
پارت قبل جای حساس کات نکردم اما این پارتو زیاد قول نمیدم
مرینت : اما خاله..... ادری : گوش کن مرینت تو یه مدل فوق العاده ای و کلویی یه طراح فوق العاده . چیزی که من هستم و شما دو تا با هم هستید پس...رو حرف من حرف نزن . مرینت : 😀چشم خاله . ( 5 سال بعد بریم سراغ یکی از شخصیت های داستان ) * توی مسیر قدم میزدم و با دستم سر بوته های گل رز و گل یاس رو نوازش کردم . همه چی داشت خوب پیش میرفت تا وقتی که ...... ( بذارید یه سری هم بریم سراغ ادرین ببینیم داره چیکار میکنه ) ادرین : هوف ..... تقریبا تمام شرکت های ماریس رو امتحان کردم هیچی به هیچی . عجیب دلم میخواد برم توی شرکت انجلا ناتسون . شرکت خیلی باحال و بزرگیه که توی نیویرک و بهترین طراح ها و مدل ها اون تو کار میکنن . خداوکیلی شرکت خیلی گولاخیه ظاهرا صاحبشم دو تا خانم همسن خودمن اونا الان دارن چیکار میکنن ، من الان نشستم دارم چیکار میکنم ؟ رفتم پیش پدر و مادر تا راجب این قضیه صحبت کنم . امیلی : به به پسر خار شمشاد گابریل : چی میخوای موز بابا ؟ ادرین : 😐 میخوام برم نیویرک . امیلی : خارکم تو توی نیویرک چیکار داری ؟ گابریل : شنیدم اونجا هوا برای رشد موز ها خوب نیست میمونی لهیده میشی اونوقت کسی نمیخوادت . ادرین : اما من جدیم . امیلی : خب خارکم میخواستم همینو بشنوم . من مشکلی ندارم میمونه درخت موزمون . گابریل : وقتی مادرت مشکل نداره منم مشکلی ندارم . فردا برو ادرین : دارم به این که سرراهیم یقین پیدا میکنم 😐 امیلی : یقین پیدا نکن .... بلیط هواپیماتو بگیر و ویژژژ برو نیویرک ادرین :وای خداااا پس من رفتم چمدون ببندم . ادرینا : بدونه من کجا میخوای بری داداشیییییییی؟ گابریل : موز بابا ؟ خواهرتم میبری ؟ ادرین : بابا ..... میدونی بدم میاد همه جا دنبالم بیادا ادرینا : داداشیییییییییییی گابریل : ببرش موز بابا. حرف گوش کن ادرینا مدل خیلی خوبی ادرین : هووووف باشخ لباس بپوش تو هم بیا . ( برگردیم پیش همون شخصیتمون ) * توی دفترم بودم و داشتم به اون اتفاق کار میکردم ..... از کجا ادرس منو گیر اورده . همینو کم داشتم تا قلبم دوباره تپش پیدا کنه . محکم کاغذ توی دستم رو مچاله کردم و رفتم پیشش . کلویی : اوه انجلا .... گوش کن . گوش کن توضیح میدم انجلا : چرا ادرسمو بهشون دادی ؟ من فقط میخوام همینو بدونم . کلویی : مادرم میگفت مارتین ضعیف شده ..... افسرده شده و گرفته .....مرینت تروخدا بیا برو پیشش ..... خواهش میکنم انجلا : م....مارتین؟کلویی شرکت رو میسپرم دست تو . یه هفته دیگه بر میگردم.....
( پاریس ) رفتم در در خونه و در زدم . بی درنگ در رو باز کردن . تام : مرینت ...... مرینت : نیومدم مثل همیشه سرزنشم کنی اومدم به پسر شاخ شمشادت سر بزنم . بهش دیگه توجهی نکردم و رفتم دم اتاق مارتین و در زدم . مارتین : برو پی کارت جولیا . مرینت : عاااام باشه داداش کوچولو پس من رفتم . یه ان به خودم اومدم دیدم دارم خفه میشم.....مارتین محکم بغلم کرده بود و داشت بی صدا اشک میریخت . بردمش داخل اتاق و در رو هم بستم مارتین و همونجور تو بغلم داشت گریه میکرد . روی تخت نشستم و اونم هنور توی اغوشم داشت هق هق میزد منم با دستام موهاشو نوازش میکردم . کم کم از اغوشم بیرون اومد و دوباره محکم بغلم کرد . توی هق هق هاش کلم های نامفهمومی مثل متاسفم و اینا بود . از بغلم جداش کردم و گفتم : نه....من متاسفم.......نباید تنهات میذاشتم
مارتین : مرینت😢من.....من حالا میفهمم چقدر سختی کشیدی😭😭😭تروخدا دیگه نروووو😭😭😭بمون پیشمون😭😭😭من تو این پنج سال شکستم 😭💔 مرینت😭😭😭 مرینت : متاسفم داداشی .... اومدم یه هفته بمونم و دوباره برم . من دیگه نمیخوام اینجا بمونم ..... من دیگه متعلق به این خونه نیستم چون فامیلی دوپنچنگ از پشت اسمم خط خورده . به عبارتی الان من هیچ سنمی با این خانواده ندارم . مارتین : م...مرینت😢 مرینت : اگه خواستی میتونی باهام بیای . هوم به هر حال تو هم دیگه نمیتونی اینجا زندگی کنی . مارتین : ا...اما مرینت : مجبورت نمیکنم که اهام بیای به هر حال حق انتخاب داری . اوه ببخشید باید به این تلفن جواب بدم . سلام کلو ......اره چطور ....کلو بگو داری شوخی میکنی.....ا...اومدم . مارتین گوش کن دیگه یه هفته وقت نداری . یا همین الان بگو میای یا نه مارتین : م...میام مرینت : خوبه پس بدو بریم مارتین : ل...لباسام چی پس ؟ مرینت : اونجا میخری بدو تام : کجا دارید میرید ؟ مرینت : میریم به جایی که من الان ازش اومدم خیلی هم عجله دارم پدر پس بوس بای تام : لااقل با جت شخصی برید مارتین : متشکرم پدر ( مرینت اینا رسیدن نیویرک و الان توی اون خونه ان ) مرینت : گوش کن مارتین تو توی خونه بمون من برام کاری پیش اومده . خدانگهدار مارتین : باشه خدافظ . ( رسیدش شرکت ) کلو : ببین مری شوخی نمیکنم اون ادرین اگرسته اوکی ؟ مری : اون اینجا چیکار میکنه ؟ کلو : من چمدونم اخه مری : منو واسه همین از پاریس کشوندی اینجا ؟ کلو : اخه فقط اون نیست اون خواهرشم اورده مری : منظورت ادرینا اگرسته ؟
مرینت : رفتم شرکت کلو : ببین اون ادرین اگرسته . قطعا اگه تو رو ببینه میشناستت و بوم کل زحمتی که تو این 5 سال کشیدیم میره هوا . مرینت : من تاحالا چهرمو به کسی به جز تو نشون دادم ؟ کلو : قطعا نه مری : پس لزومی نداره که به اونم نشون بدم . کلو : حق با توعه ولی مشکل اینجاس که اون خواهرشم اورده مری : خب خب بذار برم صحبت کنم . عااام سلام ادرین : اوه خدای من سلام خانم ناتسون ادرینا : عاااام سلام . من ادرینا اگرستم و این برادرم ادرین اگرسته . از دیدنتون خوشحال شدم خانم ناتسون . مرینت : عام خب راستش یه جا برای یه طراح و یه مدل دیگه هست یکم دید ر میومدید جاها ر میشدن اما خب میدونید که ؟ باید تست بدید چون ما اینجا هر کسی رو برای طراح بودن یا مدل بودن قبول نمیکنیم . ادرین : درسته برای همین چند تا از بهترین طرح هام رو که وشیدم همراه خودم اوردم مرینت : عااام خب این طرح ها فوق العادس و مطمئنم که ی تن خواهرتون خیلی زیبا میشه چون اینها برای خواهرتونه درسته و ندل شما در واقع خواهرتونه ؟ ادرین : ب....بله مرینت : خب پس مشکلی نیست . راستی از این به بعد د میتونی منو انجلا صوا کنی و رسمی بازی در نیاری زیاد خوشم نمیاد ادرین : چشم . چیز یعنی باشه انجلا مرینت : داشتم راه خودمو میرفتم که باز لایلا پیداش شد و واسم زیر پایی گرفت . به جای اینه بیفتم و ضایع شم اون 4 سال تمرین حرکات رزمی به دردم خورد . یه جهش از روپاش زدم و دستشم برعکس پشتش گرفتم . خب خانم راسی فک کنم من بیشتر از هزاران بار به شما اخطار دادم نه ؟ ظاهرا شما گوش شنوایی ندارید . بهتون گفته بودم که اگر یک بار دیگه جلو راهم سبز بشید چه سرنوشتی در انتظارتوته ؟ توضیحتون برای این کار رو میشنوم لایلا : عاااام . خب عااااام مرینت : ت اخراجی لایلا : چ...چی ؟ نهههه من به این کار احتیاج دارم تروخدا😭 مرینت : اگه احتیاج داشتی بعد 100 بار اخطار دادن بازم پرو پرو این کار رو نمیکردی . در خروج از اون سمته . بفرمایید لایلا : 😡😡😡😡😡😡😡😡😡😭😭😭😭 ( بعد از رفتن لایلا )
مرینت : بعد از اتمام ساعت کاری با کلویی رفتیم خونه که مارتین رو دم در دیدیم . کلویی میخاست بره رستوران تا غذا بگیره منم به مارتین گفتم برسونتش . توی پذیرایی بودم که یهو قلبم دوباره ایر کشید و نفسم بند اومد داشتم نفس تفس میزدم انا قبلم اجازه نمیداد تا یه نفس عمیق بکشم . توی کیفم به زور دنبال گوشیم گشتم . لعنتی ...... جاش گذاشتم ....در اخر گوشی مارتین رو دیدم . جاش گذاشته بود . توی تماس ها رفتم و اخرین تناسشو به زور وصل کردم ......یهو صدای پر از خنده ادرین از اونور تلفن بلند شد .....هی داشت الو الو میکرد که صدای مارتین از اونور اتاق اومد پس اونام رفته بودن اون رستورانی وه مارتین رفته . میتونستم مکاملات ادرین و مارتین رو بشنوم ادرین : عه داداش تو هم اینجایی ؟😐وایسا اگه تو اینجایی پس کی با گوشیت زنگ زده ؟ مارتین : ن...نمیدونم . اومد و گوشیرو از ادرین گرفت .....الو.....الوووو مرینت : با صدای خیلی ضعیف که خودمم به زور شنیدمش گفتم : مارتین....گوشیتو تو خونه جا گذاشتی و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم . اخرین صدا....صدای فریاد یا پیغمبر مارتین بود و بعد.......چشمام سیاهی مطلق رو دید . خدایا یعنی .....چه سرنوشت باحالی دارم من......حتما باید برادر و پدرمو دوباره میدیدم و بعد میمردم.....هه
انچه خواهید خواند : تروخدا......تروخدا بذار یه دفعه دیگه چشمات رو ببینم ........زنگ بزنید اورژانس.......دکتر گفت متاسفم ؟......همه چی تموم شد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😭😭😭😭😭😭
دوستان من پارت بعد رو دیروز گذاشتم اما همچنان توی صف بررسیه
عالی بود
زودی پارت بعدی رو بزار که مردم از حیجان و کنجکاوی
خیلییییی قشنگ بود😍😍😍😍😍خداییش جای بدی کات کردی🤧بعدی رو زود بزار مرسیییی😍
عالی بودددد میشه 😁😘 به داستانم سر بزنی 😁😘
فوق العاده بود اجی 😍♥
لعنتی چرا اینجوری تمومش کردی☹️کاش پارت بعد و زود میزاشتی
ولی بی نظیر بود😍
زود پارت بزار بد جایی کات کردی
😱😱😱😱😱مرینت 😱😱😱😭😱😭😱😭😱😭😱😭نمیرهک😱😭😱😱😭😱😭😱😭😱😭
دارم میمیرم زود پارته بعد رو بدهههههه😨😨😨😨😨