جهان KDA

چشمانم را باز کردم در آغوش خوانواده......خوانواده ای که سالهاست برای سلطنت کار میکند👑......در جهان KDA.....من هم دختری هستم که راه پدر ومادرم را ادامه می دهد.......دختری 18ساله با تیپ پسرونه😏

اسم من (کایلی) هست و من در جهان KDA زندگی میکنم (جهان KDA جهانیست که در کره ی زمین نیست) و امروز به من ماموریتی داده شده راوی : بیاین برگردیم به 2 سال پیش

اسم من (کایلی) هست و من در جهان KDA زندگی میکنم (جهان KDA جهانیست که در کره ی زمین نیست) و امروز به من ماموریتی داده شده راوی : بیاین برگردیم به 2 سال پیش

برادرم (ادوارد): کااااایلی .....کایلی بیدار شو مثله همیشه دیر میکنیا کایلی : هههممم......باشه الان پا میشم. مامان(پارک چونگی): حق با برادرته همش دیر میرسی بابا(پارک تائو): بذارین دخترم راحت باشه ...مگه آدم چند سال زندست(درس خوندن بخش کوچکی از زندگیه) چونگی:درسته ولی همین درس خوندنه که مارو به اینجا رسونده تائو:😒 راست میگی

کایلی :خیله خوب خیله خوب...پاشدم نمیخواد دوباره درباره ی درس اینا بحث کنین🤦🏻‍♀️ لباسمو پوشیدم و مسواک زدم که مثله همیشه خانوادم به ترز لباس پوشیدنم گیر دادن (چون من همیشه پسرونه لباس میپوشم)

سواره متورم شدم (تو سن 16سالکی متوورر😎😍) و به راه افتادم ورفتم سمت هنرستان (کایلی رشتش گرافیکه) هنرستان من اندازه ی قصره چون یه جای سلطنتیه(چون خانوادش برای سلطنت کار میکنن⚜️)

من معمولن به خاطره پسرونه بودنم زیاد دوستی ندارم چون همش راجبه من میگن که مشکلی دارم😟😔 رفتم سر کلاس طراحی.....بیشتر بچه ها به من چپ چپ نگاه میکردن 🙄 وقتی نشستم یکی از بچه ها پاش به صندلیش گیر کرد و تا خواست بیوفته......

من سریع گرفتمش ازش پرسیدم:هی دختر.....تو حالت خوبه . نگاهم کرد وگفت:آره تا چشمم به چشماش خورد...متوجه یه چیزی شدم......گوش های روباهی داشت🦊 وهمینطور دوم روباهی موهاش مشکی بود تا از مبهوتی در اومدم فهمیدم بچه ها دارن پشت سرم پچ پچ میکردن

سریع خودمو جمع جور کردم(ای خدا خودم باعث شدم بچه ها بیشتر راجبم حرف بزنن.....آخه چیکار میکردم.....دختره داشت میوفتاد) دختره گفت:ممنونم که نذاشتی بیوفتم . کایلی:😁 خواهش میکنم دختره: اسم من آهریه(Ahri) منم کایلی هستم(Akali)......

امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه لطفن لطفن بگین چه جوری بود و بگین که ادامش بدم یا نه ممنونم از اینکه خوندین