هاای گایز 👋👋 من برگشتم با پارت چهارم که پارت آخر داستان مون هست 🥺💕 امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه توی کامنت ها بگید:} دوست داشتید این داستان واقعا راجع شما بود ؟؟!♥️😉
چشمام رو باز کردم کنارم رو نگاه کردم جیمین رو دیدم که داشت گریه میکرد ازش پرسیدم چی شده ؟ جیمین یه نگاهی بهم کرد با چشمای اشکی و با لحن خوشحال و ناراحت گفت: به هوش اومدی ؟ حالت خوبه ؟ گفتم خوبم یعنی بد نیستم یکمی درد دارم ، جیمین: نگران نباش یه چند روز باید استراحت کنی تا خوب بشی ، من خیلی گشنمه میرم یه چیزی بگیرم تا بخوریم [پنج ساعت هست چیزی نخورده] جیمین رفت و من هم داشتم فکر میکردم که یادم بیاد چه اتفاقی برام افتاد.. وقتی جیمین اومد ازش پرسیدم که چطور فهمیدی من اینجام ؟ چطوری منو به اینجا آوردن ؟؟ جیمین گفت: من کلی سوال از تو دارم، اون موقع شب توی اون کوچه چیکار میکردی ؟ من براش گفتم که چرا و...
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی عالی حیف که پارت اخر بود بازم از اینا بزار
عالییی بود من دیوونه رمانت شدم تو واقعا استعداد داری بابا دوتا رمان دیگه بنویسی ابشاری فالور جمع میکنی
رمانت عالیییی بود 💓💓💓💓💓♥♥
عالیییییی😍😍😍🥰🥰🥰😘😘
خوب بود
مررسی😍😍