
لطفا لطفا لطفا منتشر کن تو رو خدا سه باره دارم مینویسم بچه ها همون شبی که پارت ۸ رو گذاشتم پارت ۹ رو هم گذاشتم ولی منتشر نشده و اونو حذف کردم و دوباره نوشتم ولی اونم منتشر نشد و الان اینو مینویسم یعنی سه بار دارم اینو مینویسم پس لطفا حمایت کنید
دکتر بهم گفت ات ح*ا*م*ل*ه*س*ت بخواطر همین خیلی ذوق کردم حالا میگید قبلا بچه داشت پس چرا قبلا انقدر ذوق نکرد چون دکترا بهم گفته بودن ات بخواطر ضربه ای که موقعه ی تصادف بهش وارد شده بود دیگه نمیتونست بچه دار بشه و من اینو بهش نگفته بودم که حالش بدتر نشه
الان دقیقا سه ماه میگذره و ات شکمش هنوز بزرگ نشده اوففف $نکنه میخوای کمرم بشکنه راستی فردا باید بریم ازدواج کنیم $ پس بیا فردا منو تو و لیا بریم خرید ^باشه فردا صبح از زبون نویسنده ات و جیمین لباس پوشیدن و رفتن دنبال لیا و رسیدن به مرکز خرید و بهترین لباسو انتخاب کردن $ لباسو انتخواب کردیم و رفتم که لباسو بپوشم شکمم یکم یعنی یه کوچولو برآمدگی داشت و نتونستم لباسو بپوشم $جیمیناااااا ^هاااااااا (میدونید بچه ها یاد فنساین افتادم وقتی دختره میگه جیمینااا بعد جیمین میگه هااااا😅) تو که گفته بودی شکمت برآمدگی نداره ^خب مگه تو نمیبینی بچم چقدر بزرگ شده $ایششش پس رفتیم و یه لباس عروس با مدلی که بهشون گفته بودم برام دوختن
چند تا از بهترین خیاط های سئول رو برای این کار اوردیم و اونا در عرض یه روز اونو دوختن و منم لباسو پوشیدم لباسه خیلی قشنگی بود میکرد ولی به لیا و جیمین نشون ندادم که سوپرایز بشن و فردا خیلی زود گذشت جیمین منو برد آرایشگاه و خودشم همینطور بلاخره تموم شد و رفتم لباس عروسم رو پوشیدم و فقط موهام مونده بود که بهش حالت بده /خانم پارک موهاتون خیلی لَخت هست نمیتونم کاری باهاش بکنم $ خب یعنی نمیتونی بهش حالت بدی / نه متاسفانه ولی یه همچین موهایی خیلی بهتون میاد و اینکه زیاد میکاپتون نکردم چون صورت زیبایی دارین و نیازی نمیبینم که بیشتر از این میکاپتون کنم $ خیلی ممنون صدای بوق ماشین میومد حتما جیمین بود رفتم بیرون
که دیدم جیمین دم در ایستاده خیلییییی جذاب شده بود رفتم پیشش که دهنش باز بود $ میشه لطفا دهنتو ببندی من اومدم ^اوه اره خیلیییییی خیلی خوشگل شدی $ تو هم همینطور نیم ساعت بعد رسیدیم اونجا فقط و فقط سه نفر اونجا بودن و این برام خیلی مهم بود تنها کسایی که اونجا حضور داشت لیا و پدر و مادر جیمین بودن رفتم پیشه لیا و ازش پرسیدم $ لیا به سوجون خبر دادی * اره $ پس چرا نیومده *خب گفت که به یه سفر خارج از کشور رفته $ پس من میرم توی اتاق بهش زنگ میزنم (اینجا توی محضر هستن همشون)رفتم و بهش زنگ زدم (تصویری😉) داشتم باهاش حرف میزدم که جیمین اومد $ ببن بچمون چقدر بزرگ شده(منظورش بچه خودشو جیمینه) تو هم که نیومدی منو ببینی ^ ات کیه $ هیچکی دوستمه ^اها خب زود بیا نوبت ما شد $ باشه الان میام # فعلا عزیزم مراقب خودت باش از زبون جیمین رفتم دنبال ات که صداش کنم داشت با یکی حرف میزد راستش من یکم یعنی یکم بهش شک کردم درسته که ادم به ع*ش*ق*ش* شک نمیکنه ولی اون بهش گفت ببین بچمون چقدر بزرگ شده تو نیومدی منو ببینی اون لحضه خیلی ناراحت شدم ولی
ولی وقتی میخواست ازش خداحافظی کنه اون دیگه مطمئن شدم اون یه پسره چون صداشو شنیدم بهش گفت فعلا عزیزم اون موقعه خیلی عصبی شدم و تصمیم کرفتم بهش چیزی نگم چون روز عروسیمون بود رفتیم و برگه ها رو امضا کردیم از زبون ات $ وقتی از اتاق اومدم بیرون جیمین یه جوری شده بود نفهمیدم ناراحته یا عصبی اما اخه چرا باید ناراحت باشه امروز روزیه که همیشه دوستش داشت چرا باید ناراحت و عصبی باشه منم تصمیم گرفتم چیزی بهش نگم که بیشتر از این عصبی نشه توی ماشین سکوت حکم فرما بود منم دیگه خسته شده بودم و سکوت رو شکستم $ راستی جیمین تو تو عکس خیلی خوب افتاده بودی بیا ببین ^ اوهم اره @بدون نگاه کردن به عکس حرف میزد $ جیمین چیزی شده^ نه چیزی نشده باید چیزی شده باشه $ نه ولی احساس میکنیم از وقتی از اتاق اومدم بیرون ناراحتی ^ نه برای چی باید ناراحت باشم $ هیچی رسیدیم خونه و رفتیم داخل منم لباسامو عوض کردم و یه دوش گرفتم و رفتم رو تخت جیمین هم رفت یه دوش گرفت اومد روی تخت ولی خودشو اونطرف چرخوند و پشتش روبه من بود پس

(بهتون گفته بودم خیلیی وقت پیش گذاشتمش ولی چون شما حمایت نمیکنید منتشر نمیشه 🤣🤣🤣این قبلی هست و بالا رو هم نوشتم اینم دارم مینویسم ۳ تا شدن 😑)تصمیم گرفتم بهش نزدیک بشم رفتم و از پشت ب*غ*ل*ش کردم ^ ات $ جونم ^ میشه لطفا ازم فاصله بگیری نمیتونم راحت بخوابم یکم برو اونورتر $ اها باشه با این حرفی که زد دلمو شکوند انتار نداشتم جیمین اینطور بگه و سعی کردم جو رو عوض کنم $ راستی جیمینااااا^ هااااا $ فردا میخوام برم سوریون رو آزاد کنم ^ چیییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جیمینااااا😂هااااا
عاجی پارت بعدی چی شد من تاقط ندارم دیگه 😪😪💔💔
بخدا گذاشتم و نوشتم بیست و نهم گذاشتم ولی من ۲۸ گذاشتم و چون از ساعت ۱۲ گذشته بود تا تمومش کنم نوشتم بیست و نهم
میسی عاجو 🥺🥺❤❤😭😭
و بلاخره منتشر شد
همین الان اومدم تو تستچی دیدم منتشر شده
وایییی مرسییی عاج❤❤❤❤
عالییی بودد عاجوووووو پارتتت بعدیووو زود تررر بزاررر❤❤❤❤❤❤❤❤
چشم عزیزم
میسی❤❤
بسه یا بازم بزارم؟؟🤕و اینکه فالوت کردم لایک هم الان میکنم کامنتم که گذاشتم جور دیگه ای بلد نیستم حمایت کتم(آخه تازه عضو تستچی شدم هیچی بلد نیستم🤦🏻♀️🤦🏻♀️)
اوه مرسی کیوتم قربونت برم 😘🥰❤
خداروشکر🤣🤣🤣🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
پارت بعدی رو گذاشتم قشنگم
میییسیییی🙂💜💜💜💜💜
نیووووومدهههههه😐💔💔💔💔💔💔
خب منتشر نشده کلا تستچی با من مشکل داره اونم از نوعه اثاثی
😐💔💔
من اولین پستم تو تستچی رو گذاشتم میشه توهم یه سری بزنییی🥺
کااااامممممنننننتتتتتت
😂😂
کااااامممممنننننتتتتتت
کااااامممممنننننتتتتتت
کااااامممممنننننتتتتتت
کااااامممممنننننتتتتتت
کااااامممممنننننتتتتتت