12 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیانا انتشار: 3 سال پیش 739 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
آدرین: چشم بابا. زود بیا مواظب خودتم باش.
-تو هم همین طورپسر. این قیافه رو هم به خودت نگیر.
با پدر جون خداحافظی کردیم و با قیافه ی گرفته ای سوار ماشین شدیم. دیگه با آدرین حرفی نزدم. منو به خونه رسوند و خودش رفت. از اون شب دیگه آدرین خیلی کم می شد واسم اس بده.اون هم در حد همین که حالم رو بپرسه.دلم گرفت.اما بعد گفتم بیخیال تصمیم خودت بوده تا اخرشم باید وایسی.
حدود سه ماهی از رفتن پدر جون می گذشت و آدرین اخلاقش تغییر زیادی نکرده بود. هر از گاهی با هم بیرون می رفتیم و بعد منو به خونه می رسوند و تا چهارشنبه هفته بعد کاری به کارم نداشت. انگار چهارشنبه ها یادش میفتاد منم هستم. چند باری هم مامان خونمون دعوتش کرد.
وقتی هم خونمون می اومد با همه گرم می گرفت و خیلی خوش اخلاق می شد اما من سمتش نمی رفتم. دلم می خواست اول با خودش کنار بیاد. شاید هم تقصیر خودم بود که یه گوشه میشستم و به این فکر می کردم که یعنی ممکنه ازش خسته بشم؟؟؟ البته هر وقت باهام مهربون می شد منم رفتارم رو خوب می کردم و کلی ذوق می کردم و بهش امیدوار می شدم.
اون شب هم یکی از همون شبایی بود که آدرین خونمون دعوت بود. با مارسل با هم تلویزیون نگاه می کردن وخونه رو گذاشته بودن رو سرشون. با صدای زنگ گوشیم رو برداشتم شماره رو شناختم. پدر جون بود. با صدایی که پر از خوشحالی ذوق بود گفتم:
-ســـــــلام پدر جون .
پدرجون: سلام عزیزبابا. چطوری باباجان خوبی؟
- ممنون شما خوبی؟
پدر جون: آره دخترم.
- دلم واستون خیلی تنگ شده.
پدرجون: جدی؟
- ا ا ا ...پـدرجون؟؟؟
پدرجون: شوخی کردم عزیزم یه لحظه میای دم در؟
این چند وقت پدر جون خیلی واسم زنگ می زد. متقابلاً منم زیاد بهش زنگ می زدم. خیلی باهاش صمیمی شده بودم.
-چرا برم دم در؟
پدرجون: ا دختر بهت میگم بیا دم در رو حرف من حرف نزن.
من که می دونم سر کاریه اما چشم.
یه لباس پوشیدم و یه شلوارم هم پام کردم که سریع آدرین پرسید:
- کجا؟
- الان میام. دم در کارم دارن.
مارسل : کی کارت دارم آجی؟
-ا تو هم ... الان میام دیگه
سریع رفتم درو باز کردم که پدر جون رو پشت در دیدم. حسابی ذوق کرده بودم. حالا که بابا مامان باز مسافرت بودن دیدم پدرجون که اندازه مامان بابای خودم دوستش داشتم واسم خیلی خوشایند بود. پریدم ب.غ.ل.ش و گفتم:
- وایی باورم نمیشه.
پدرجون: بچه لهم کردی بیا پایین ببینم. خجالتم خوب چیزیه. الان زن خدابیامرزم زنده بود که زنده ات نمیزاشت.
هر دو با هم خندیدیم.
-ا خودلم تنگیده بود پدرجون.
پدرجون: ببین ش.و.ه.ر.ت داره چجوری نگات می کنه. من که مشکلی ندارم.
و با صدای بلند خندید.
ش.و.ه.ر.م؟ به پست سرم نگاه کردم. کسی نبود. با سرفه مصلحتی آدرین نگاهم بطرف بالکن کشیده شد. دستاش رولبه ی بالکن گذاشته بود و به طرف حیاط خم شده بود و با اخم نگاهم می کرد. وا این دیگه کیه؟ از اومدن باباشم خوشحال نیست. باز به سمت پدرجون نگاه کردم.
-پدرجون بیاید داخل. ببخشید من اصلاً حواسم نبود و از پاشنه ی در کنار رفتم. باهم وارد سالن شدیم. پدرجون مشغول سلام احوال پرسی با آدرین و مارسل شد.
به طرف اشپزخونه رفتم. حالا که مامان نبود کارم سخت تر شده بود. نمی دونستم چجوری باید پذیرایی کنم از طرفی آدرین و مارسل سالن رو پر از پوست تخمه کرده بودن.
شربت درست کردم. سینی رو برداشتم و به سالن رفتم. مارسل وپدرجون حسابی با هم گرم گرفته بودن و آدرین یه گوشه نشسته بود و اخم کرده بود. وا این چرا اینطوری شد؟ اخلاقش که تا دو دقیقه پیش که خوب بود.
می دونستم پدر جون می فهمه آدرین اخلاقش خوب نیست. واسه همین سعی می کرد خودش جو رو عوض کنه. شربت رو تعارف کردم و به آدرین که رسیدم گفتم:
- ع.ز.ی.ز.م میشه بیای اتاقم ؟
سینی رو پس زد و گفت:
آدرین: باشه میام.
سینی رو روی اپن گذاشتم و به محض اینکه وارد اتاق شدم رو به آدرین گفتم:
-این چه رفتاریه؟ بابات بعد از سه ماه اومده اونوقت تو این طوری اخم کردی؟
آدرین: نمی خوام...
- یعنی چی نمی خوام آدرین؟؟؟
آدرین: همه ی حواسش پیش توست. هر وقت واسش زنگ میزنم همش از تو تعریف می کنه. کلاً من یادش رفتم.
از لحنش که مثل بچه ها شده بود خنده ام گرفت. کنارش روی تختم نشستم و گفتم:
-خب بابا مامان منم همه ی حواسشون پیش توئه.
آدرین که تعجب کرده بود سریع بطرفم برگشت و گفت:
-جدی میگی؟
دیگه این نقطه ضعف هاش دستم اومده بود. همه ش دوست داشت بهش بیشتر از همه توجه کنم . نمی دونم شاید بخاطر این بود که از بچگی محبت مادر و پدرش رو زیاد ندیده بود. با بدجنسی ادامه دادم:
معلومه که جدی می گم همش سر نهار مامان میگه حالا بچه ام تنهاست. کجاست؟ چی می خوره د.ی.و.و.ن.ه مون کرده هی آدرین آدرین آدرین. خوبه منم مثل تو رفتار کنم؟
یکم اخماش از هم باز شد و گفت:
-مری میشه زود تر ع.ر.و.س.ی بگیریم؟
یکم جا خوردم. سرم رو پایین انداختم و گفتم:
-چرا؟
آدرین: خب حق با مامانته دیگه من همش تنهام خودمم خسته شدم.
تو دلم گفتم:
-من یه چیزی گفتم حالا تو چرا جدی می گیری گل پسر؟؟؟
آدرین؟
آدرین: جونم؟
- می دونی ...
آدرین: مری من که سر حرفم هستم شرط هاتم قبوله.
-آدرین تو اصلاً این مدت حواست پیش من نیست.هنوز...هنوز کلرا رو د.و.س.ت داری؟
آدرین یهویی ب.غ.ل.م کرد و گفت:
- معلومه که نه د.ی.و.و.ن.ه. این چند وقت درگیر یه سری کارام بودم.
خیلی کیف داد ب.غ.ل.ش . با خودم گفتم خاک بر سر بی ح.ی.ا.ت. خجالت بکش. از بغلش اومدم بیرون و گفتم:
-مطمئن؟
دماغم رو با دو انگشتش کشید و گفت:
-مطمئن مطئن
با ناراحتی بهش نگاه کردم و گفتم:
- اما آدرین من هنوز آمادگیشو ندارم.
آدرین: خب حق داری قرار نبود به این زودیا ع.ر.و.س.ی بگیریم اما باور کن خسته شدم. ع.ر.و.س.ی رو میگیریم اما شرط هات سر جاشه. هر وقت آمادگیشو داشتی زندگی عادیمون رو شروع می کنیم.
همونطور که با گوشه لباسم بازی می کردم گفتم:
-میشه دیگه شهر های دیگه هم نری؟ یا حداقل هفته ای یکی دو روز برو.
آدرین:واسه چی؟ خب مسافرت هم یه بخشی از کارمه.
صدای مارسل بلند شد و صحبتمون نیمه کاره موند. بر خپر م.گ.س م.ع.ر.ک.ه ل.ع.ن.ت...باید حتماً باهاش بطور جدی صحبت کنم.
مارسل: آی آی آی شما دو تا چیکار می کنید؟ آدرین بیا بیرون از اتاق خواهرم تا اون اتاق رو روی سرتون خراب نکردم. از حرف مارسل خجالت کشیدم اما آدرین پ.ر.و پ.ر.و از اتاق رفت بیرون و گفت:
- ز.ن.م.ه. داشتیم با هم حرف خصوصی می زدیم. به ت.و چ.ه بچه؟
مارسل هم همونطور که مثل ل.ا.ت ها بطرف ما که توی چهار چوب در ایستاده بودیم می اومد گفت:
- تو و.ز.ن.ت ب.ی ج.ا کردید. مری آجی آماده شو می خوایم بریم رستوران.
آدرین ع.و.ض.ی که می دونست من آشپزی بلد نیستم و هر وقت می اومد با مارسل مسخره ام می کردن بلند گفت:
-وا دست پخت مری رو ول کنیم بریم رستوران؟
سه سوت دکمه های لباسم رو که واسه دیدن پدر جون باهاش رفته بودم بیرون رو بستم و همزمان محکم زدم تو پهلوی آدرین و گفتم:
- من آماده م داداش
پدرجون: پهلوی بچه م رو س.و.ر.ا.خ کردی. خوب بگو آشپزی بلد نیستم.
وای چه افتضاحی ما از همه طرف محاصره شده بودیم.
با این حرف پدر جون صدای خنده همه بلند شد. اون شب یکی از بهتری شب هایی بود که تو دوران مثـــلاً ن.ام.ز.د.ی.م با آدرین داشتم.
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
بچه ها پارت ۱۳ هم از دیشب تو برسیه و منتشر نمیشه.💔
نمیدونم چرا هیچ ناظری نیست تا منتشرش کنه😐
چرا ناظرا چیکار میکنین که پارتای داستان اجیمو منتشر نمیکنین😢😢😣😣
نمیدونم
پارت ۱۱ که ۲ روزه داخل برسیه پارت ۱۳ هم از دیشب داخل برسیه
میخوام دوباره بزارمش تو برسی شاید زودتر منتشر بشن
اجی واقعا ممنونم که اینقدر به خاطر ما زحمت میکشی😘😘😍😍
❤
عالی مینویسی داستانت یکی از بهترین داستان های تستچی هست
ممنونم
عالییییییییییییییی بود
مرسی
اهم اهم پارت 11 کو ؟😕
پارت ۱۱ از صبح داخل برسیه و برسی نمیشه
عالیییی بود
پارت بعدی رو زود بزار
مرسی
داخل برسیه
بچه ها چون پارت ۱۱ فکر نکنم به زودی منتشر بشه پارت ۱۳ رو امشب میزارم تو برسی
میسی اجی جون لطف میکنی😘😘
مرسیییی
وای مرسی 😘😘😘😘😘😘😘😙😙😙😚😚😚😚😚😙😙😚😙😚😘😘😘😘😘
آخ جوووون 💞
❤
عالی بود
ممنونم
عالییییییی
مرسیییییی
عالی بود فقط پارت ۱۱کو ولی بازم مهم نیست پارت بعدرو زودتر بده😘😘😘
دل درد گرفم از بس خندیدم😂😂😂
میشه اجی شیم من آرشیدام و ۱۳سالمه
مرسی
پارت ۱۱ تو برسیه .
اره حتما
منم پری سیمام ۱۲ سالمه
خوشبختم اجی پری سیما جون😍😊☺
منم همینطور❤🐞
پارت ۱۱کوششش
حالا هرچی معرکه بود
۱۳بده
نمیدونم چرا منتشر نمیشه.۸ ساعته تو برسیه.
ممنونم
پارت ۱۳ هروقت که ۱۱ منتشر شد میزارم💖
تو بهترین نویسنده اییییییی
تو برسی نیومده برام😭
ازت خیلییییییییی ممنونم
اشکالی نداره بزودی منتشرش میشه
کاشکییییی
منتظرممممممممممممم
💖💖