حمایت کنید پارت های بعدی هم بزارم ❣️🌷 اگر خوشتون اومد برام حتما بنویسید اول یه توضیح هم بدم .. ا.ت و جیمین با هم ن.ا.م.ز.د هستید و کل داستان از زبان ا.ت هست ❣️💫
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست وصورتم رو شستم .. اون روز روز تعطیل بود یه نگاهی به جیمین کردم دیدم هنوز خوابه [معمولا روز های تعطیل زیاد میخابه] رفتم و صبحونه مورد علاقه جیمین رو درست کنم که خوشحال بشه ،،
داشتم درست میکردم که جیمین اومد و گفت: به به بوهای خوب خوب میاد 😁 اومد و باهم صبحونه رو خوردیم و چون روز تعطیل بود هیچ کاری برای انجام دادن نداشتیم . که یهو جیمین گفت: بیا باهم اتاقا رو مرتب کنیم گفتم باشه ولی باهم 😑🙂 داشتیم مرتب میکردیم که جیمین یهو یه بالش پر ملوند به من و کل پرهاش خالی شد رو سرم و همین کارو کردم و کلی بازی کردیم بعدش تند تند باهم پر ها رو جمع کردیم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
مورغ🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🤣
مرسی 😭😂
بع بعععععععع زیباااا
مررسی 💖
عالیە 😍
فالویی بفال
مرسی فالویی
♥️🥺بوج
می تونی زود تر بنویسی ☺راستی از کچا فالوت کنم😗
حتما سعی میکنم زودتر بنویسم 💖💖❤️
میسی
خوببید😸🧡
تنکص ❣️