
سلام من دوباره اومدم با تستی جدید.لطفا نظر بدین چون نظر از هرچیزی برای من مهمتره.
از زبان آدرین:داشتم از اتاق میرفتم بیرون که یهو مرینت گفت آدرین فکر کنم یکی هست.من با تعجب گفتم واقعا؟مرینت گفت آره.من با عصبانیت گفتم کی؟مرینت گفت آ....لفر....د.....آلفرد.من گفتم چی؟آلفرد؟مرینت گفت آره.من بدون اینکه هیچ حرفی بزنم در رو باز کردم و رفتم بیرون.واقعا فکرم درگیر بود.آلفرد چطوری عاشق مرینت شده؟کی عاشق مرینت شده؟مرینت هم عاشقشه؟وای مخم پکید.عمرا بزارم اون آدم عوضی مرینت رو از من بگیره.بهتره برم به فلورانس بگم که درست حدس زده بود.واقعا اعصابم خورد شد.یهو پدرم اومد و گفت آدرین جای ما کجاست.من گفتم اون اتاقه هست که اونجاست همونه.پدرم گفت آها ممنون.ما بریم یکم بخوابیم.
من در اتاق فلورانس رو باز کردم.فلورانس گفت چیشد؟درست حدس زدم یا نه؟من گفتم چرا اتفاقا خیلی خوب حدس زدی.فلورانس گفت پس دیدی درست حدس زدم.حالا پسره کی هست؟چیکاره هست؟من گفتم اسمش آلفرده.آلفرد رابرتسون.فلورانس گفت رابرتسون؟من گفتم آره چطور مگه؟فلورانس گفت پدربزرگش دوست من بود.من گفتم چییییی؟میشه بگی شما چند تا دوست داری؟فلورانس گفت من 3000 سالمه میخوای تنها باشم و دوست نداشته باشم.من گفتم آخه پدربزرگ اون.فلورانس گفت به نوه اون نگاه نکن خودش انصافا آدم خیلی خوبی بود و همیشه بهم کمک میکرد.من گفتم حالا ولش کن.من چیکار کنم؟به نظرت مرینت هم دوسش داره؟فلورانس گفت آدرین.اینقدر به مرینت بی اعتمادی که هنوز چیزی ندیدی داری بهش شک میکنی؟من گفتم نه منظورم این نبود.
از زبان مرینت:وقتی آدرین اونجوری از اتاق رفت بیرون خیلی ناراحت شدم.خودم هم فکرش رو نمیکردم که آلفرد عاشقم باشه.با خودم گفتم احتمالا کسی که تروریست جهانی استخدام میکنه برای بدست اوردن چیزی حتما یک آدم معروف و پولداریه.بزار برم ببینم دربارش تو اینترنت چی گذاشتم.دربارش سرچ کردم.چیزی که دیدم رو باورم نمیشد.جدش پادشاه فرانسه بوده.خانوادش یکی از پولدار ترین خانواده های جهانه.باورم نمیشه همچین آدمی عاشق من شده باشه.یهو آدرین اومد تو.از زبان آدرین:از اتاق فلورانس اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق مرینت.همینکه میخواستم در اتاق مرینت رو باز کنم شنیدم که.....
شنیدم که مرینت داره میگه باورم نمیشه همچین آدمی عاشقم شده.من هم عصبانی شدم و رفتم تو اتاق.مرینت تا من رو دید گفت آدرین بیا ببین این پسره کیه.من گفتم الان همچین پسری عاشقت شده.آیا تو هم عاشقش شدی؟مرینت گفت آدرین چی میگی واسه خودت.کی گفته من عاشقشم.آدرین گفت اگه عاشقش نیستی چرا اینقدر ازش تعریف میکنی؟مرینت گفت آدرین واقعا باورم نمیشه به من شک کردی.به کسی شک کردی که دو سال برای رسیدن بهت زحمت کشید و جونت رو نجات داد.من گفتم ولی من هنوز قانع نشدم.مرینت با بغض گفت آدرین باورم نمیشه که به من شک میکنی.منی که اینقدر عاشقتم.لطفا برو بیرون میخوام تنها باشم.من هم با عصبانیت رفتم بیرون.
یک هفته بعد از زبان مرینت:یک هفته رد شد.من و فلورانس حالمون کاملا خوب شد.فلورانس همراه با پدر و مادر آدرین برگشتن پاریس.تو این یک هفته آدرین یکم با من سرد تر شد.منم از این ناراحت بودم ولی با آدرین حرف نمیزدم.خیلی ناراحت بودم.آدرین رفته بود بیرون تا یکم قدم بزنه.من هم که حوصلم سر رفته بود رفتم بیرون تا یکم قدم بزنم.داشتم داخل پارک راه میرفتم که یهو آلفرد رو دیدم.من رفتم و روی نیمکت نشستم.آلفرد هم تا من رو دید اومد طرف من و سلام کرد.من هم سلام کردم.آلفرد خیلی خجالتی بود.رو به من کرد و گفت عه مرینت من همیشه یک چیزی میخواستم بهت بگم ولی.....من حرفش رو قطع کردم و گفتم هیچ وقت نمیتونی بگی؟آلفرد گفت آره.تو از کجا میدونی؟من گفتم خب تجربه کردم اونم جلوی آدرین.
آلفرد تا اسم آدرین رو شنید خیلی عصبانی شد ولی نشون نداد.بهم گفت ببین مرینت از وقتی که دیدمت یک حس عجیبی داشتم.از همون وقت که اون حس اومد سرغم هر وقت تو رو میدیدم دست و پام رو گم میکردم ولی اینو میخوام از ته قلبم بگم مرینت من عشقتم.من هم گفتم بله میدونم.آلفرد میدونی؟از کجا؟من گفتم از یک هفته پیش.ولی باید بهت بگم که من عاشقت نیستم.آلفرد گفت چرا؟چرا عاشق من نیستی؟من چی از اون آدرین کم دارم؟ها؟من گفتم خیلی چیزا.آلفرد گفت چه چیزی؟من گفتم مثلا اینکه آدرین برای کشتن عشق کسی تریریست اجیر نمیکنه تا بکشتش یا اینکه بزنه کسی که عاشقشه رو بکشه.آلفرد گفت اون اتفاق کار من نبود.من گفتم اگه کار تو نبود پس کار ک بود؟کی و چرا با آدرین مشکل داره؟آلفرد گفت من چمیدونم.و یهو بلند شد و.......
و یهو من رو ب*غ*ل کرد.من گفتم چیکار میکنی؟اون با گریه گفت اما مرینت من دوست دارم خیلی دوست دارم.من خودم از بغلش در آوردم و با داد گفتم تو اگه من رو دوست داری سعی میکردی من رو عاشق خودت کنی نه اینکه عشقم کسی که برای بدست آوردنش تلاش کردم رو بکشی.وقتی آدرین من رو دوست نداشت من سعی نمیکردم کسی که دوسش داره رو بکشم.من حتی برای خوشحال بودن اون حاضر شدم کاری کنم تا اون به کسی که دوسش داره نزدیک بشه.من واقعا برات متاسفم.با گریه از اونجا دور شدم و یهو.....
از زبان آدرین:توی این یک هفته واقعا به مرینت شک کرده بودم.فکر میکردم که اون واقعا آلفرد رو دوست داره.حوصل سر رفت و رفتم طرف پارک.داشتم تو پارک چرخ میزدم که یهو دبدم مرینت تو ب*غ*ل اون آلفرد عوضیه.پس شکم درست بود.مرینت هم عاشق اونه.خوب شد با اون روی خیانتکار مرینت هم آشنا شدم.خواستم برم پیششون که دیدم یهو مرینت خودش رو از آلفرد جدا کرد و با داد گفت تو اگه عاشق من بودی سعی میکردی من رو عاشق خودت کنی نه اینکه بخوای عشق من رو بکشی.من هم وقتی آدرین با یکی دیگه بود سعی نکردم اون رو بکشم بلکه حاضر بودم برای اینکه اون خوشحال باشه اون رو به عشقش برسونم.بعد مرینت با گریه از آلفرد دور شد.وقعا داشت گریم می گرفت که یهو مرینت من رو دید.
از زبان مرینت:یهو دیدم آدرین داره من رو نگاه میکنه.یعنی اون دیده.من رو با آلفرد دیده.یهو اومد نزدیک.فقط چند میلی متر با من فاصله داشت.من میخواستم چیزی بگ که آدرین گفت هیش ساکت باش لطفا ساکت باش.و همونجا ل*ب من رو ب*و*س*ی*د.واقعا تعجب کردم.باورم نمیشد.آدرین بالاخره من رو ب*و*س*ی*د.یهو ل*بش رو از ل*بم جدا کرد و ب*غ*لم کرد و گفت متاسفم.واقعا متاسفم.من لیاقت تو رو ندارم.تو کسی هستی که تا آخرین لحظه پشتم بودی و هر لحظه حمایتم کردی و عاشقم بودی.ولی من با یک جمله مسخره تو رو از خودم دور کردم.لطفا من رو ببخش.من واقعا تو شک بودم.نمیدونستم باید چی بگم.ولی میدونستم که تمام حرفاش از ته دلشه.من هم بهش گفتم من هیچ وقت از دستت ناراحت نبودم آدرین.من همون اول بخشیدمت.من واقعا دوست دارم.تو همیشه لیاقت هرچیزی رو داشتی.
آنچه خواهید دید:نه منم که لیاقتت رو ندارم......آدرین عوضی تو مرینت رو ازم گرفتی......من هیچ وقت ترکت نمیکنم........آلفرد خیلی قدرت داره........من تا آخر عمرم مراقبت هستم.......آلفرد دیگه کارت تمومه......سلام اسم من ماریا هست.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
عالی بود دمت گرم