
خب عزیزان بریم برای پارت دوم همچنان کل داستان از زبان ا.ت هست ❣️💫 حمایت یادتون نره
فردا صبح واقعا منتظر بودم که جیمین تا ظهر بیاد .. ولی نیومد حتی منتظر موندم و دیرتر نهار خوردم که بیاد باهم بخوریم اما... عصر بود هوا داشت تاریک میشد پیش خودم گفتم دیگه جیمین باید بیاد اما تا دیر وقت نیومد و حتی یه زنگ هم نزد 😶 [صبح فردا] اووووف چرا جیمین غیبش زده ؟؟ یعنی نباید یه جوری به من زنگ بزنه ؟ البته تعجب هم نمیکنم [چون معمولا با گوشی یکیدیگه به کسی زنگ نمیزنه و شارژر هیچکدوم از اعضا هم به گوشی جیمین نمیخوره] اخخخ گفتم اعضا چرا زودتر به فکرم نرسیده بود حتما همه باهم هستن دیگه ،.،.
یاد لیا افتادم ،، باید بهش زنگ بزنم اون حتما از جونگکوک خبر داره رفتم زنگ زدم ،. لیا: سلام گفتم سلام لیا خبری از جونگکوک داری ؟ لیا: اره گفتم از جیمین چی ؟ لیا: . . گفتم چرا هیچی نمیگی لیا: وااااایی منو باید ببخشی گفتم مگه چی شده ؟ لیا: من باید به تو میگفتم ولی یادم رفت واقعا متاسفم میدونم خیلی هواس پرتم 😕 گفتم چیو یادت رفته لیا: تو الان از جیمین بیخبری درسته ؟ گفتم اره لیا: اون شب تو پارک کوک به جیمین خبر میده که قرار یه کنسرت خیلی یهویی تو اینگلیس برگزار کنن ولی کوک میگه که فردا من به تو بگم که منم یادم میره که بگم بخاطر همین خود جیمین بهت نگفته واقعا ببخشید 🙁 گفتم چییییی ؟؟!! یعنی جیمین الان انگلیسه ؟؟!! و به منم هیچی نگفته ؟؟!! واای از دست تو لیااا 😠
لیا: حالا از دست جیمین ناراحت نباش . تقصیر من بوده گفتم چطور میتونم ناراحت نباشم اونکه میدونست تو هواس پرتی ،. یا هر چیز دیگه ای باید حد اقل میگفت که کِی می برمیگرده 😐😑 لیا: میخوای بیام پیشت تنها نباشی ؟ گفتم نه خیلی ممنون برو یه ذره فکر کن ببین چیز دیگه ای یادت نرفته باشه .خداحافظ. اووووف یعنی قراره نزدیک به یه هفته ای تنها باشم -_- ولی امیدوارم که جیمین دلیل خوبی داشته باشه برای نگفتنش به من .. آخه جیمین چی میخواد بگه ؟ میخواد بگه که جونگکوک گفت و.... -_- [خلاصه یه جوری این روزها رو سر کردم دیگه .. براتون نگم] 😕
یه هفته بعد .. الان یه هفته ای میگذره ، من هر روز به جیمین فکر میکنم ولی انگار که اون اصلا به من اهمیت هم نمیده اصلا زنگ هم بهم نمیزنه منم دیگه زیاد بهش زنگ نمیزنم و توی این چند روز فقط یه بار زدم چون هر چند بار هم که بزنم گوشیش خاموش هست دیگه .....-_-
لیا بهم زنگ زد منم جوابشو دادم گفت که میخواد بره فرودگاه ، اعضا دارن بر میگردن گفتش که باهم بریم ولی من قبول نکردم خودش میدونه که چرا [احتمالا تو راه همه چیز رو به جیمین بگه] آه برام مهم نیست .. جیمین خودش در رو باز کرد اومد تو خونه گفت سلللام منم همینطور سرد و بیروح گفتم سلام یه لبخندی زد و رفت تو اتاقش بعد هم رفت و یه دوش گرفت ،. وقتی لباس هایش و عوض کرد آمد جلو در اتاقم من با گوشیم ور میرفتم گفت: از دستم دلخوری ؟؟ من یه بالش و بغل کردم و به زمین نگاه میکردم اومد تو ،یه گل خوشگل گزاشت کنارم و نشست رو صندلی روبروم گفت میدونم ،، باید خودم بهت میگفتم ولی وقتی کوک گفت لیا بهت میگه منم به لیا اعتماد کردم ،گفتم: حتی نباید یه زنگی میزدی ؟؟ جیمین: خودت که میدونی شارژم تموم شد و شارژر هم در دسترس نبود
گفتم: یک هفته هست نیستی بدون اینکه چیزی به من بگی... داشتم میگفتم که جیمین گفت: واقعا متاسفم میدونم که خیلی از دستم ناراحتی. اشک تو چشمام جمع شد گفتم: آخه نمیگی نگران مییشم؟؟ [قطرهای اشک اومد رو لپ هام] جیمین اومد نشست کنارم رو تخت وگفت ببینمت ،. اشکم رو با دستش پاک کرد ، گفت ببخش منو ،دست هام رو محکم گرفت و یه ب.و.س.ه. ی خوشگل از ل.ب هام کرد گل و هم گزاشت تو دستام و خواست که بره من دستاش و ول نکردم از جام بلند شدم و بغلش کردم و گفتم از این به بعد همه چیز رو خودمون بهم میگیم ؛) جیمین: باشه بِیبِی .... فردا صبح من زودتر بیدار شدم ولی نرفتم جیمینو بیدار کنم گفتم خسته اس ،، هرچی باشه از سفر برگشته ،، برای صبحانه یه چیز خوب درست کردم و منتظر موندم که جیمی بیدار بشه
نیم ساعت بعد بیدار شد داشتم کتاب میخوندم گزاشتم کنار و رفتم که میز رو بچینم جیمین اومد ،گفت من زیاد خوابیدم ؟ خیلی وقته بیداری ؟ گفتم خب زیاد هم نه ولی خب ارهه 😄 هرچی باشه از سفر اومدی دیگه .ازش پرسیدم امروز دیر تر میری بیرون ؟ جیمین: من امروز تنها نمیرم بیرون .ولی اره دیرتر میرم .، گیج شدم گفتم یعنی چی تنها نمیری ؟ گفت حالا میفهمی ... بعد صبحونه جیمین تو اتاقش بود منم داشتم کار ها رو انجام میدادم و تو این فکر ها بودم که با یک گل میخواد از دلم در بیاره ؟ فقط همین ؟ یه هفته نبوده بدون خبر و..... که یه دفعه جیمین دستاش رو از پشت انداخت دورم و در گوشم گفت حاضر شو بریم یه جایی منم همینجوری متعجب اول ترسیدم و بعد گفتم کجا که چیزی نگفت رفتم و حاضر شدم توی ماشین بودیم ازش پرسیدم کجا داریم میریم ؟ (برو بعدیییی)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود پارت های بعدی رو بزار
فالویی بفالو
باشه. فالویی
عالییییی بود لایک شدی💋😍
میسی💖
بسی زیبا 😻💫
تنکص ❣️
زود تر پارت بعدی رو بزارررر تورووووو خدااااا مرسییییییی
عالیییییی بوددددد 🙂😂💜
باشه. مممنونمم 💖
بعدی رو بزارررررر لطفااااااا
باش حتما 💫
عالییییییی
❣️تنکص
بوصص
نمد😂💔
؛)
میشه پارت 3 را سریع تر بزاری ممنون میشم
حتما سعیم رو میکنم 🌸
خیلی داستانت قشنگه😍👌🏻لطفا پارت بعدو زودی بزار😍💕
مرسی قشنگم 🌸
بررسی من
💕