
ناگهان پی دی نیم از دفترش بیرون اومد و جین رو صدا زد..جیمین با چشم و ابروش اشاره به جین کرد:برو که قشنگ میخواد بشورتت و بعد پهنت رو رختاویز😌....جین چشماش رو ریز کرد و برای جبمین خط و نشونی کشید و به سمت دفتر پی دی نیم رفت...مطمعناً بعد تموم شدن کار جین با پیدینم،جیمین رو با پیف پاف از رو زمین محو میکرد:/ ... *** با موبایلش شماره ی مخاطب مورد نظرش رو گرفت و کنار گوشش قرار داد.... هیونا همچنان جیغ جیغ میکرد و اعصابی برای کوک نمونده بود:/... به سمت اتاقش رفت وشیشه رنگ های خورد شده ی اش رو که دیشب به لطف اون فیسقیلی به ملکوت اعلا پیوسته بود رو کنار زد وارد اتاق شد :/...پس از خوردن سه بوق صدای با نشاط مادرش رو از پشت تلفن شنید...^سلام جونگ کوکااااا... _سلام مامان....^چه عجب از این طرفااا یادی ازما کردیییی...کوک اخم ریزی کرد_اومااا من دیروز بهت زنگ زدم...چطوری فکر کردی برام غریبه ای اونوقت..؟🥲 .
هیچی ولش کن😄..خب خب کاری داشتی.؟؟ کوک کمی سرش رو خاروند و نگاهی به فضای بیرون اتاق کرد....یا پیغمبری زیر لب گفت و با لحنی سریع ادامه داد:اوما شیر خشک رو چطوری درست کنم...؟ ^چی..؟؟جانکوکا چرا واضح صحبت نمیکنی..؟!...کوک عرقی سرد از روی پیشونی اش ریخت و دوباره سوالش رو تکرار کرد...مادرش تعجبی کرد^شیرخشک به چه دردت میخوره تو...؟ :/ کوک با پشت دستش موهاش رو که روی پیشونیش ریخته شده بود رو عقب داد و گفت:عه...خب..خب جین هوس شیرخشک کرده:/...سکوتی بین مکالمه ی کوک و مادرش رخ داد.. ثانیه ای گذشت مادرش گفت:جونگکوکا...اون مرد چند سالشه...؟ کوک اخمی کرد:کدوم...؟...مادرش عصبانی شد:عباس بوعذار😐..دِ پدر صلواتی سوکجین رو میگم دیگهههه...(😹💔) .. کوک تکخنده ای کرد و لبزد:امسال میشه ۳۰سال...چطور..؟ ^جونگکوکااااااااا،مرد ۳۰ ساله شیرخشک میخورههههه؟؟...
کوک تلفن رو از گوشش دور کرد ،معلومه که مادرش بلندگو قورت داده بود....😹💔...کوک پس از اروم گرفتن صدای مادرش تلفن رو به گوشش نزدیک کرد:اوما...اروم باش...باشه...حقیقت رو میگم،پوزشم رو بپذیرر...^هاح...منتظرم....!! کوک ادامه داد: برای بچه میخ.....مادرش نذاشت ادامه حرفش رو بزنه و غرید:بچههههه؟؟ بچه ی کیییی؟؟ جونگ کووووک من بهت اجاره دادم بری به رویاهات برسیییی ولی اجازه ندادم بری خودسر زن بگیری و بچه داشته باشیییی!! خدایااا من کی رو ترتبیت تو کوتاهی کردمممممم!!!!باشه حالا رفتی زن گرفتی.باشه باشهههه..._مامان ارو....^مامانو یاماااااااانننن..!! صبر کن من همین الان میام سئول تکلیفتو روشن میکنممم....(بوق..بوق..بوق).._الو...مامانن...الوووو....عه ...قطع کرددد:/ *** پی دی نیم پشت میزش نشسته بود و به جین نگاه میکرد و جین داشت پی دی نیم رو نگاه میکرد...نگاه پی دی نیم زیاد خورنده بود...جین نگاهی به اطراف کرد و نگاهش رو به پی دی نیم داد:چیزی میخواستید بگید...؟؟
پی دی نیم در حالی که دستاش رو بهم قلاب کرده و بود و ژست مدریتی گرفته بود،چشمانش رو ریز کرد و گفت:نه خیر...شما باید برامون بگی.!!..و بعد لبخندی زد که نشون دهنده اعلام جنگ بود ...جین ادامه داد:من باید بگم؟ وات د هل ! مگه چه اتفاقی افتاده که باید بگم..؟؟....پی دی نیم با پایش صندلی چرح دارش رو به سمت عقب هدایت کرد و خم شد و کاغذی برداشت...دوباره با پایش به میزش نزدیک...با همون لبخند برگه رو جلوی چشمان جین قرار داد..._این چیه؟...پی دی نیم:بخونش😊...جین نگاهش رو به برگه داد،سرش رو به برگه نزدیک کرد...پی دینیم غرید:یاااا چقدر نزدیک میشی!فونت نوشته که بزرگه..!! :/...جین لبزد:روابط اجتماعی..؟؟...پی دی نیم برای موافقت سری تکون داد و گفت:خب...حالا توضیح بده که...چرا امروز داشتی با جیمین خاله بازی میکردی..:/ جین ناگهان از حرف پی دی نیم قه قهه ای زد بطوریکه از رو صندلی کاملا پرت شد.. :/ پی دی نیم:یااااا چه خبرههههه!! ... یعنی انقدر حرف من خنده دار بودد؟؟...جین از روی زمین بلند شد و روی صندلی نشست..._ببخشید...ولی کمرم رگ به رگ شد😐😹💔... پی دی نیم:خب..؟..جین:خب به جمالت...😐...پی دی نیم:بچههه دلیل کارت رو بگووو!!...جین:اها...یاععع...خب..راستش یااااع یاع..اون تمرین بود.یاع یاع یاع یاع(پخش بر زمین شدن)... و ادامه داد:و ...اره .میخواستم تمرین کنم برای...روابط راحت تربا دختران سرزمینم😐😹💔..
پی دی نیم از جاش بلند شد و جین رو بغل کرد و بغض کرد:خب پدر صلواتی از اول بگو زن میخوای دیگههههه🥲....مبارکه..مبارکه🥲بالاخره الپاکامون گوریل انگوریلی شده برای خودش🥲(اینطوری نگو زشته بوخوداا💔😹🗡)جین از بغلش بیرون اومد غرید:یعنی یه فرد بالغ تو روستای شما گوریل انگوریله دیگه..؟؟! ://...پی دینیم دستی روی جین گذاشت:حالا ناپلونی رو رد کن بیاد.....جین:وات....؟؟؟؟؟....ا/ت:جین..؟؟ جین...سوکجییییین..!!!!!..جین چشمانش رو باز کرد...جین:اینجا کجاست...؟؟...ا/ت:عه وا..خونه دیگه😐به چی داشتی فکر میکردی یک ساعته تکون نمیخوردی؟؟😐...جین نگاهی به اطرف کرد:یعنی من خونه بودم؟...ا/ت به سمت اشپزخونه رفت:وسط راهرو غش کرده بودی..نکنه روح دیدی؟😹💔..جین وارد هاله ای از ابهام شد و زیر لب گفت:پس پی دی نیم چیزی نمیدونه...؟ هع!چه بهتررر....ا/ت:چی چه بهتر..؟....ا/ت حرف جین رو شنیده بود،جین دستپاچه شد _هیچی...راستی کوک کجاست..؟؟...ا/ت در حالی که دستش رو میشست گفت:هیونا رو برد پارک...بعد از ظهر یه سر به اداره پلیس میزنم....
*** هیونا :کوکی این چیه؟؟...کوک که در حال رانندگی بود نگاهی به هیونا کرد:اون دکمه ی سانروفه...هیونا نگاهی به سانروف ماشین انداخت:میتونم بازش تُنم؟...کوک دوباره نگاهی به هیونا کرد:نع...هیونا لباش رو اویزون کرد:خواهششش میتنممم....کوکی سری برای مخالفتش تکون داد:بشین سرجات بچه....هیونا بیشتر به اصرار ادامه داد....کوک ترمز کرد و اهی کشید...نگاهی به هیونا داد که لباش اویزون بود و ازش خواهش میکرد:باشه،فقط همین یه دفعه ها!!!...هیونا خوشحال شد و دکمه رو فشارداد...سانروف ماشین بازشد...اما شیطنت دخترک گل و دوباره دکمه رو فشرد و سانروف بسته شد...دوباره باز شد ،دوباره بسته شد...😐😹...کوک اهی کشید:چرا هوای ماشین سرد و گرم میشه؟؟...ولی بعدش با دیدن سانروف ماشین که هی مدام باز و بسته میشد اب یخ روش ریخته شد:وات دهلللللللل یاحضرت ازرائییییللللللل🤯هیوناااااااااا....به اون دست نزننننننن....هیونا نگاهی به کوک کرد:چِلااا؟؟....و همینطور مدام کارش رو تکرار میکرد.....
(چند دقیقه بعد) کوک:حالا شدددد....هیونا:کوکیییی بازم تُنننننن....کوک هیونا با کمربند به صندلی عقب بسته بود..و این چیزی بود که دیگه نمیتونست دست از پایی خطا کنه.......هیونا گفت:به خاله ا/ت میگم منو زندانی تردیییییی....کوک گفت:اونوقت دیگه از پیراشکی شکلاتی خبری نیست😊...پس دختر خوبی باش ...الان فقط باید برم مامانم رو قاطع کنممم😐😭.... *** نامجون:یعنی هنوز نشونی ای چیزی از خانوادش پیدا نکردین..؟ افسر:نه متاسفانه...ولی نگراگ نباشید،به تحقیقات بیشتری ادامه میدیم:).... نامجون سری تکون داد اما ناگهان موبایلش زنگ خورد....._الو جیهوپ....جیهوپ:چیشد..؟چیگفتن؟
نامجون:میگن هنوز پیداشون نشده...بخدا اگه پیداشون نشه،با ریش تراش میوفتم به جونشون🥲۔۔۔جیهوپ:خیله خب ،ارامشت رو حفظ کن،دارم ازت میترسم🥲...نامجون:هوففف...من باید برم،راستی اون چماغ جین کجاست؟..جیهوپ:پناه بر هفتتن😐...اونو دیگه برای چی میخوای:/...نامجون:نمیدونم...کار راه اندازه.. :| .....الو...جیهوپ...الوووو،خب فکر کنم بچه گریخت😊🗡..برو بعدی ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه بده دیگه 🥺🥺🥺🥺بابا من کچل شدم هرچی فیک دنبال میکنم دیگه نمیزارنش 😐😐😐😑
امروز میخوام بزارمش😋💜😹🤝🏻
تنکیووووووو بیبی😐😂😂❤️🥺
آره خنده دار بود ادامه بزار دنبالت کردم
ممنون.
باوشد💕🌟
ببین میخوام دنبالت کنم ولی تازه اومدم تستچی بلد نیستم چجوری باید این کارو انجام بدم 🥺😢
گفتی میخوای دنبال کنی
خب میری اول وارد پروفایلم میشی یعنی باید رو ی اسم Lady:)) بزنی بعد پروفایلم میاد...بعدش اون گوشه سمت چپ یه گزینه هست به اسم دنبال کردن،روی اون که بزنی حله😎
دمت گرم ❤️😉
خواهش میکنم😄💕
ادامشو مینویسی یا بیام بنویسم 😂😂😂😐🤗🤗عالی بید
مینویسم😂😂😂✨
متشکر💕✨
ععااالللییی بود
ممنون✨