سلام این قسمت ۱۵ از داستان تنهایی هستش.
از فرودگاه زدم بیرون و یه تاکسی گرفتم. تو تاکسی سرم رو تکیه دادم به شیشه ماشین و رفتم تو فکر. با خودم گفتم:شاید اشتباه کردی شاید فامیلشون بوده. داشتم با این حرف ها خودمو دلداری میدادم. اما بعد گفتم:احمق، اگه دوستت داشت میومد دنبالت تا همه چیز رو توضیح بده با دیدنت اونجوری زل نمیزد تو چشمت در حالی که دستش تو دست اون دختره بود. کلا داغون شدم.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
ببخشید پارت۱ تا پارت ۱۴ کو