
سلام اینم فصل دوم پارت 3😉😊🐈
❤️: که یکهو دیدم یه باد شدید تری اومد و موهام به هم ریخت نمیتونستم جلو چشمم رو ببینم که موهامو زدم کنار که دیدم😧 یه نفر که تو هوا حرکت میکرد و جسم نداشت و یه شنل روش بود به سمتم حمله ور شد دیدم یه چاقوی زهر آلود دستشه احتمالا باید یکی از محافظ های جعبه باشه اومد چاقو رو به من بزنه که ناخالی دادم دیدم یکی دیگه هم از پشت داره میاد ولی رنگ شنلش فرق داشت دیدم یکی دیگه هم اومد😧😧 آدرین و ماریتا و آدریا با اون درحال مبارزه بودن و من هم با دوتا 💜: آدریننننننن مراقب باش پشت سرته 🖤: مرسی ماریتا به نظر میاد میتونن محو بشن باید حواسمون باشه ❤️: یکی از اونا رو کوبوندم زمین که یکم از شنلش رفت کنار دیدم یه نور بنفش رنگ وسط دلشونه و دستش رو گذاشت روی اون و دوباره به سمتم حمله ور شدن 🖤: خیلی قوین چه جوری شکستشون بدیم 😰 ❤️:بچه ها وسط دلشون یه نور بنفشه به اون نور ضربه بزنید تا از بین برن🖤💜🧡: فهمیدیم ❤️: لاکی چار.... آخ . یکی از اون دوتا منو کوبوند تو دیوار قار
❤️: بلند شدم دیدم دوباره با مشت منو اون یکیش زد تو دلم و افتادم روی زمین 😖 🖤: مرینتتتتتت .برو کنار روح خبیص 😡 ... جلوم رو گرفته بود نمیزاشت برم که دیدم لاکی چام مرینت کنار پام افتاده یه اسپره یرنگ بود زدم به وسط دل اون روح و اون افتاد و دود شد رفت هوا دیدم یکی از اون روحا اومد چاقو رو بزنه به مرینت مرینت خیلی بد زخمی شده بود میخواست از خودش دفاع کنه ولی نمیتونست به زور دوباره پاشد که اون روح دوباره اونو کوبوند روی زمین 😡😡 خیلی عصبانی شدم محکم دویدم سمت اونا بعد با چوب دستیم محکم زدم وسط دلش که افتاد و اونم دود شد بعد چاقو افتاد زمین اون چاقو رو هم اومدم وردارم که اون یکی روح منو با لگد پرت کرد 🧡: رفتم از پشت چاقو رو ورداشتم و تا اون آخری نگهبان برگشت چاقو رو فرو کردم داخل دلش که اونم دود شد 💜: آدرین بلند شو حالت خوبه 🖤 : آره من خوبم ولی مرینت نه😖😖😧

🖤:مرینت این گردونه خوش شانسیته ببین میتونی اونو پرتاب کنی بالا ❤️: ا..لبته کف..شدوزک .. مع..جزه ..آسا ❤️: آخیش بالاخره اون سه تا نگهبان رو شکست دادیم 🖤: دویدم سمت مرینت بغلش کردم... خیلی خوشحالم که خوب شدی بانوی من 🥲 ❤️: مرسی پیشی ☺️ 💜: خب دیگه بدوئید بریم ❤️:یکم دیگه اون تونل رو رفتیم تا به یه میز رسیدیم که یه جعبه روش بود 🖤 : ایول جعبه رو پیدا کردیم 💜: آره باید همین باشه ❤️: رفتم جعبه رو ورداشتم که یکهو جلو چششم سفید شد بعد یه دردی احساس کردم که یکهو دیدم یه جایی هستم ناآشنا: سلام لیدی باگ😁 ❤️: شما کی هستین ؟ لیدی باگ : من لیدی باگ قبل از تو هستم و من قبل از تو برگزیده ی جعبه بودم و حالا نوبت توعه که از جعبه مراقبت کنی ❤️: ولی من مطمعن نیستم که بتونم😔(لیدی باگ گذشته مرینت رو بغل میکنه .. عکس اسلاید👆 )لیدی باگ: تو میتونی از پسش بربیای تو خواهر من هستی برگزیده ی اعظم 🥰 ❤️: باشه تمام تلاشم رو میکنم😊
❤️: یکهو دیدم روی هوا هستم بعد اومدم زمین 🖤: وای مرینت چه خوشگل شدی ❤️: نگاه کردم دیدم لباسم یکم تغیر کرده که گفتم لباس های شما هم تغیر کرده 💜: وای چقدر قشنگ شدیم😍 🖤: خیلی خفنه ❤️:دیدم جعبه هم شکلش قرمز شد با خال های قرمز 🧡: خب کار ما تموم شد بهتره بریم ❤️: آره بهتره حرکت کنیم 🖤: تبدیل شدیم و راه افتادیم تو شهر وایستادیم بعد کنار یه سینما وایستادیم تا راننده بیاد دنبالمون و تو یه کوچه به خودمون تبدیل شدیم ....هتل..... لایلا: 😈 به نظر میاد این ۵ نفری که این اتاق های مجلل هتل رو گرفتن پولدارن بالاخره میتونم به خواسته هام برسم و از شر خدمتکاری تو هتل خلاص بشم و خوبه که اونا اون دختر کوچولو رو تو خونه جا گذاشتن من اگه اونو بدزدم اونا هم حاضرن هر چقد که بخوام بهم پول بدن😈😈
لایلا : دیدم در اتاق بستست آروم با یه سنجاق داشتم وازش میکردم ❤️: راننده یکم تند برو مگه نون نخوردی 😡 راننده: ببخشید بانوی من چشم من رو ببخشید🖤 : مرینت اتفاقی افتاده☹️ ❤️: نمیدونم دلم شور میزنه حس میکنم داره یه اتفاقی واسه اما میوفته ... تند برو سریع تر عجله کن راننده:بانوی من رسیدیم ❤️: دویدم سمت هتل 🖤🧡💜: هی مرینت وایستا لایلا: آها بالاخره واز شد 😈 رفتم داخل اتاق در رو بستم رفتم تو اتاق که دیدم دختر کوچولوعه خوابه این بهترین موقعیته یه قرص بی هوش کننده انداختم داخل آب و حل کردم تا بهش بدم که یه وقت بیدار نشه😈 ❤️: رفتم رسیدم به اتاق در رو اومدم با کلید واز کنم که دیدم در وازه سریع در رو واز کردم و دویدم تو اتاق اما 🖤: هی دختره ی ع..و..ض..ی چیکار میکنی😡 ❤️: دویدم اما رو بغل کردم انگار میخواست چیزی بهش بده تا بخوره 💜: چه طور جرعت میکنی 😡 لایلا: ایش اینا از کجا اومدن داخل ❤️: رفتم داخل هتل داد زدم هی مدیر اینجا کجاستتتتتت 🖤: دست اون دخترو گرفتم و بردمش پیش مرینت لایلا: ولم کن ولم کن
مدیر هتل: بله خانم چه خبرتونه ❤️: از صدای من همه هم از اتاقاشون اومده بودن بیرون که آدرینم اون دختره رو آورد خیلی عصبی بودم ❤️: هی من این هتل رو جمع کردنیم مدیر: چه مشکلی پیش اومده 🖤: این دختر گستاخ میخواست بچه ای که همراه ما هست رو مسموم کنه مدیر: شما به چه دلیل این حرفو میزنید لایلا: تو اصلا کی هستی ❤️: اعصابم ریخته بود بهم لباس های معمولیم رو درآوردم و لباس سلطنتیم معلوم شد یه پیرهن بزرگ بود .. من کی هستم من دختر ملکه و شاه ایتالیا هستم و این هتل بسته خواهد شد و شما به خاطر این کارتون مجازات خواهید شد 😡 لایلا: وای اون دختر شاه و ملکه ی ایتالیا کسانی که قدرتمند ترین هستند حالا چیکار کنم 😨😰 مدیر: بانوی من منو عف کنید خطا کردم لطفا منو ببخشید 😞😞 ❤️: من تورا میبخشم ولی این دختر باید به زندان بره 🖤: پلیس اومد و لایلا یا اون دختره رو برد ماهم از اون هتل رفتیم و یه خونه اجاره کردیم به نظرمون این بهترین راه بود بعد از گذاشتن وسایلمون افتادیم روی تخت و خوابیدیم اما هم هنوز خواب بود فکر کنم لایلا یکم از اون دارو رو بهش داده باشه😞

....... ساعت ۵ عصر......

❤️: بیدار شدم دیدم ساعت ۵ عصر امروز روز سختی بود گفتم بریم یه حال و هوایی عوض کنیم برم بچه هارو بیدار کنم بریم یکم سینما اول اما رو بیدار میکنم 👌❤️: اما اما عزیزم بیدار شو اما اما اما: بله کیه ❤️: اما عزیزم بیدار شو بریم سینما ... یهو عین جت پاشد اما: هورا سینما ❤️: بدو برو دستاتو بشور تا منم برم آدریا و ماریتا و آدرین رو بیدار کنم اما: باشه ❤️: ماریتا ماریتا بیدار شو 💜: ولم کن ❤️: پاشو باشه پس ما خودمون میریم سینما 😌 💜: به سلامت ❤️: وا😐 باشه خودمون میریم خدافظ 💜:خوش بگذره ❤️:😐😐 رفتم برم دم در تا برم در اتاق آدرین و آدریا تا بیدارشون کنم دستگیره ی در رو که چرخوندم 💜: هی وایستیدددد منم بیامممم ❤️:😂😂 من میرم دنبال آدرین و آدریا تو هم بهتره زود اماده شی 😂😂 ❤️: تق تق 🖤: بله کیه ؟ ❤️: منم مرینت 🖤: آها بیا تو❤️: سلام آدرین میخواستم بگم امروز روز سختی داشتیم آماده شید تا بریم سینما 🖤: باشه برو آماده شو ما الان میایم ( عکس اسلاید لباس مرینت و ماریتا👆)
دم سینما .... ❤️: خب من بلیت گرفتم بدوئید بریم 🖤: بریم ..... تو سینما.... ❤️: نشستیم روی صندلی ها من یه طرف آدرین هم کنار من اما هم کنار آدرین ماریتا هم کنار اما و آدریا هم کنار ماریتا کایل: دیدم تو سینما ۵ نفر اومدن نشستن کنار دستم یه دختر خوشگل بود😍 ❤️: دیدم یه پسر روی صندلیه اون وریمه همشم منو نگا میکرد 😡
خب اینم این پارت 😚🌺🌻🍒🍑🍭🍬 چالش: این فصل داستانو تموم کنم ؟ یا ادامه بدم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییییی قشنگه حتما ادامه بده 🙂💜
مرسیی🤗💖
خواهش میکنم آجی جون😄
حتما ادامه بده
باشه حتما😄💖
عالییییییییی بود حتما ادامه بده 😍😻
مرسییییی😆💕
ادامه بده😘😘😘😘
خیلی قشنگ مینویسی😍😍😍😍
ممنونم 💖😚چشم حتما🐈🍭
عالی بود لیدی جونم
میشه آجی شیم من کم میام تستچی ولی به داستانای علاقه مندم 💖
خیلی ممنونم 😉 البته که آجی میشم😛☺
میشه فقط خودتو معرفی کنی😊🐈🍭💖
وای مرسی🤩
منو یادت رفته 😅
من ثنا هستم آجی بهت پیشنهاد داده بودم قبول کردی و اولین آجیم هستی
💕ولی از آخرین باری که تست گذاشتی دیگه فکر کنم نیومدی تست چی
نه یادم نرفته آجیمی 😊😊فقط خیلی وقته نیومدم تستچی ❤️
هووم خدا رو شکر