
سلام🤝🏻 ، اصلاحش کردم مواردیش که ممکن بود به خاطرش عدم بخوره امیدوارم ایندفعه منتشر بشه🥲 ژانر داستان هم جنایی درام و رومانتیک هست فعلا دو تا ژانر آخر رو نداریم تا وقتی داستان یکم جلو برهಥ‿ಥ
به صورتش که ترسیده نگاهی انداختم لبخند ترحم آمیزی زدم و توی دلم گفتم : بیچاره...:).. بعد از مدت زمانی توی مسیر بودن بالاخره رسیدیم به اون خونه ی آزار دهنده ، راننده ماشین رو برای چند لحظه نگه داشت و بعد از پیاده شدن من و بی اسم اونجا رو ترک کرد.. توی این لباسا قابل تحمل تر بود ، با نگاهم بهش گفتم که باید دوباره موهاش رو بکشم تا راه بیفته یا خودش مثل آدم حرکت میکنه؟ قطعا انتخابی جز درست برخورد کردن نداشت! اعصابم رو به اندازه ی کافی خورد کرده بود برای همین اگه یه حرکتی بر خلاف میل من میکرد همون موقع دست هاش رو قطع میکردم ... برای افزایش امنیت کیم احمق همیشه اصرار داشت پونصد تا قفل به در و دیوار خونه بزنه که باز و بسته کردنشون بیست ساعت از وقت آدم رو میگرفت منم اصلا حوصلش رو نداشتم ، دسته کلید و کارت ورود خونه رو به سمتش پرت کردم _ یه ساعت دیگه برمیگردم تمام قفل های مزخرف رو باز کن و به هیچ عنوان به وسایل من دست نزن! .... اینو نگفتم که کنجکاو بشی ببینی چی دارم برای این گفتم که حوصله ندارم امروز بریزن تو خونم برای جمع کردن جنازه، اوکی؟
طبیعتا منتظر جواب دادنش نموندم و مسیر خودم رو گرفتم و راه افتادم مقصد مشخصی نداشتم ، فقط میخواستم لباس بخرم، ماموریت بعدیم یه هفته ی دیگه شروع میشد با لی دو گیو رئیس مدرسه ای توی بوسان ، مدرسه ای که داره خیلی جای دلگیر و کوچکیه و فقط پنجاه تا دانش آموز دختر و ده تا پسر دبیرستانی اونجا تحصیل میکنند ،مبلغ شهریه ی این مدرسه خیلی کمه نسبت به سایر مدارس اما رئیسش با اینکه شغل دیگه ای توی پروندش ذکر نشده جزو پولدار ترین افراد منطقه محسوب میشه ، از بین دانش آموز های دخترش ده مورد بودند که به دلایل نامعلومی دست به مرگ خودشون زدند که فقط چهار نفرشون زنده میمونند ولی همون ها هم بعد از ده روز به طرز عجیبی ناپدید میشن ، بقیه ی دانش آموز ها هم هر کدوم مشکلی دارند که طبیعی نیست برای همین سازمان تصمیم به تحقیق دربارش گرفت و نتیجه این بود : لی دو گیو هزینه ی کمی برای محصل هاش تعیین میکنه تا برای خانواده های کم در آمد باعث جذب بشه اما توی طول سال تحصیلی شروع میکنه به هر نحوی که میتونه از همون خانواده های فقیر کسب در آمد کردن ، بعضیا رو به صورت قانونی از خانواده هاشون میخره و با بعضی ها قرار داد میبنده برای اینکه در ازای کار کردن براش به خانواده هاشون کمک مالی کنه و همه ی اینارو قانونی پیش میبره ولی رفتارش با اون بچه ها اصلا قانونی نیست و اون ها حق ندارن حرفی هم ازش بزنن چون آخرش به مردن اجباری به دست خودشون میرسن ، قانون جلو دارش نمیشد! تنها چیزی که میتونه این آدم ها رو متوقف کنه فقط و فقط مرگه:)
سازمان نتونسته بود حتی یکی از قربانی ها رو پیدا کنه که بخواد در مورد اونجا ازش بپرسه برای همین باید خودمون قربانی میشدیم:»، دختر مورد علاقه ی بی اسم توی ماجرا های همین مدرسه میمیره و بین شش نفر قرار میگیره البته خود بی اسم هم یه مدت کوتاهی رو اونجا تحصیل میکنه اما قبل از اینکه بخواد درگیر این ماجرا ها بشه از اونجا توسط سازمان بیرون میاد، در واقع به عنوان یه مهره ی ذخیره سازمان نگهش میداره و از اونجایی که خانواده ای هم نداشت اینکار خیلی راحت تر بوده! و من قرار بود توی این ماموریت با خودم ببرمش نه برای اینکه بهش لطف کنم! این یه معامله ی دو سر سود بود من بهش کمک میکردم انتقامش رو بگیره و بمیره و اون هم به من عذاب کشیدنش رو نشون میداد و این لذت بخش ترین چیز بود برام! ماموریتمون این بود ، من و بی اسم هفته ی آینده به عنوان دانش آموز های انتقالی میریم اونجا یه مدت اونجا میمونیم و بعد از کسب اطلاعات زندگی دو گیو رو به پایان با شکوهی میرسونم ، دختری باید میبودم که خیلی کیوت بامزه دوست داشتنی و در عین حال خنگ باشه که توجه بقیه بهش جلب بشه برای همین هم باید لباس های دخترونه تر میگرفتم تا نقشم قابل باور تر باشه:)
بعد از خرید چند تا لباس برگشتم به خونه همونطور که خواسته بودم همه چیز آماده بود پس با خیال راحت فقط روی کاناپه ی طوسی رنگ وسط اتاق لم دادم و منتظر شدم تا برام شربت مورد علاقم رو درست کنه و بیاره... بعد از نوشیدن جرعه ای از شربت اون رو کنار گذاشتم ، جدی نشستم حال نداشتم بیشتر از این کشش بدم اون باید میدونست چی در انتظارشه قضیه ی ماموریت ، دختر مورد علاقش و مرگی که سازمان براش متصور بود رو با بدترین و زجر آور ترین حالت ممکن براش تعریف کردم ، چشم هاش نشون میداد که باور نمیکنه، دست های لرزونش و گونه های خیسش... _ چه مرد ضعیفی! & خفه شو خندیدم و با حالت مسخره ای براش دست زدم _ بامزه بود! میدونی چیه ؟ من بهت نمیگم دوباره تکرار کنی حرفت رو! قبل از اینکه بفهمی چی گفتی گلوله توی بدنت فرود میاد پس حواست به حرفایی که میزنی خوب باشه... برام هم مهم نیست که چه حالی داری من فقط چیزایی که لازمه رو بهت میگم که بدونی احتمالا سازمان ما رو درست نمیشناسی پس واجبه برات توضیح بدم ، سازمان اسم مشخصی نداره هر کس هر طور که دوست داره صداش میزنه بعضیا با نام لبخند نجات برای مرگ و بعضی ها هم قاتلان ناجی صداش میزنن اما چیزی که من اصولا بهش نسبت میدم سازمان آدم خوب های به شدت بده اما چرا همچین اسم هایی داره ؟ سازمان سه سال پیش به خاطر من به وجود اومد ، همونطور که میدونی رفتار های غیر قابل کنترلی دارم و اشتیاق زیادی برای کشتن
به خاطر این علایقم خیلی دردسر درست میکنم تا اینکه میرسه به گوش مسئولین، همه از قضیه ی من خبردار میشن و به پیشنهاد کیم یه سازمان زده میشه که توش از افراد دیوونه به عنوان قاتل هایی استفاده میشه که اهداف اون ها رو دنبال میکنن و مهم ترین شخص این سازمان منم ، ما آدم بد ها رو نابود میکنیم اما به موقعش ممکنه به هر کسی صدمه بزنیم و با برچسب دیوونه بودن از همه چیز تبرعه بشیم :)... از الان تو همراه منی یعنی هر کاری که میخوام رو باید انجام بدی و سعی نکنی توی کارام دخالت یا سنگ اندازی کنی وگرنه خیلی زودتر از موعدش میری پیش اون دختر در ضمن تو اولین همراهمی که توی استفاده از اسلحه و کار های دیگه مهارت نداره پس باید خودت رو ارتقا بدی! بعد از اینهمه مدت سکوت بالاخره حرف زد & برای چی منو آوردین تو سازمانتون؟ _ چون تو بیشتر از همه در مورد این قضیه میدونی البته این نظر من نیست به نظر من واقعا حال بهم زنی بیشتر تا مفید اما نظر کیم چیز دیگه ایه🤷🏻♀️ & کیم؟؟ _ آه درسته تو اینطوری نمیشناسی منظورم رئیس کیمِ، رئیس تیمارستانی که چهار هفته ی اخیر رو توش بستری بودی و رئیس سازمان & اون ترسو رئیس همه ی این چیزاس؟ _ چرا فکر میکنی ترسو عه؟ حتما صدای حرف زدن من باهاش رو شنیدی نه؟ اون از کسی نمیترسه حتی من! فقط سعی داره آروم نگهم داره چون نمیتونه مهره ای مثل من رو از دست بده ولی بهتره بدونه من مهره ی بازی اون نیستم من کارت خودم رو دارم! قسمت آخر حرف هام رو بلند گفتم چون میدونستم کیم شنود های زیادی توی این خونه کار گذاشته و میخواستم حرفام رو واضح بشنوه...
ساعت دوازده شب بود و باید آماده ی خواب میشدیم ، صدای بهم خوردن در با شدت زیاد بهم فهموند که برگشته ، بعد از صحبت ظهرمون تا الان یه سره توی اتاق تمرین تیراندازی میکرد یعنی در واقع در حال یادگیری کار با تفنگ و اسلحه بود و اونطوری که بهم گزارش داده بودن کارش هم خوب بوده ، اومد توی اتاق تمام بدنش خیس عرق بود و چهرش خیلی جدی بود و پیوند قوی ای بین دو ابروش شکل گرفته بود که اخم ترسناکی رو روی صورتش ترسیم میکرد با نگاهی سر تا پاش رو برنداز کردم _ میبینم که تمام حرصت از مرگ اون دختره رو سر هدف های فرضی خالی کردی خوبه!.. زودتر هم برو حمام تا حالم بهم نخورده بدون زدن حرفی سمت اتاقش و بعد از اون حمام رفت ، منتظرش موندم چون باید قبل از خواب باهاش حرف میزدم نیم نگاهی به داخل اتاقش انداختم. لباسش رو پوشیده بود و در حال خشک کردن موهاش با حوله ی آبی رنگی بود صداش زدم تا بیاد توی اتاقم... & چته دختره ی ابله (_ با من اینطوری حرف میزنی؟ اوکی 😂) صدای نزدیک شدنش میومد رسیده بود دم در اتاق و من پشت در کمین کرده بودم ، به محض اینکه پاش به اتاقم رسیدم حوله رو از دستش گرفتم و دور گردنش حلقه کردم _ گفتم که مراقب حرفایی که از دهنت میاد بیرون باش داشت خفه میشد و سعی داشت با دست هاش اون رو از دور گردنش باز کنه _ پشیمون نیستی از حرفت؟ باید تنگ ترش کنم؟ بریده بریده و به سختی گفت : ب..اش.ه غل..ط کر..دمم .با..زش..ک..ن حوله رو آزاد کردم و گذاشتم نفس بکشه ، برگشتم سمت تختم و خودم رو روش رها کردم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واو عالی❤
خوشحالم که مورد پسندت بوده=))💗
خیلی باحاله این از سناریوش خیلی خوشم اومده ಥ_ಥ
ممنون بابت داستانات✨
خداروشکرررಥ‿ಥ💕
ممنون بابت اینکه میخونیش:)
گلم بگذاراین پارت بعدرالطفن
بایسمه خداروخوش نمیادیه ارمی رودرانتظارانتشارداستان بایسش بزاری
چشم عزیزم من پارت بعد اون داستان رو آپلود کنم این داستان رو هم حتما بعدش مینویسم:)❤️
برای تهیونگ و کوک هم ایده دارم برای نوشتن اما فعلا فرصتش موجود نیست🥲💔
ناموصا؟! بح صیاهی شب و آغوشی در میان یک آشوب برای کشتن ما کافی نیص میخای رصما مارو راهی تیمارصتان کنیಥ‿ಥ💕👭
اوهوم🥲😂 مال کوک قرار بود تک پارتی باشه نصف بیشترش رو هم نوشته بودم اما به نظرم برای تک پارتی زیادی بی معنی میومد برای همین تصمیم گرفتم بعدا داستانش کنم و بیشتر و بهتر روش فکر کنم مال تهیونگ و همین آغوشی میان یک آشوب ایدش از چند ماه پیشه در واقع که فرصت نکرده بودم اساسی روش تمرکز کنم 🥲✨
نههه این چه حرفیه من اهل این کارا نیستم🥲😂🐚🤍
هوم😐
این دختره چرا اینجوریه😐
این کارارو با بچم نکن🚶🏽♂️💔
دیوونس😐😂💫
با جی هوپ🥲؟؟
یس هوپیمಥ‿ಥ
بچم گونا دارهಥ_ಥ
البته داستانه😐🤝🏽
هرکاری خواستی باهاش بکن😐🤝🏽
🥲 هوپی رو که اذیت نمیکنیم خیلی
قول میده دختر خوبی باشه🥲🥲😂💔
😂 چشم✋🏻💛
بعد از ۴ روز دیدم؟
بعدددد ازززززز ۴ روووووووووووز
چراااااااااااا😐💔
چیز خاصی هم نداشت که دیر تر و زودتر داشته باشه🥲😂
حرص نخور 😓😂❤️
نگووووووووو😐🔪
عه عه من برا این داستان لحظه شماری میکردم😐🤝🏽
من روی این داستان تعصب دارم هاااا😐🔪
یا خدا 😐😂
ببخشید دیگه🥲😂
فرشته نجات خوندم حال کردم 🤓
ادامش بده🦸♀️
میشه از نامجون هم یه داستان بزاری🤗
من کلا هیونگ لاین و بیشتر دوست دارم ولی جینو بیشتر از همه دوس دارم و از طرفی بایسم شوگاست یکم پیچیدس ولی خب:/
با قدرت ادامه بدههههههههههههههههههه
خداروشکر 🥲🤍💜
حتما!
از نامجون یه تک پارتی گذاشتم فعلا ایده ی خاصی ندارم در موردش اما اگه ایده ی خوبی به ذهنم برسه بعد از اینکه همه ی اعضا تموم شد حتما مینویسم:)
😂 این پیچیدگی ها تو همه ی آرمی ها کم و بیش هست ✋🏻
چشمممم😂🤝🏻✨
😇🥺
باید بگم دیر فهمیدم داستان از هوپیه و از دور شبیه شوگا بود عکس پارت اول:)
عاشق داستانای متفاوت و (اندکی خشنم) مخصوصا وقتی به قلم تو باشه:")♡
آره عکس پارت اول یکم نامشخص بود 🥲 اما به طور کلی از هر کدوم از اعضا میخوام یه داستان رو بزارم که حالا از بعضیا تک پارتی گذاشتم شوگا و هوپی رو هم داستان برای تهیونگ و کوک هم ایده دارم برای نوشتن اما فعلا فرصتش موجود نیست🥲💔
مرسیییییییی::)))))))♡-♡💫💛
حص میکنم حالم خیلی خوبح^^👭☂️🍫
میخاام پارت 2 فیک رو هم بنویصم^^🥺🍧💕
دوص دارم یح تک پارتیم عآپ کنمح😹🍃🥢
بنویصم بح نظرت👭🌈☂️
خوب واقعی؟؟؟ کاملا خوب؟؟؟
اگه حالت خوبه اوهوم حتما من که خیلی خوشحال میشم 😆🐬🧁🤍
واووو بصیار زیبا🥺🥤🥢💕
واووو مرسیییی:))💕🐇🤍