
به جسم بی جون جیسو خیره شدم. باورم نمیشد اون مرده باشه. به کسی که بالای سرش ایستاده بود با خشم نگاه کردم. و گفتم:عوضی برای چی این کار رو کردی😠؟ شروع کرد به قهقه زدن و گفت:مثل اینکه نمیدونی من کی هستم مگرنه جرئت نمیکردی با من اینطوری حرف بزنی😏. گفتم:هر خری که میخوای باش الان مهم اینه که تو قاتل دوست منی😡. حالت چشماش تغییر کرد و یهو ناپدید شد خواستم دنبالش برگردم اما با شنیدن صداش از پشت سرم یخ کرد. ل. ب هاش رو نزدیک گوشم کرد و عکسی رو کف دستم گذاشت و گفت:اگه رأس ساعت 12 شب اینجا نباشی. شخصی که توی این عکسه میمیره و بعد ناپدید شد.

به عکس نگاه کردم اینکه مین جی خواهرمه.😨این درست نیست اون چند سال پیش گم شد و همه گفتن مرده. اما... اماهیچ وقت جسدش پیدا نشد.😨 یعنی امکان داره زنده باشه؟ از این فکرا بیرون اومدم و به سرعت به سمت جیسو رفتم. سرش رو روی پاهام گذاشتم و صداش میزدم. چشماش باز بود ولی پلک نمیزد. اروم با دستم چشم هاش رو بستم. اشک هام راه خودشون رو پیدا کرده بودن و دیگه نمیشد مانعشون شد😭
با صدای بچه ها سریع اشک هام رو پاک کردم و جیسو رو کول کردم و به سمتشون رفتم. با دیدن این وضعیت همگی به سمتم دویدن. با نگرانی سوال های متعددی ازم میپرسیدن اما جواب دادن بهشون برام سخت بود. رو کردم به جیمین و یونا و گفتم:شما حالتون خوبه؟ سرشون رو انداختن پایین و گفتن:ما خوبیم ولی جیسو😔... گفتم:خیلی خوبه. یونگی میشه امشب. رو پیش تو بمونیم؟ گفت:معلومه که میشه دنبالم بیایید. توی راه ذهنم درگیر این اتفاقا بود. احساس میکردم اون پسر قاتل رو میشناختم. حالا باید چیکار کنم. برم با نرم؟
به ساعتم نگاهی انداختم 11:30 شب بود همه خوابیده بودن. بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیمم رو گرفتم. هر طور شده خواهرم رو نجات میدم....... وقتی رسیدم دیدم نشسته و به تنه ی درخت تکیه داده. مثل اینکه خوابیده بود. با قدما ی اروم خودم رو بهش رسوندم. و چاقوی کوچکی که همراه خودم داشتم رو از غلاف در اوردم. دستم رو بردم بالا اما تا خواستم ضربه رو وارد کنم. دستم رو محکم گرفت و خیلی خونسرد از جاش بلند شد.گفت:باید خیلی شجاع باشی که همچین کاری رو میخواستی بکنی؟ گفتم:خواهرم رو آزاد کن و بعدش منو بکش.
گفت:نه نه نه اینجوی خوش نمیگذره. میخوام تا جایی پیش برم که به پام بیفتی و التماسم کنی. گفتم:مگه من چیکارت کردم؟ گفت:تو مثل یه گرگ میمونی که لباس گوسفند به تن کرده. هر چقدر بخوای انکار کنی بیشتر زجر خواهی کشید الهه ی مرگ..........
کنسرت bts رو دیدید؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام آجی این اکانت دوممه فالوش کن ممنون
عالی بود ❤️
آجی میشی؟
مرسییی😘
بله حتما💖
خوشبختم آجی مهسا ❤️
اسمت مهسا بود یا من اشتباه میکنم
اوه ببخشید 😅
آجی مهرسا
نه کنسرتو ندیدم کجا ببینم فیلمشوووو
پای تهیونگم اسیب دید توی کنسرت😪😪😪
پارت بعدی زود بزار
❤️❤️❤️❤️لایک کردم
مرسیییی😍
پارت بعدی رو امروز یا فردا میزارم💖