
سلام سلام بچه ها لطفا من رو به دوستاتون معرفی کنید که الان که نزدیک 50 نفریم. بیشتر هم بشیم
(میریم به ساعت 6) آدرین : بچه ها میاین بریم یک سر بیرون هوا بخوریم؟ آلیا : من اگر همه موافق باشن میام. نینو : من هستم داداش. مرینت : منم میام عشقم. آدرین پس آماده شین بریم. (آماده شدن با ماشین رفتن تا یک پارک و اونجا پیاده شدن) مرینت : *داشتیم قدم میزدیم. اونجا پر آدم بود. یهو آدرین جلوم زانو زد*. آدرین : بانوی من. میدونی که خیلی دوست دارم ❤️ میدونم که تو هم منو دوست داری. با من ازدواج میکنی؟ مرینت : *خیلی خوشحال بودم خیلی شوک زده بودم *ب.. بلهههههههه. آدرین : *پاشدم حلقه رو دست مرینت کردم و 👩❤️💋👨اونم همراهیم کرد*.(کلی راه رفتن و حرف زدن....) آدرین : *داشتی حرف میزدیم که یهو مرینت کم کم خودشو کشید پایین*. مرینت : آی... آیی... آیییییییییییییییییی. آدرین : مرینت مرینت بچه ها بدویین سوار ماشین بشین بدویین. (سوار ماشین ششدن و رفتن بیمارستان) (توی بیمارستان تو اتاق) دکتر : گفته بودم بهش فشار نیاد. از این به بعد اگر بهش فشار بیاد این اتفاق براشون میوفته. خیلی نباید راه بره یا اگر خیلی راه رفت باید یکم بشین و استراحت کنه. اگر هم این حالت بهش دست داد. باید بشینه ولی مهم تر از همه اگر تو حالت نشسته یا خوابیده این حالت بهش دست داد باید نفس عمیق بکشه چون یعنی بچه داره لگد میزنه.
(برگشتن خونه) (الان لباساشون رو عوض کردن و نشست رو مبل طبقه ی سوم) آدرین : راستی بچه ها باید بعد از شام بخوابیم چون به خاطر نمیدونم چی ولی یک چیزی باید از فردا دانشگاه رو شروع کنیم. مرینت : من یک چیزی میخورم همین الان میرم میخوابم چون خیلی خستم. آدرین : منم همین طور ولی حق داری به خاطر دردی که کشیدی خیلی نیرو ازت گرفته شد. آلیا : من گشنم نیست میرم میخوام. نینو : منم همینطور. (خیلی خب میریم به فردا دم در دانشگاه)مرینت : *دست آدرین رو گرفتم و با هم رفتیم کتابامو رو گرفتیم و رفتیم سر کلاس*(نیم ساعت بعد) مرینت : *داشتم به درس گوش میدادم که یهو دردم گرفت*آی...... آی....... آی. آدرین : *داشتم به در گش میدادم که دیدم مرینت لبه ی میز رو گرفت و فشار داد و آروم میگ آی.فهمیدم دردش گرفته. دستش رو گرفتم : هر چقدر درد داری دستم و فشار بده. مرینت : *بعد از ۵ دقیقه دردم کمتر شد *. (میریم زنگ تفریح) مرینت : زنگ تفریح توی حیاط نشسته بودیم. یه دختره اومد سمت ما. دختره : شما آدرین آگراست هستید؟ آدرین : بله خودم هستم. دختره : من آیدا هستم. مرینت : *دختره خیلی اشوه میومد و خودشو به آدرین میچسبوند دیگه داشت عصابم بدجور خط خطی میشد پس : به به آدرین خان میبینم که همدم جدید پیدا کردی. مبارک باشه. خدانگهدار. مرینت : *اشکام بی اخطیار میومدن و منم به خاطر این که آدرین بهم نرسه دویدم و رفتم طبقه ی بالا توی یک از کلاس ها خاصتم برم پشت صندلی که نه آدرین نه کس دیگه ای نتونه پیدام کنه که یهو
درد خیلی شدیدی پیدا کردم *آیییییییییییییییییییییییییییییی. *و چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم*آدرین : *داشتم دنبال مرینت میگشتم ولی پیداش نمی کردم که صدای داد مرینت اومد دویدم سمت صدا که فهمیدم تو یکی از کلاس ها هست. وقتی رسیدم دم کلاس دیدم مرینت بیهوش افتاده روی زمین دویدم سمتش*مرینت مرینتتتتتتتت. همون راه رفتن عادی هم دکتر گیر داد چرا دویدی*مرینت رو بغل کردم و بردم تو اتاق درمان دانشگاه و گذاشتمش رو یکی از تخت ها. خودمم کنارش نشستم*. (نیم ساعت بعد و اینکه کلاس هاشون شروع شده ولی این دوتا نرفتن) آدرین : *دیدم مرینت داره چشاشو باز میکنه *مرینت عشقم خوبی. مرینت : برو بیرون نمیخوام ببینمت. آدرین : مرینت قسم میخورم من از اون دختره ی چندش خوشم نمیاد اونم دقیقا مثل لایلاست. مرینت : باشه قبوله. ما کجاییم؟ آدرین : ما تو اتاق درمان دانشگاهیم اگر حالت خوب شده باشه میتونیم بریم سر کلاس ولی دیگه اجازه نداری بدویی. مرینت : باشه ببخشید.
( میریم بعد از دانشگاه تو خونه) مرینت : آلیا نینو من و آدرین میخوایم یک چیزی بهتون بگیم. من و آدرین لیدی باگ و کت نواریم. (خودتون خیال پردازی کنید چه اتفاقی افتاد. میریم فردا بچه ها فردا یکشنبه هست) مرینت : *بیدار شدم دیدم آدرین نیست. ساعت 11 بود اومدم پاشم ولی باز دردم گرفت. دیگه درده عادتم شده. کم تر حس درد میکنم. پاشدم رفتم بیرون دیدم کسی خونه نیست. تیکی رو صدا زدم اومد. باهم حرف زدیم و بازی کردیم تا اینکه ای باز شدن در اومد. منم ترسیدم یک ماهیتابه (یادهراپونزل افتادم که همه رو با ماهیتابه میزد) برداشتم با آسانسور رفتم پایین و منتظر موندم هرکی هست بیاد تو(منظور از صدای در صدای در حیاط بود) یهو یکی اومد داخل اصلا به قیافش توجه نکردم فقط ماهیتابه رو کوبوندم تو صورتش و وقتی نگاهش کردم دیدم....

دیدم آدرینه*اوووووه ببخشید آدرین فکر کردم دزدی چیزی هستی. آدرین : مشکلی نیست ولی با چی کوبوندی تو صورتم؟ مرینت : ماهیتابه. راستی شما سه تا کجا بودین. (الان هر سه تاشون هستن) تیکی : راست میگه کجا بودین پلگ هم نبود. آدرین : رفته بودیم خرید. تیکی و مرینت : آهان. آدرین : مرینت امروز از وقتی بیدار شدی چند بار دردت گرفته؟ مرینت : ١ بار. چطور؟ آدرین : هیچی. راستی مرینت میای بریم هوا بخوریم؟ مرینت : آره. صبر کن لباسم رو بپوشم میام. ****خب بریم. ( رفتن گردش بعدش هم رفتن پاساژ و یک لباس خیلی خوشگل خریدن) مرینت : وقتی رفتیم خونه دیدم چراغ ها خاموشه(منظورش همون طبقه ی پایینه) چراغ ها رو روشن کردم که یهو....
(عکس لباس اسلاید قبلی) یهو : سوپرایززززززززز. مرینت : *دیدم تمام دوستامون و مامان بابام و بابا ی آدرین و ناتالی اومدن و همه جا تزئین شده تازه یادم اومد امروز تولدمه. اشک شوق تو چشمام جمع شده بود. وای مرسیییییییییییییییی ❤️ 😿😻. من میرم لباسم رو عوض کنم و بیام (رفت و لباسی که خریده بود رو پوشید و برگشت پایین و همه رو دونه دونه بغل کرد) مرینت : مرسی از همگی خیلی خوش گذشت. میشه چند روز بمونین؟ همه : از اونجایی که دانشگاهتون یک هفته تعطیل هست میمونیم. سابین و تام و گابریل و ناتالی : ولی متاسفانه ما نمی تونیم بمون. مرینت : فعلا بیاین خوش بگذرونیم. مرینت : *داشتیم با آهنگ DNA میرقصیدیم(خیلی قشنگه کسایی که گوش ندادن حتماااا گوش بدن خیلییی قشنگه) که یهو دردم گرفت خیلییییییییی هم دردم گرفت : آجییییییییییییییییی (آهنگ رو قطع کردن) آدرین : مرینت مگه نگفتم نباید به خودت فشار بیاری. آلیا : دختر حرف گوش کن برای خودت بده. نینو : کاملا موافقم. بقیه : میشه یکی به ماهم بگه مرینت چش شد؟ مرینت : امممم.... خب.. چطور بگم..... آدرین خودت بگو. آدرین : خیلی خب. قضیه از این قراره که مرینت 1 هفته (مثلا) هست که ب. ا. ر. د. ا. ر. هست و دکتر گفته نباید خیلی به خودش فشار بیاره ولی.....
ولی مرینت حرف گوش نمیکنه. یک بار میدوعه یکبار خیلی راه میره یک بار میرقصه. تام و سابین : 😲😲😲😳😳😍😍😍😍😍داریم نوه دار میشیمممممم. آدرین : بله هم شما هم پدرم هم ناتالی دارین نوه دار میشین😁. خب حالا فرماید شما که لازانیا یخ زد (دلم خواست 🤤
( بعد از شام) مرینت : میلن و ایوان. لوکا و زویی. طبقه ی سوم اتاق دونفره هست بقیه بچه ها هم انتخاب کنن که میخواهند طبقه ی دوم باشند یا اول. (بچه ها لوکا و زویی توی داستان من زوجن و اینکه هم آلیا و نینو هم زویی و لوکا هم میلن و ايوان هم مرینت و آدرین تو داستان من زوج هستن) زویی. لوکا. میلن و ایوان: ما حال نداریم تا طبقه ی سوم بیایم. مرینت و آدرین :😂 😂 😂 نترسید آسانسور داریم.
خب این پارت هم تموم شد. تو نتیجه چالش داریم.
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من بلینکی هستم
ساری دیر جواب میدم
همچنین
خوشبختم
اتفاقا جات خالی ما شب شام لازانیا داریم😁🖤
چ ج: من آرمی ام🌹🌹❤❤
عالی بود اجی جونم
نه عزیزم من ناراحت نشدم و خیلی هم بابت نظرت ممنونم و مرسی که میخونی
خوشحالم که نمیدونی اون حرکات ها چین چیزی هم خواستی بدونی به خودم بگو
حق نداری از کسی جزء خودم بپرسی که اعصابم بهم میریزه
اینقدر داستان خوندم مه دیگه فهمیدم😂
لااقل میزاشتی ازدواج میکردن، بعد...
تو اون🔞ها رو میگی نمیدونم چیه و چبکار میکنن، خواهشااینو بدون قبل ازدواج ایتکارا رو نمیکنن.
من نمیدونم از داستانم خوشت میاد یا نه و البته منم نمیدونم اون کارا چیه تازشم اگر م. س. ت باشن نمیدونن دارن چیکار میکنن
و اینکه اگر خوشت نمیاد زورت نمیکنم بخونی
هر جور راحتی، داستان خودته. داستانت خوبه، امایه سری نکات رو رعایت کن. مثلا داستانتو پر جزئیات تر کن تا اتفاقات جالب تر به نظر برسه☺😊
عزیز اگه داستانت قشنگ نبود که تنیخوندم، میرفتم سراغ یه داستان دیگه یا رمان خودمو مینوشتم😊
باز عذر میخوام اگه ناراحت شدی😖😖