7 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⚝Ꭿ᥅Ꭵᥲᥒᥲ⚝ انتشار: 3 سال پیش 18 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لایک کنید لطفاً 😢🥺
سلام سلام . حتما لایک کنید و کامنت بزارید . مرسی 😁💝
( از زبان محمد : هر دفعه صدای جیغ های آریانا از تو زیر زمین میومد من و امیر بیشتر احساس گناه میکردیم .. × محمد . # هوم ؟ × میگم به نظرت به آریانا و ارسلان کمک کنیم فرار کنن ؟ # اوهوم . × چه جوری ؟ # نمیدونم ولی باید اولش کاری کنیم رضا و آتوسا به حالت اول برگردن . × فکر نمیکردم انقدر بیرحم بشن . # خب اون دارو دقیقا قرینه میکنه . یعنی اگه خط تقارن رو پنجاه در نظر بگیریم و اونا یه درصد بی رحم بودن . × الان نود و نه درصد بی رحمن . # اره . من میگم وقتی رفتن به اون جلسه پلیسی من و تو بریم یه سر به آریانا و ارسلان بزنیم . بهشون بگیم میخوایم کمکشون کنیم .× بعد من تو شامشون دارو خواب آور میریزم که شب که میخوایم بریم با کمکشون نقشه بکشیم بیدار نشن . # خیلی خوبه .. چند دقیقه به سکوت گذشت . صدای جیغ آریانا میومد که ا انگار اسم رضا رو صدا میکرد . بعد سکوت شد .. سکوت . @ سلام .. × سلام . چه طورید . ÷ عالی . @ خب ما دیگه دیرمون شد . فعلا خدافظ . # خدافظ .. وقتی رفتن و مطمئنم شدیم که تو ساختمون نیستن ، پاشدیم رفتیم زیر زمین . در رو که باز کردیم این منظره ای بود که دیدیم : « آریانا که به صندلی بسته شده بود بالای سر و صورتش آردی شده بود و پایین صورتش و شونه هاش خیش آب بود . البته بماند که یذره از پایین موهاش سوخته بود . انگار موهاش رو آتیش زده باشن » وقتی رفتیم تو آریانا که انگار حالش خیلی بد بود گفت + وای نه تو رو خدا . خواهش میکنم . شما دیگه نه .. یه لحظه احساس خیلی بدی پیدا کردم . # ام .... چیزه .... × ما نیومدیم مثل اونا باهات رفتار کنیم . اومدیم ازت بخوایم کمکمون کنی رضا و آتوسا رو به حالت عادی برگردونیم
+ یعنی چی ؟ # ما هیچ وقت نمیخواستیم اینجوری بشه . فقط میخواستیم پلیس دیگه دنبالمون نباشه . × اما خب . ما رو به خودمون آورد . دیگه نمیخوایم مثل قبل باشیم . امیدواریم حرفمون رو باور کنید . ° میشه دستمون رو باز کنید . داریم از درد داغون میشیم . این طنابا هم هی فشار میارن . # حتما .. من رفتم دست ارسلان رو باز کنم . + وایستا امیر × جانم . + بیا .. رفت سمتش اریانا یه چیزی در گوشش گفت . × باشه الان برات ميارم .. دست ارسلان رو باز کردم . ° مرسی محمد . # خواهش میکنم .. رفتم سراغ آریانا . # شب میایم برای نقشه کشی . + باشه .. دست اونم باز کردم . ° محمد ببخشید که اون سال باعث شدیم از دانشگاه اخراج بشی # تقصیر خودم بود . فکر میکردم اگه اونجوری باشه تنبیه میشم فقط . فکر نمیکردم اخراج بشم . وگرنه از خودم بهتر دفاع میکردم .. امیر سینی به دست اومد تو . × بفرمایید . اینم ماست آریانا . # ماست برای چی ؟ + گلوم باد کرده . چیز خنک که بخورم یکم بهتر میشه . × بادوم ؟ + حساسیت دارم . # آهان .. ° خب نقشه تون چیه ؟ × نمیدونم هنوز نقشه خاصی نداریم . + هر چی راجب دارویی که بهشون دادین میدونید بگید . # معمولا با به خاطر آوردن خوبی های گذشته یه دفعه از بین میره . + مثل من با خاطرات بچه هام ؟ × دقیقا . این همون چیزیه که باید رو رضا و آتوسا هم انجام بشه . صدای ماشین اومد . × وای اومدن . # چی کار کنیم ؟ ° باهامون دعوا کنید . # جان ؟ + دعوا کنید . اینجا رو بهم بریزید ° خیلی هم عصبانی باشید . ¶(امیر اِنکا،محمد) باشه .
( از زبان رضا : از سازمان پلیس که برگشتیم خوشحال بودیم . چون پلیس هنوز چیزی راجب مکان ما نمیدونست و فعلا خطری تهدیدمون نمیکرد . رفتیم تو ساختمون .. بر خلاف همیشه محمد و امیر دم در منتظر ما ننشسته بودن @ امیر ؟ مح...؟ صدای شکسته شدن چیزی همراه با صدای جیغ و داد ها مختلف حرفم رو قطع کرد . ÷ صدا از زیرزمینه @ بدو بریم .. رفتیم زیر زمین و دیدیم که زمین و زمان رو ظرف شکسته و غذا برداشته . @ چیشده محمد ؟ # دختره پررو . فكر كرده من حاضرم به خاطر چیزی که ازش متنفرم بهش كمک كنم 😠 ° خب حالا چيزی نگفت كه . # چيزی نگفت ؟ يه جوری بزنمت كه ..... اوووف . @ خيلی خب محمد . آروم باش بيا بريم يه ليوان آب بخور آروم بشی .. بالاخره با کلی بدبختی تونستیم ببریمش بالا و بهش آب بدیم . × خیلی خب . من میرم شام درست کنم . رفت تو آشپزخونه و مشغول کار شد . من آتوسا هم نشستیم با هم حرف بزنیم . ( از زبان آریانا : مدت تقریبا طولانیای رو منتظر موندیم . وقتی نور ماه از پنجره میتابید و ارسلان داشت سایه بازی میکرد بالاخره محمد و امیر اومدن . + سلام . # سلام . ° خب . بگید میخواید چی کار کنید . × خب . نقشه ما اینه که... صدایی که از بیرون ساختمون اومد حرفش رو قطع کرد . ∆ پلیس صحبت میکنه . شما محاصره شدید . خودتون رو تسلیم کنید .اختار ميكنم . ما همه مسلح هستيم . + نقشتون اينه ؟ # نه . × اتفاقي اينجوري شد . # يه جوري وانمود كنيد انگار يهو از خواب پريدين .. بدو بدو ميرن رضا و آتوسا رو بيدار كنن . ( از زبان محمد : سریع از پله ها رفتیم بالا و رفتیم تو اتاق . # رضا . رضا . @ ها چی شده ؟. دستش رو هی روی میز بغل تختش اینور و اون ور میبرد . # دنبال چی میگردی؟ @ عینکم . # رضا تو که عینک نمیزنی 🤦🏻 @ آها . راست میگی . # خدایا شفا 🤦🏻 .. ( اینجا رو یکم کمدی کردم که حال و هواتون توی این شرایط سخت عوض بشه 😂 ) ÷ چیشده محمد ؟ امیر راست میگه پلیس اومده ؟. قبل از اینکه من جوابش رو بدم دوباره صدای پلیس از حیاط اومد که جواب آتوسا رو داد ∆ دوباره میگم . اگه بیرون نیاید خودمون وارد میشیم . پنج دقیقه وقت دارید که بیاید بیرون .
÷ چی کار کنیم ؟ @ خب من بهتون میگم چی کار کنید . محمد # بله . @ برو دست و پای ارسلان و آریانا رو ببند . بعد هم یه جایی تاریک قایم شو . امیر تو هم باهاش برو . وقتی پلیس اومد به پلیسه حمله کنید . اگه خواستن برن رئیسشون رو بیارن صبر کنید بعد رئیسشون رو بگیرید . × شما چی ؟ @ ما خودمون رو تسلیم میکنیم بعد شما با گرفتن رئیسشون ما رو نجات بدید .. سریع رفتیم زیر زمین . یه مقدار طناب از رو دیوار برداشتیم و رفتیم تو ° چیشد ؟ # من واقعا شرمنده . مجبوریم فعلا دست و پاتو رو ببندیم .. شونه بالا انداختن و ما دست و پاشون رو بستیم . بعد هم رفتیم یه گوشه قایم شدیم . صدای پلیس ها رو از پنجره میشنیدیم . ∆ اون سه نفر دیگه تون کجان ؟ @ به خودتون مربوطه نه ما ∆ ببریدشون . شما ها - بله قربان ∆ برید داخل رو بگردید . - چشم قربان .. صدای قدم های زيادی وارد ساختمون شد . بعد انگار چند دسته شدن كه همه جا رو بگردن . چند نفر اومدن تو زيرزمين من و امير همون طور آروم پشت ميز منتظر مونديم . دو نفر ميان داخل و بعد بدو بدو میرن بیرون « رئیس رئیس » ∆ بله . چی شده ؟ « دو نفر اونجا با دست و پای بسته افتادن » ∆ متین . - بله ∆ بیا بریم ببینیم چه خبره . - چشم قربان .. من و امیر آماده میشیم . رئیس پلیس و متین با هم میان تو . ∆ یا خدا . آریانا . تو چرا اینجایی ؟ متین . آماده باش ، باش که من دست و پای اینا رو باز کنم .. میره دهن آریانا رو باز میکنه و منم آروم میرم پشتش . بعد دهن ارسلان رو باز میکنه و جفتشون همزمان میگن ¶(آریانا،ارسلان) رئیس مواظب باش این یه تله است .. تفنگم رو گرفتم سمت رئيس . رو به متين كردم . # اسلحه ات رو بنداز . بندازش .
( از زبان آريانا : اين صحنه ای بود كه من و ارسلان ميديديم : « امير و محمد تفنگ هاشون رو گرفته بودن سمت متين و رئيس . متين به خاطر رئيس كاري نميكرد و رئيس به خاطر متين . » # متين . - بله ؟ # زانو بزن رو زمين . ∆ به خاطر من نكن متين . × شما خودت هم بايد بكنی اين كارو .. زانو زدن رو زمين . # خب . حالا به بقيه ميگی كه دوست های ما رو آزاد كنن . ∆ اگه نگم چی میشه ؟ × اونوقت دیگه کسی به اسم متین تو زندگیت نیست . ∆ باشه . # پس برو بیرون و این موضوع رو به همه بگو . ما اینجا با آقای امینی منتظرتیم .. رئیس بلند میشه و میره بیرون .. محمد سریع میاد و تفنگش رو میزارم رو سر من . - دیگه میخوای چی کار کنم ؟ # هیچی فقط میخواستم مطمئن بشم که فکر فرار به سرت نمیزنه . ∆ بیا دوستات رو تحویل بگیر متین رو تحویل بده .. از اتاق میرن بیرون و من شروع میکنم به باز کردن طناب های دور دستم . بالاخره طناب های باز میشن و میرم سراغ ارسلان . ° چی کار میکنی ؟ + میخوام تو رو فراری بدم . ° که چی بشه ؟ + اگه نقشه امیر و محمد نگیره و نتونیم رضا و آتوسا رو نجات بدیم دیگه هیچ راه برگشتی نداریم . ولی اگه تو بری خونه من خیالم راحت تره . ° من بدون تو جایی نمیرم . + خیلی خب بابا . فعلا بیا بریم .. از زیرزمین رفتیم بیرون و آروم از پله بالا رفتیم .. + از در نمیشه بریم باید از پنجره بریم بیرون . ° باشه .. میریم سمت پنجره و بالاخره میتونیم فرار کنیم . ( از زبان متین : وقتی رضا و آتوسا رو آزاد کردن سریع آتوسا رفت تو ساختمون و رضا هم ماشینشون رو آماده کرد .بعد پنج دقیقه آتوسا بدو بدو از ساختمون اومد بیرون و رو به محمد گفت ÷ زندانیا فرار کردن . × گرفتار شدیما . حالا مهم نیست بیا سوار ماشین بشیم تا دوباره بهمون حمله نکردن .. همشون سوار ماشین شدم و محمد منو ها داد سمت رئیس .
افتادم روی رئیس و دوتایی باهم خوردیم زمین . به خودمون که اومدیم و دیدیم که با ماشین ازمون دور شدن و دیگه نمیشه پیداشون کرد . ~ به نظرتون کجا رفتن ∆ یه مخفیگاه جدید ~ آریانا و ارسلان رو میگم . - نمیدونم . + اگه دقت بفرمایید متوجه میشید که خیلی راحت میشه بین چندتا پلیس از همه جا بیخبر پنهان شد . ° فکر کنم وقتشه یکم امکانات ایمنی رو ببریم بالا آقای رئیس .. برگشتیم پشت سرمون رو نگاه کردیم . رئیس انقدر شوکه شده بود که فقط تونست با سر تایید کنه . - خب برگردیم خونه نه ؟ + ما نمیتونیم بیایم . ~ چرا ؟ ° چون اگه خدا بخواد باید بریم رضا و آتوسا رو به حالت قبلی برگردونیم . ∆ چه جوری ؟ ° با به خاطر آوردن خاطراتشون . - یعنی چی ؟ + پس فکر کردی من رفتم سرم رو کوبیدم به دیوار درست شدم ؟ نخیر . من بچه هام یه لحظه اومدن جلو چشمم و منو به خودم آورد . تو هم به خودت زحمت ندادی که حد اقل بگی یه فرصت بهش بدم ~ حالا چرا انقدر عصبانی هستی از دستش حق بده بهش . + از دست شما هم عصبانی هستم . انگار نه انگار خواهرتما . ~ خودت جای من بودی میتونستی اعتماد کنی ؟ + بله . چون خواهرمی . حتی اگه به ضررم تموم میشد حد اقل یه بار بهت فرصت میدادم . ∆ خب حالا دعوا نکنید . + من دیگه دارم میرم . خدافظ . ° منم میام . ~ تو کجا میری ؟ ° من بهش قول دادم و هیچ وقت زیر قولم نمیزنم . آریانا میره پشت دیوار . - کجا میری ؟ در از اون وره ° خنگ خدا . اینجا مخفی گاه دزداست . هزار جور در و دیوار داره .. ارسلان هم میره سمتی که آریانا . اما هنوز به اون جا نرسیده بود که صدای جیغ آریانا رو از یه فاصله خیلی نزدیک شنیدیم ( بدو برو نتیجه 😉😉)
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)