
سلام دوستای گلم ببخشید که قسمت ۱۴ اینقدر دیر شد ولی امیدوارم خوشتون بیاد.❤❤❤❤❤❤💙💙💙💙💙💙
از زبان آدرین:زنگ خونه خورد.رفتم پشت آیفون.تصویر رو که نگاه کردم تعجب کردم.در رو باز کردم و رفتم تا ازشون استقبال کنم.پدر و مادرم.من گفتم مامان بابا شما اینجا چیکار میکنین؟چرا سرزده اومدین اینجا؟گابریل گفت من و مادرت تا دیدیم به شما سوء قصد کردن و مرینت هم آسیب دیده راه افتادیم تا بیایم اینجا.امیلی گفت آدرین پسرم حالا چطوری؟مرینت چطوره؟فلورانس چطوره؟من گفتم هر سه تامون حالمون خوبه.نگران ما نباشین.بیاین تو.حتما خسته هستین.اونا اومدن تو.اولین کاری که کردن این بود که رفتن تو اتاق مرینت تا ببینن حالش چطوره.
از زبان مرینت:آدرین از اتاق رفت بیرون و رفت پایین.یهو زنگ آیفون خورد.چند دقیقه بعد در اتاقم باز شد.چیزی که دیدم رو باور نمیکردم.پدر و مادر آدرین اومده بودن.بهشون سلام کردم و گفتم شما اینجا چیکار میکنین؟چطوری اومدین اینجا؟امیلی گفت ما تا شنیدیم چه اتفاقی برای شما افتاده با سرعت نور به سمت اینجا حرکت کردیم.حالا اینا رو ولش کن.تو حالت چطوره؟میشه بگی الان چجوری زنده هستی؟من گفتم حالم خوبه و اینکه یک نفر که همتون خوب میشناسینش من رو نجات داد.امیلی گفت شانس آوردین که با همچین آدمی آشنا شدین.آدرین گفت البته بعضیا باعث شدن ما باهاش آشنا بشیم.بعد به گابریل اشاره کرد.
گابریل گفت باشه بابا فهمیدم.میشه لطفا من یاد اون موقع ها نندازین.خوب من برم به فلورانس سر بزنم ببینم حالش خوبه یا نه.شما هم به صحبت های عروس و مادر شوهریتون ادامه بدین.امیلی یک چشم غره ای به گابریل رفت و گفت گابریللللللل!گابریل گفت باشه بابا جوش نیار فهمیدم الان میرم.گابریل رفت و در رو بست.از زبان فلورانس:آخ همهجام درد میکنه.یعنی کیه این وقت روز اومده اینجا.یهو در اتاقم باز شد و گابریل اومد تو.با نگاهی تعجب آمیز گفتم گابریل تو کجا.اینجا کجا.گابریل گفت چیه نمیخواستی بیام ببینم حال تو و پسرم و عروسم چطوره؟من گفتم چرا.انتظار داشتم بیاین ولی نه به این سرعت.گابریل گفت به قول امیلی با سرعت نور اومدیم.حالا بگو حالت چطوره؟من گفتم من خوبم ممنون فقط انرژی زیادی ازم رفته.
از زبان آدرین:من گفتم اه یادم رفت از فلورانس بپرسم چرا وقتی داشت مرینت رو زنده میکرد قبر مارکی د لافایت هم نورانی شد.امیلی گفت مگه اینا ربطی به هم دارن؟من گفتم آره.وقتی فلورانس داشت مرینت رو زنده میکرد یهو دیدم سردخونه و قبر مارکی د لافایت نورانی شده.مرینت گفت خوب پس حتما اینا ربطی به هم دارن ولی نمیدونم چه ربطی.من گفتم خوب من میرم از فلورانس بپرسم.من از اتاق رفتم بیرون و در رو بستم.رفتم تو اتاق فلورانس.من گفتم فلورانس یک سوالی ازت دارم؟میتونی جواب بدی؟فلورانس گفت حتما بپرس.من گفتم چرا وقتی داشتی مرینت رو زنده میکردی سردخونه و قبر مارکی د لافایت نورانی شد.
از زبان فلورانس:من به آدرین گفتم اینکه چرا سردخونه نورانی شد جوابش معلومه به خاطر وردیه که خوندم تا زنده بشه ولی قبر مارکی د لافایت به خاطر این نورانی شد که من یک بار اون رو هم وقتی مرده بود زنده کردم.توی همون جنگ یورک که مارکی د لافایت با واشنگتون همکاری کرد و پیروز شدن.اون روز مارکی د لافایت یک زخم خیلی بد خورد.من هم رفتم و اون رو نجات دادم چون اون بهترین دوست من بود و من نمیخواستم بهترین دوستم بمیره.وقتی اون رو هم نجات دادم خیلی ضعیف شدم و در حال مرگ بودم ولی نجات پیدا کردم.خوش شانس بودم که نجات پیدا کردم.
از زبان آدرین:جواب سوالم رو از فلورانس گرفتم.نمیدونستم فلورانس دوست صمیمی مارکی د لافایته.پس اون رو هم زنده کرده.یهو پدرم گفت راستی هنوز نفهمیدین کی به شما حمله کرد.من گفتم نه نمیدونیم.پدرم گفت هیچ حدسی نمیتونی بزنی.کسی کینه ای چیزی از شما داشته باشه.من گفتم نه کسی نیست.فلورانس گفت یک نکته ای نظر من رو به خودش جلب کرده.من گفتم چه نظری؟بگو.فلورانس گفت اینکه اونا اصلا با مرینت کاری نداشتن فقط میخواستن آدرین رو بکشن.من گفتم خوب فقط اومده بودن من رو بکشن این چه ربطی داره.فلورانس گفت نه منظور من رو نفهمیدی.منظور من اینه که کسی که میخواد کسی رو بکشه اگه همراه اون کس مزاحم بشه اون رو هم میکشن ولی انگار کسی بهشون گفته بود به مرینت صدمه ای نزنین.
گابریل گفت من که هیچی نفهمیدم.و رفت بیرون.فلورانس اومد جلوتر و گفت من فکر میکنم که کسی که میخواست تو رو بکشه به مرینت علاقه داره.من گفتم چی؟این امکان نداره؟فلورانس گفت ولی من مطمئنم همینطوره.من واقعا عصبانی شده بودم.یعنی کدوم آدمی میخواد مرینت رو از من بدزده.من عمرا مرینت رو از دست بدم.فلورانس گفت آیا کسی هست که به مرینت علاقه داشته باشه؟من گفتم نه کسی نیست.فلورانس گفت پس آدم باهوشیه.من گفتم منظورت چیه؟فلورانس گفت منظور من اینه که اون آدم میخواد اول تو رو بکشه تا مرینت نفهمه اون آدم کیه که تو رو کشته و وقتی تو رو کشت خودش رو به مرینت نزدیک میکنه تا بدستش بیاره و مرینت رو عاشق خودش کنه.
فلورانس گفت وقتی مادرت از اتاق مرینت اومد بیرون برو پیش مرینت و ازش بپرس تو این چند وقته کسی بهش پیامک عاشقانه ای یا هدیه ای چیزی برای مرینت نفرستاده.زیاده روی هم نکن شاید چیزی نمیدونه.من هم که عصبانی بود از اتاق فلورانس اومدم بیرون.از زبان مرینت:من به امیلی گفتم خوب شما نمیخواین استراحت کنین.راه زیادی رو برای اومدن به اینجا اومدین.امیلی گفت خسته که هستیم ولی سلامتی عروسمون مهمتره.من گفتم ممنون ولی نیازی به نگرانی نیست من حالم خوبه شما برین و استراحت کنین.امیلی گفت باشه و از اتاق من رفت بیرون.
یهو آدرین اومد تو و گفت مرینت میخوام راجب یک چیز هایی باهات حرف بزنم قول میدی صادق باشی.من گفتم تو از من قول بخوای و نخوای من همیشه باهات صادقم.آدرین اومد رو تخت و کنار من نشست و گفت مرینت من خیلی دوست دارم.دلم نمیخواد از دستت بدم.من گفتم منم همینطور آدرین.آدرین گفت مرینت این اواخر پیامک های مشکوکی یا هدیه های مشکوکی برات نیومده.من گفتم نه.چرا باید برای من پیامک و هدیه مشکوک بیاد؟آدرین گفت به نظرت کسی هست غیر از من که عاشقت باشه.من گفتم نه.کسی نیست.آدرین گفت خوبه خوشحالم کردی.من یهو یاد آلفرد و اون نگاهاش به من و رفتارش تو دستشویی افتادم.آدرین خواست از اتاق بره بیرون که من گفتم.......
آنچه خواهید دید:آدرین یکی هست که فکر کنم عاشقمه........چی؟کی؟........دیدی حدسم درست بود پس مراقب خودت و مرینت باش.......عمرا بزارم دستش به مرینت برسه.......آدرین نگران نباش من هیچ وقت ولت نمیکنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوباره دوستم 😍😍
من عاشق داستان هات هستم
اینجانب استقلاالی هستم 💙💙💙💙💙💙
عااااااالییییییی بود منتظر بعدیم/راستی که استقلالیم😂💙
ایول از راه دور بزن قدش 🖐 منم استقلالیم 💙💙💙💙💙💙💙💙
پرسپولیس❤❤❤❤
استقلال 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
بیا زدم قدش🖐🏻😂