بچه ها این پارت آخر داستانم هست که خیلی غمگین تموم میشه🙂💔
معرفی رو بخون .............مرینت: فرار کردیم و رفتیم روی برج ایفل نشستیم غروب بود من داشتم گریه میکردم..... ادرین: مرینت خواهش میکنم بس کن . مرینت: بالاخره همه چیز تموم شد میتونیم باهم ازدواج کنیم .... آدرین: اینجوری نگام نکن تو آخرش مال منی 😌 از این به بعد هرکی نگام کنه داد میزنم دوست دارممممم دوست دارممممم...😂😂 مرینت :😐😂....
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود اجی چه غمگین تمام شد آدرین بدبخت
ممنونم. ❤ اره💔
آمممم مرد؟!
بابا خب مرینتو میکشتی دیگه پوووووف
ولی عالی بود و زیاد غمگین نبود اگه میشه داستان بعضیاتون غمگین تر بکن مثلا لایلا بیاد همه رو بکشه هاهاهاها😑 و پادشاه جهان بشه هاهاهاها🤯 و آدرین رو تو دستشویی زندانی کنه😅😅😅😅 و مرینتو تو استخر غرق کنه 😂😂
انقدر گفتی مرینت رو بکش منم لج کردم ادرین رو کشتم😐😂...
😐😐😐😂😂😂😂😂💔
😶😐😂😂😂😂😂
زود زود پارت بعدی رو بزار
پارت آخر بود 😐
الان ادرین مرد؟
اری😐 داستان تموم شد😐