
حمایت کنید پارت های بعدی هم بزارم ❣️🌷 اگر خوشتون اومد برام حتما بنویسید اول یه توضیح هم بدم .. ا.ت و جیمین با هم ن.ا.م.ز.د هستید و کل داستان از زبان ا.ت هست ❣️💫
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست وصورتم رو شستم .. اون روز روز تعطیل بود یه نگاهی به جیمین کردم دیدم هنوز خوابه [معمولا روز های تعطیل زیاد میخابه] رفتم و صبحونه مورد علاقه جیمین رو درست کنم که خوشحال بشه ،، داشتم درست میکردم که جیمین اومد و گفت: به به بوهای خوب خوب میاد 😁 اومد و باهم صبحونه رو خوردیم و چون روز تعطیل بود هیچ کاری برای انجام دادن نداشتیم . که یهو جیمین گفت: بیا باهم اتاقا رو مرتب کنیم گفتم باشه ولی باهم 😑🙂 داشتیم مرتب میکردیم که جیمین یهو یه بالش پر ملوند به من و کل پرهاش خالی شد رو سرم و همین کارو کردم و کلی بازی کردیم بعدش تند تند باهم پر ها رو جمع کردیم
وقتی هم که نهار خوردیم بازم هیچ کاری نداشتیم جیمین اومد و گفت: فیلم بزارم ببینیم ؟ گفتم اره ولی چه ژانری ؟ گفت خودت بهتر میدونی 😜🙂🙂 جیمین فیلم رو آماده میکرد و منم چیپس و پفک و تخمه و... رو آماده میکردم ،، امدیم نشستیم فیلم داشت شروع میشد همیشه جیمین اون ور مبل مینشست و منم اون ور جیمین پاشد هاتچاکلت درست کنه تعجب کردم همیشه میگفت پاشو درست کن 🧐 اومد لیوان منو داد دستم و خودش هم نیست ولی اون ور مبل نه دقیقاا کنار من و دستش هم انداخت دور گردنم بهش نگاه کردم و یه لبخند زدم و باهم فیلم و دیدیم (لحظه های ع.ا.ش.ق.ا.ن.ع که میشد محکم هم و میچسبیدیم 🤭) کلی اون روز خوش گذشت به ما ولی یه چیز جالب دیگه اینکه فردا هم تعطیله
فردا دوتامون خیلی خوابیدیم و جیمین اومده بود بیدارم میکرد میگفت من نهار میخام 😂 بلاخره بیدار شدیم یه چیزی خوردیم ،کارها را انجام دادیم و نهار هم خوردیم گفتم جیمین امروز بیا بریم پارک قدم بزنیم گفت: فکر خوبیه ما توی پارک بودیم که آیا زنگ زد [لیا دوست صمیمی کوک و دوست صمیمی من هست] گفت: امشب من و کوک میخایم ساندویچ بخریم بیاییم پارک ، شما هم بیایین ولی ساندویچ رو خودتون بخرید 😐😂 به جیمین گفتم قبول کرد از همونجا ساندویچ و خریدیم و منتظر کوک و لیا موندیم
ما از عصری رفته بودیم پارک و بخاطر اینکه حوصلمون تا شب که اونا بیان سر نره رفتیم کافیشاپ و باهم خوشگذروندیم تو کافیشاپ بودیم که کوک به جیمین زنگ زد گفت: مگه شما نگفتید پارک اید گفت اره .. کوک گفت خب کجایید ؟ جیمین گفت بیایین پیش ساندویچ فروشی ماهم میآییم. بدو بدو رفتیم اونجا ولی اونا فهمیدن که رفته بودیم کافیشاپ 😊😁 همدیگه رو پیدا کردیم و یه جا نشستیم ،، من و لیا باهم مشغول تعریف بودیم و جیمین و کوک هم باهم همینطور من دیدم کوک به جیمین یه چیزی گفت که جیمین خواست به من بگه که کوک نزاشت شاید هم اشتباه میکردم 🥲
شام رو خوردیم و خیلی مزه داد بهمون 💫😊 به پیشنهاد کوکی و اصرار جیمین رفتیم شهر بازی و اونجا چهار تایی خوشگذروندیم ما چون خونه مون نزدیک بود پیاده اومده بودیم ولی کوک ماشین آورده بود چون کلی بازی کرده بودم و خسته شده بودیم کوک مارو رسوند خونه 🌸 فردا از خواب بیدار شدم رفتم تو اتاق جیمین بیدارش کنم دیدم زود رفته صبحونه هم رومیز آماده بود یه کاغذ هم که روش یه قلب کشیده بود گزاشته بود ❤️ نوشته بود زود برمیگردم من تعجب کردم
آخه مگه کجا رفته که بخاد زود برگرده ؟ چرا به من نگفته ؟ چرا اینقدر زود رفته ؟ .. آه کلی سوال داشتم از کی میپرسیدم ؟؟ صبحونه رو خوردم رفتم بهش زنگ بزنم در دسترس نبود . توی یه ساعت ۵ بار زنگ زدم بهش در دسترس نبود به کوک زنگ زدم اونم در دسترس نبود دو ساعت دیگه دوباره زنگ زدم اومد جواب بده که گوشیش خاموش شد رفتم تو اتاقش دیدم مثل همیشه شارژش رو جا گذاشته 😑 هم داشتم نگران میشدم هم ناراحت بودم از دست جیمین گفتم تا شب صبر میکنم بلا خره میاد دیگه... شب هم نیومد و همچنان گوشیش خاموش [بزن بعدییی]
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مورغ🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🤣
مرسی 😭😂
بع بعععععععع زیباااا
مررسی 💖
عالیە 😍
فالویی بفال
مرسی فالویی
♥️🥺بوج
می تونی زود تر بنویسی ☺راستی از کچا فالوت کنم😗
حتما سعی میکنم زودتر بنویسم 💖💖❤️
میسی
خوببید😸🧡
تنکص ❣️