12 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیانا ۲ انتشار: 3 سال پیش 1,302 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
آدرین: مرینت چی شد؟
جواب ندادم. اومد کنارم نشست و انگشت اشاره اش رو زیر چو.نه م گذاشت و خواست سرم رو بالا بیاره که من بیشتر سرم رو انداختم پایین. ناچار سرش رو تا حد ممکن خم کرد و آورد جلوی صورتم با دیدن صورت قرمزم گفت:
-تو گریه کردی؟؟؟
سرش رو هل دادم عقب و گفتم:
-آدرین برو اون طرف. حوصله ات رو ندارم دیگه. خسته ام کردی. من هر کاری می کنم که به اون فکر نکنی بعد من رو فرستادین دنبال نخود سیاه.
ادای آدرین رو در آوردم و گفتم:
-سرما می خوری ع.ز.ی.زم. سرت درد می گیره....
دستم رو گرفت و گفت:
-کسی تو رو دنبال نخود سیاه نفرستاد. همون روز خ.و.ا.س.ت.گ.ا.ر.ی هم بهت گفتم ...دختری که مثل کلرا هر روز... ...ببین آدم رو به گفتن چه چیزایی وادار می کنی ها...دیشب گفتم بازم بهت می گم تو تنها کسی هستی که د.و.س.ت.ش دارم.
با گفتن این حرفش باز خ.ر شدم. نمی دونم چرا وقتی این حرف رو می زد وجودم رو آرامش می گرفت. دوباره با آستینم روی صورتم کشیدم و گفتم:
-پس زود از اینجا بریم. باشه؟؟؟
ب.و.س.ه. ای روی پیشونیم زد و گفت:
-چشم خانومم میریم.
-آدرین، کلرا چی می گفت؟
آدرین: هیچی ع.ز.ی.ز.م....
اه دوباره من رو خ.ر فرض کرد. جیغ زدم:
-پس چرا اونطوری صدات کرد؟ هان؟
با دستش جلو دهنم و گرفت:
-زشته ع.ز.ی.ز.م. می شنوه.
دستش رو پس زدم و گفتم:
- به من چ.ه که می شنوه.... اون موقع که اونطوری صدات می کرد زشت نبود؟ زشت نبود که کنارت نشسته بود و تو گوشت پچ پچ می کرد؟
دستاش رو به نشونه تسلیم بالا برد و گفت:
-حق با توئه... آروم باش...
-پس بگو چی بهت گفت؟
با صدای شنیدن ه.م.س. ر کلرا که می اومد انگار از سوال و جواب من راه فرار پیدا کرد و گفت:
-زشته بیا بریم پایین. شب واست مفصل توضیح میدم. چیزی تا عید نمونده. قهر کنی تا آخر سال با هم قهر می مونیم هااا.
حوصله حرف هاش رو نداشتم. یه نگاه به ساعت انداختم. نیم ساعت دیگه تا عید مونده بود. از دستش دلخور بودم اما نمی خواستم اولین عیدی که کنار هم هستیم خراب بشه. بزور لبخندی زدم و گفتم:
-خیلی خب . بریم اما شب باید همه حرف هاش رو مو به مو واسم بگی...
دستم رو گرفت و با هم پایین رفتیم. کلرا درخت رو چیده درست کرده بود و مشغول بررسی کردن درخت بود. اردوارم هم تلویزیون رو روشن کرد و همگی روی مبل نشستیم. اردوارد و ادرین باهم حرف می زدن و منم گوش میکردم. از حرف زدنش خوشم اومد. مشخص بود آدم تحصیل کرده و خوبیه. شاید تو بر خورد اول که دیدمش ذهنیتی که نسبت بهش پیدا کرده بودم خیلی با الان فرق داشت.
دیگه به عید نزدیک شدیم که اردوارد ازمون خواست چشم هامون رو ببندیم و ارزو کنیم. قبل از اینکه چشم هام رو ببندم یه نگاه به کلرا انداختم. خودش رو به زور تو ب.غ.ل اردوارد جا کرده بود. چقدر خوب می شد اگه آدرین هم جلو کلرا یکم با من بهتر برخورد می کرد... آهی کشیدم وچشمام رو بستم و شروع کردم به ارزو کردن...
به اینکه سال خوبی واسم باشه... به اینکه از ا.ز.د.و.ا.ج.ی که کردم پشیمون نشم و خیلی چیزای دیگه... بین ارزو کردنم حس کردم دست آدرین دور گردنم ح.ل.ق.ه شد ولی با خودم گفتم:
- از بس ع.ق.د.ه. ا.ی الان دیگه توهم ب.غ.ل.ش رو می زنی.
اما با کشیده شدن سرم به سمتی که آدرین نشسته بود دیگه به خودم و توهماتم شک کردم. آروم یکی از چشمام رو
باز کردم. آدرین بود که سرم رو روی ش.و.نه اش گذ.اشته بود. وقتی دید چشمم رو باز کردم واسم چشمک زد. خوشم اومد از کارش اما هنوزم یکم ازش دلخور بودم. علارقم اینکه نمی خواستم از ب.غ.ل.ش بیرون بیام اما یکم کم محلی هم واسش لازم بود.
سرم رو از روی شونه اش برداشتم و باز چشمام رو بستم . قبل از اینکه بخواد عکس العملی نشون بده صدای تلویزیون که خبر از سال نو می داد، بلند شد.
........
از آهنگی که آدرین گذاشته بود کیف کردم. کم کم در حال ذوق م.ر.گ شدن بودم. همیشه با توجه به حسش آهنگ گوش می داد و این آهنگ نشون می داد که به کل کلرا رو فراموش کرده. دیشب تموم شد. اعصابم از کنار هم بودنشون خ.ر.د می شد.
چشمام رو بستم و به آهنگ گوش دادم.
با توقف ماشین چشمام رو باز کردم و با صدای بی حالی گفتم:
-رسیدیم؟
ماشین رو خاموش کرد و گفت:
-بله خانوم خانوما. پیش به سوی یه روز دو نفره عالی...
با کسلی از ماشین پیاده شدم و همراه آدرین به سمت دریا رفتیم. هنوز چند قدم بیشتر راه نرفته بودیم که با دیدن تابلوی مخصوص پاراسل بود ایستادم و گفتم:
-آدرین داری کجا میری؟
به تابلو اشاره کرد و گفت:
-مشخص نیست؟
بی حالی و خابالودگی از یادم رفت و گفتم:
-چی؟؟؟ من برم سوار این بالن ها شم؟؟؟ اونم وسط دریا؟؟؟ رو زمینش هم می ترسم چه برسه به دریا... جون من بی خیال
دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید و گفت:
-مرینت بیا دیگه. خودتو لوس نکن. قرار شد یه روز عالی بسازیم.
به غ.ل.ط کردن افتاده بودم. یه نگاه به کسایی که به بالن ها آویزون بودن کردم وبا من من گفتم:
-یعنی واسه ساختن یه روز خوب حتماً باید خودمونو آویزون این چهار تا دونه طناب کنیم؟؟؟
بلند خندید و گفت:
-رنگ صورتشو ببین... ترسیدی...
چقدر من بدم می اومد کسی بهم بگه ترسیدی... نمی تونی....
با صدای جیغ جیغی گفتم:
-نخیرم نترسیدم... فقط علاقه ای ندارم...
شونه ای بالا انداخت و همونطور که دستم رو می کشید گفت:
-باشه باور کردم تو نترسیدی...حالا بخاطر من بیا بریم.
اه عجب س.م.ج.ی بود. کلی ناز تو صدام ریختم و گفتم:
-آدرین جونم؟؟؟
دستم رو بیشتر کشید و گفت:
-مری کوتاه نمیام ... باید بیای... اصلاً بیا دو نفره بریم ، منم قول میدم اون بالا همه حرفای دیشب کلرا رو تعریف کنم خوبه؟؟؟
چشمام رو ریز کردم و گفتم:
-قول؟؟؟
لبخندی زد و گفت:
-قول قول قول
قدم هام رو تند کردم و گفتم:
-باشه. میریم. پیش به سوی خوش گذرونی...
واسه اینکه حرصم رو در بیاره پوزخندی زد و گفت:
آدرین جونم؟؟؟
دستم رو بیشتر کشید و گفت:
-مری کوتاه نمیام ... باید بیای... اصلاً بیا دو نفره بریم ، منم قول میدم اون بالا همه حرفای دیشب کلرا رو تعریف کنم خوبه؟؟؟
چشمام رو ریز کردم و گفتم:
-قول؟؟؟
لبخندی زد و گفت:
-قول قول قول
قدم هام رو تند کردم و گفتم:
-باشه. میریم. پیش به سوی خوش گذرونی...
واسه اینکه حرصم رو در بیاره پوزخندی زد و گفت:
-خوش گذرونی که نه... پیش به سوی خاموش کردن حس فضولی مرینت خانوم
چون به جایگاه رسیدیم وقت نشد اعتراضی بکنم. آدرین بلیط ها رو تهیه کرد و به طرف اسکله رفتیم و سوار قایق شدیم. لباس مخصوصی رو پوشیدم و ادرین واسم گره ها و کمربند هاش رو محکم کرد. حالا که داشتیم میرفتیم کم می آوردم. با خودم گفتم:
-آروم باش مری... تو که ع.ش.ق هیجانی.. اصلاً این ها که زیاد از دریا بالا نمیره... لبخند اطمینان بخشی زدم که با سوالی که آدرین از مسئولش پرسید لبخندم نیمه کار خشک شد.
آریان: اقا تا چه ارتفاعی بالا میره؟؟؟
پیرمرد همونطور که گره رو با دست محکم می کرد گفت:
-سیصد متر پسرم...
دهنم از تعجب باز موند ... حالا سیصد متر به د.ر.ک...این گره ای که این یارو با دست زد که یه باد بیاد باز میشه. خواستم برم بگم ادرین غ.ل.ط کردم بیا برگردیم که پیر مرد باز گفت:
-خوش گذرونی که نه... پیش به سوی خاموش کردن حس فضولی مرینت خانوم
چون به جایگاه رسیدیم وقت نشد اعتراضی بکنم. آدرین بلیط ها رو تهیه کرد و به طرف اسکله رفتیم و سوار قایق شدیم. لباس مخصوصی رو پوشیدم و ادرین واسم گره ها و کمربند هاش رو محکم کرد. حالا که داشتیم میرفتیم کم می آوردم. با خودم گفتم:
-آروم باش مری... تو که ع.ش.ق هیجانی.. اصلاً این ها که زیاد از دریا بالا نمیره... لبخند اطمینان بخشی زدم که با سوالی که آدرین از مسئولش پرسید لبخندم نیمه کار خشک شد.
آریان: اقا تا چه ارتفاعی بالا میره؟؟؟
پیرمرد همونطور که گره رو با دست محکم می کرد گفت:
-سیصد متر پسرم...
دهنم از تعجب باز موند ... حالا سیصد متر به د.ر.ک...این گره ای که این یارو با دست زد که یه باد بیاد باز میشه. خواستم برم بگم ادرین غ.ل.ط کردم بیا برگردیم که پیر مرد باز گفت:
-سریع سوار شید.
آدرین دستش رو پشت شونه ام گذاشت و به طرف پاراسل هلم داد. پیر مرد کمربند های فلزی نازکی که به لباسم آویزون بود رو به طناب های پاراسل وصل کردو همزمان من فا.ت.حه مو خوندم . آدرین هم پشت سر من کمربندش رو وصل کرد و کم کم به اوج آسمون رفتیم...
هنوز از زمین زیاد دور نشده بودیم که به غ.ل.ط کردن افتادم. یه نگاه به پایین انداختم. من چرا همچین غ.ل.ط.ی کردم؟؟؟هان؟؟؟دوباره ندای درونم بیدار شد.
- می خواستی ببینی دیشب کلرا چی به ش.و.ه.ر.ت گفته؟؟؟ چرا دیشب آدرین واست توضیح نداد و پیچوندت...چرا دیشب وقتی ازش پرسیدی گفت چیز مهمی نبوده...
سرم رو به عقب برگردوندم و گفتم:
-آدرین حالا که باهات اومدم این بالا بگو دیگه. دیشب کلرا بهت چی می گفت؟
یه نگاه به اطراف انداخت و گفت:
-بیخیل مرینت. چیز مهمی نبود ... یه نگاه به اطراف بنداز...ببین چقدر قشنگه...
اه باز داشت ع.ص.ب.ی.م می کرد. داد زدم:
-همون حرفایی رو که میگی مهم نیست رو واسم بگو...حقم هست که بدونم...
باد وزیدو هر دو شروع به حرکت کردیم. بجای ادامه حرفم یه جیغ بنفش کشیدم که آدرین دستاش رو از پشت دور ک.م.ر.م گذاشت و گفت:
-نترس چیزی نیست ع.ز.ی.ز.م.
جیغ زدم:
-بگو دیگه ... دیشب تا حالا پیچوندیم بس نیست؟؟؟ خسته شدم. می فهمی؟؟؟ از اینکه اونو می بینی میری تو هم بدم
میاد... از اینکه دیشب اونطوری باهاش حرف زدی لجم گرفت... هر چی می خوام هیچی نگم، نمیشه. هی به خودم میگم بهش فرصت بده. حق داره. اما چه فایده؟ تو فقط حرف از د.و.س.ت داشتن من می زنی.
آدرین: مری جون من اینطوری نگو. اصلاً اینطور نیست. دیشب هم کلرا حرف خاصی نزد. فقط ازم خواست بیاد پیش من و بشه پشتیبان کلاس... گفت نیاز به کار داره. گفت هر چی باشه انجام میده.
-چی؟؟؟ کلرا می خواست هر روز پیش آدرین باشه؟؟؟ من بخاطر آدرین از آموزشگاه بیام بیرون تا کلرا جای منو بگیره.
پاهام رو حرکت دادم و گفتم:
-نمی خوام. نمی خوام. نمی خوام.
آدرین: آروم باش مری... حالا کی گفته من قبول کردم؟
لبام رو آویزون کردم و گفتم:
-قول میدی ر.د.ش کنی؟؟؟
دستش رو روی دستم که به طناب گرفته بودم گذاشت و گفت:
-قول میدم ع.ز.ی.ز.م
باز گفتم:
-قول ؟
خندید و گفت:
-قول
حدود یک ربعی تو آسمون بودیم و بعدش یکم کنار دریا نشستیم. گوشی آدرین زنگ خورد. یه نگاه به شماره انداخت و قبل از اینکه جواب بده ازم دور شد. نمی دونم چرا ولی حس می کردم کلراست. صدای بلندش که فقط می گفت:« نه نمیشه» به گوش می رسید. سریع تلفنش رو قطع کرد و به سمتم اومد و با لبخند ساختگی گفت:
-بریم خرید یا می خوای همین جا بمونیم؟
گفتم:
-هر طور راحتی...
دستم رو گرفت و از روی ماسه ها بلندم کرد و گفت:
-پس بریم خرید. تجربه نشون داده خانم ها ع.ا.ش.ق خریدن.
اخم کردم و گفتم:
-اونوقت شما از کجا این تجربه ها رو بدست آوردین؟
با صدای بلند خندید و گفت:
-من؟؟؟ من غ.ل.ط بکنم از این تجربه ها داشته باشم. من فقط از تجربه ها دیگران استفاده می کنم.
لبخندی زدم و گفتم:
-آهان. حالا شد.
به سمت مرکز خریدی که نزدیک دریا بود رفتیم. آدرین تو خرید عالی بود. هر چیزی رو که دوست داشتم واسم می خرید. حسابی توی پاساژ ها گشتیم. یه نگاه به پاکت های توی دستم کردم. خریدم شامل چند دست لباس و شلوار و چند تا کفش و دامن و گلسر بود. همین طور که خرید هام رو بررسی می کردم به دنبال آدرین رفتم. با صدای آدرین که اسمم رو صدا می زد سرم رو از پاکت های نازنین توی دستم بیرون آوردم و گفتم:
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
قسمت 18، 22 نیست😫
میدونی چندچقته بخاطر این بی نظمی نتونستم داستاننو بخچنم؟
آجی میشه لااقل خلاصشو بگی؟
اجی ناظرا منتشر نکردن ولی خلاصشون هست تو یه تست میزارم
اگه هم میخوای که دوست داری رمان جدیدمو بخون
ممنون😍
حتما، من رماناتو از دست نمیدم
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
چرا اینجوری میشه 🙁 یا چند پارت جلو برسی میشه یا یه پارت جلو
ولی خودت رو ناراحت نکن درست میشه ☺️
نمیدونم
همشم پارتا برای یه ناظر میره و بعد هی مینویسه نیازمند به اصلاح:
(کلماتی مثل ع.ش.ق براشون نقطه نزارید )
اخه من نمیدونم بزارم رد میشه نزارمم رد میشه؟
ولی قراره خواهرم رمز اکانتشو بهم بده با اون پارتارو برسی کنم چون ناظره اینجوریم دیگه پارتا هی عقب جلو نمیشن
ناراحت نباش درست میشه ❤️❤️❤️
خیلی از پارت ها جا موندن😫😫
متاسفانه ناظرا برسی نمیکنن
ولی خواهرم که ناظره قراره رمزشو بهم بده با اون پارتا رو خودم منتشر کنم
واو، چطور؟ 🤩🤩🤩
وقتی بزارمش ناظری که اول میره تو صفحه ناظری تست براش میفته و اگه این کارو کنم با اکانت خواهرم میتونم خودم یا اون برسیش کنیم این شکلی دیگه هم دیر به دیر نمیاد و کسیم نیست هی گیر بده که نقطه نزار فلان صحنه چرا نقطه داره💖
عالیه🤩🤩🤩
عالی بود اجی جونم
مرسی اجو
اااخخخخخججججججوووووووننننننننن بلاخره بعد از یک عمر انتظار این ناظر ها رضایت دادن و داستانت رو منتشر کردن😍😍😍😆😆😆😆😆😆
عالی بود اجی جون😘😘😘😘😘
اجی فقط من متوجه نشدم تو پارت قبل که مری و آدری تو خونه خودشون بودن پس الان چیشد که امدن شب عید؟
مرسی اجی
داخل پارت ۲۲ که ناظر برسیش نمیکنن(همین ده دقیقه میش نیازمند به اصلاح خورد دوباره گذاشتم)مرینت و ادرین میرن ویلا و بعد تو ویلا میبن چراغا روشنه بعد میرن تو ویلا و کلرا رو میبینن بعد کلرا و ادوارد باهم ق.ه.ر بودن و دیگه اشتی میکنن و میشه شب عید
البته بعد چند روزی میشه عیدا
میسی که توضیح دادی😘😘😘
ناظراااااا
چرا پارتای قبلو برسی نکردین اینو برسی میکنید؟
بچه ها اگه تا فردا ساعت ۱۲ منتشر نشن تو کامنتا براتون مینویسم
وای اجی بهترینی من یکی خیلی منتظر پارت ۱۹بودم و الان خیلی خوشحالم که میتونم بخونمش اما اجی باور کن به این راضی نیستم که اینهمه زحمت بکشی😘😘😘💕💕💕💕
ممنون اجی
توهم خیلی خوبی.
میدونی اگه ناظرا پارتا زود به زود برسی کنن واقعا زود میاد رمان ولی قراره که خواهرم رمز عبورشو بده خودم تستامو برسی کنم😂😂چون اون با اکانتش ناظره گاهی وقتا اون برسی میکنه . وقتاییم که براش نیاد دیگه نمیکنه
واییی این عالیه😍😍
متسفانه من ناظر نیستم وگرنه خودم پارت های داستانت رو منتشر میکردم
اجی پارت بعد رو گذاشتم