
بچه ها با اینکه لایک های پارت اول به ده تا نرسید ولی پارا دوم هم میزارم لطفا لایک کنید

ادامه پارت دوم از زبان ا/ت : اون توماس بود! باورم نمیشد! توماس شروع کرد مشت زدن به صورتم و شکمم ولی من نمیتونستم واکنشی نشون بدم چون عضلاتم از ترس منقبض شده بود. توماس یه لگد محکم به پاهام زد و من افتادم زمین. لع*نتی خیلی درد میکرد. توماس داشت میومد من بلند کنه و ببره که یه اون پسر عجیبه اومد و یه دستش و گذاشت زیر کمرم و یه دستش و گذاشت زیر پاهام ، بلندم کرد و به تمام سرعتش دوید. اون من و نجات داد. فکر کنم از همونجا احساساتم بهش شروع شد.
از زبان جیمین : سریع دویدم و یکم پیچ در پیچ رفتم که من و گم کنه ولی هنوز دنبالمون بود. به ا/ت نگاه کردم. صورت هامون خیلی نزدیک هم بود. صورت ا/ت پر خون بود. یهو رفتم تو یه کوچه. فکر کنم دزده مارو گم کرده بود. رفتم نزدیک دیوار و ا/ت رو گذاشتم زمین . نفس نفس میزدم در همون حال از ا/ت پرسیدم : خوبی؟ ا/ت گفت یواش گفت: ساکتت ! صدای پا میاد! میشنوی؟ راست میگفت. صدای پا میومد. به ا/ت . گفتم : تعجب نکن . مجبورم این کار و انجام بدم. کلاهمو برداشتم و گذاشتم رو سر ا/ت. ماسکمو برداشتم و گذاشتم تو جیبم . به ا/ت نگاه کردم. منو شناخت . از تعجب انقدر چشماش بزرگ شده بود که با خودم گفتم الان از حلقه در میاد ! با تعجب گفت: ت..تو...ج..ج..جیمی....جیمین هستییی!!؟؟؟ صدای قدم ها بلندتر شده بود. نزدیک بود از تعجب جیغ بزنه که من ل.ب هامو گذ.ا.ش.تم روی ل.ب های ا/ت و صداش و خفه کردم. چشمامو بستم و شروع کردم به بو.س.ی.د.ن.ش به صدای اطراف دقت کردم. صدای قدم ها متوقف شد. نگاه سنگین یکی رو حس کردم. با خودم گفتم نکنه فهمید ماییم؟ ولی دوباره شروع کرد به دور شدن و صدای قدمش کم کم محو شد
جیمین : ل.ب هامو از روی ل.ب هاش برداشتم و گفتم : ببخشید. مجبور بودم اینکار و انجام بدم تا نجاتت بدم. ا/ت هیچ حرفی نمیزد و فقط نگاهم میکرد البته من از ب.و.س.ی.د.ن.ش پشیمون نبودم. یجورایی ازش خوشم میومد. ولی مطمئن نبودم اونم همچین حسی داشته باشه. یهو ا/ت انگار نه انگار که اتفاقی افتاده گفت: اشکال نداره . مجبور بودی. میدونی اون دزده کی بود؟ گفتم : نه، کی بود؟ ا/ت گفت : اسمش توماسه اون عو.ضی قبلا خانواده مارو اذیت میکرد. اون عو.ضی خواهر من و دز.دیده. من باید خواهرم رو نجات بدم. نمیزارم برا خودش بچرخه. ا/ت میخواست بده دنبال اون دزده! داشت میرفت که دستش و گرفت و گفتم : نه ! حداقل الان نه ! صورتت پر خونه و آسیب دیدی! تنهایی هم خطرناکه! حداقل من هم باهات میام ! ا/ت با تعجب گفت: تو!؟ تو چرا باید بیای ؟ گفتم : چون تنهایی خطرناکه! ا/ت با تعجب گفت: خب تو چرا باید اهمیت بدی؟ هیچی نگفتم دستم و بردم تو جیب هودیم و ماسکمو در آوردم و زدم . کلاهمو از سر ا/ت برداشتم و گذاشتم. از جیب شلوارم یه دستمال مرطوب در آوردم و صورت ا/ت رو پاک کردم . ا/ت یواش گفت : آی! خیلی کیوت بود. ازش پرسیدم : خیلی درد میکنه !؟ ا/ت گفت : نه زیاد. صورتش و پاک کردم و دستش و گرفتم و گفتم : امشب بیا خونه ما . ممکنه توماس دوباره برگرده ! ا/ت گفت: لازم نیست . من میرم خونم . ولی میتونی من و برسونی؟ پام درد میکنه. گفتم : حتما ولی یلحظه گوشیت رو میدی؟ ا/ت گوشیش رو داد . با گوشیش شمارمو گرفتم و پیام دادم. بهش گفتم : این شماره منه ! هر وقت کاری داشتی بهم زنگ بزن ! بعد دست ا/ت رو گرفتم و رفتیم سمت خونش
تو راه ا/ت یه عالمه خوراکی برای خونش خرید و منم واسه خودمون دوتا هات چاکلت خریدم
بچه ها ببخشید این پارت انقدر کوتاه بود ولی پارت بعدی رو خیلی خوب مینویسم
خداخافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😍😍😍
مرسی از کامنتات 🥺❤
❤️💗
❤️
30
29
28
27
26
25
24