
فیک جدیدمه
اسم تو پاکوپائو هس 16 سال داری ی کیپاپری این داستان عاشقانه نیس ی پاترهدی از درون مهربون از بیرون سرد،ناراحت،شکسته شده تک فرزندی مامان و بابات و مادر بزرگت و پدر بزرگت و داییت و عمت و عموت توی ی تصادف مردن و پیش خالت زندگی میکنی بقیه اش رو تو داستان میفهمین
دینگ دینگ دینگ وای دیر شد چرا خواب موندم خالم اومد با مهموناش غذا درس نکردم خونه رو مرتب نکردم فک کنم حقمه تنبیه شم وای باید لباس میشستم سریع از رو تخ کوچیکم ک پام ازش زده بود بیرون پریدم پایین سریع رفتم آشپز خونه قابلمه رو گذاشتم رو گاز فر رو روشن کردم مواد کیک رو درست کردم سریع انداختم تو فر تستر رو روشن کردم از 50 سانتی متر نونا رو پرتاب کردم توش وای کیک پخت سریع کیک رو در آورم و تزئینش کردم
کیمچی رو سریع پختم و رو میز پشقاب و کاسه چابستیک رو چیدم وای نونا گرم شد برشمون داشتم گزاشتم تو بشقاب وای لباسا همه ی لباسا رو انداختم تو لباس شویی اخیش در عرض اون زمان ک بیان بالا خودمم آماده کردم هوفی گفتم و نفس عمیقی کشیدم گوشیم رو برداشتم واییی دختر خالم چهارصد تا دستور داده ایششش فک کنم من نیومدم اینجا زندگی کنم اومدم کارگری کنم باو یادم رفه بود منو گرفن ب کارگریییییی ایشششششش رفتم تو انباری ک اتاقمه
درو باز کردم ول با چیز وحشت ناکی روبه رو شدم و باعث شد چن قدم عقب برم دختر خالم بود ک داش لباسام رو پاره میکرد بالش و تخت کوچولوم رو پاره میکرد میز و صندلی هایی ک از چوب ساخته بودم رو میشکست سریع ب طرفش رفتم ول چاقوی تیزی در آورد تا ته دستم فرو کرد خونه اش قطره قطره رو زمین میچکید نگاهی ب پنجره انداختم و ب یاد ی سال پیش افتادم
(ی سال پیش) مامان بابا پدربزرگ مادربزرگ زندایی دای دای(داییش هس) عمه و عمو مراقب باشیننننننن همینطور ک برف میبارید ماشینی ب اونا برخورد کرد و فقط 10 ثانیه تونستن نفس بکشن و بعد.... فقط اشک بود ک روی برفای سفید و براق میبارید ک.....
خب تمام شد💜✨✨ دوس دارید ادامه بدم⭐❤️ راستی فالو=فالو🌙🖤 اگ دوس دارین آجی هم میشم🌛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیح بید نپصم😻🍭💕
تنکس عخشم