود عاجی ♥️😘 منتظر پارت های بعدیشم هستم💟
به آخرین نظرسنجیام بسر ♥️ (دوتان)
سلام عزیزم مرسی :)
ولی دیگه ادامه نمیدم 😓
چشم سر میزنم
چرا خوبه که
طرفدار ندارن اصلا 😪