𝐀𝐫𝐦𝐲 𝐆𝐢𝐫𝐥🌿🎀
از خواب بیدار شدم کش و قوصی به کمرم دادم. درحالی که به سمت دسشویی میرفتم دمپایی های خرگوشیم و پوشیدم.*بعد از انجام کار های مربوطه(که به شما مربوط نیست گلاممم:) از دسشویی بیرون اومدم. و گوشیم و برداشتم و به سمت پله ها حرکت کردم. خب بزارین خودمو معرفی کنم. من جئون جونگ کوکم. دوستام کوکی صدام میزنن. هنه دخترا برام سر و دست میشکونن بس که جذاب و خوجلم(ههه چی فکر کردین؟:) 23 سالمه. سینگلم و سینگلی برام لذت بخشه. تک فرزندم. پدر مادرم چندسال پیش توی تصادف فوت کردن. خانواده پولداری هستیم. البته الان باید بگم پسر پولداری هستم.*به خودم که اومدم دیدم در یخجال باز کردم تا وسایل صبحانه رو بچینم. یه شیرموز دراوردم. وسایل پنکیک و چندتا موز و گردو.*بعد درست کردن سه ساعت طاقت فرسا برای پنکیک(حال میکنین با حوصلم نه؟:) به طرف بالا رفتم. از اتاقم بگم. خب خونه یه من دوبلکس عه. 3 خواب پایین به علاوه یه حال بزرگ و شیک و اشپزخونه. یه پله میخوره. پله پیچ دار. تا به اتاق خودم برسم. تو طبقه بالا هم
تو طبقه بالا هم 3 اتاق هست یکی اتاق خودم. یکی اتاق کارم. یکی هم کتابخونه. بالا پشت بوم خونم قسمتی سقف داره که بیشتر اونجا قهوه میخورم. قسمت دیگش هم چیزی نیست. در کل خونم قشنگه و حالا میرسیم به دکوراسیون اتاقم. اتاق بزرگی دارم. اتاقم پنجره هایی داره که زیادی بزرگن درواقع بجای دیوار هستن البته فقط یه قسمت اتاق اینطوره. بقیش دیوار طوسی. تخت طوسی وسط اتاق یه tv تو اتاق و یه میز توالت یکم پایین تر و کنار تر از tv. از اونور تخت کمد لباسام که زیادن. بگزریم. امروز میخواستم برم کتابخونه.
چون مانگا جدید اومده. اول یه دوش 10 دقیقه ای میگیرم.*15 مین بعد (چیه نکنه انتظار دارین دقیفا 10 مین طول بکشه؟ خیر داوش من وقت شناس نیستم:/) بعد اینکه از حموم اومدم. یه تاپ مشکی با شلوار گِد دار مشکی با کلی زنجیر که به شلوارم آویزونه و پوتین مشکی پوشیدم پرسینگ ابروم رو زدم. گوشواره م زدم. گوشیم و پولام و برداشتم و سوییچ ب طرف در رفتم. راننده یا همون آقای چوی رو دیدم که تا کمر خم شد و در عقب باز کرد ـ آه ممنون آجوشی ولی خودم میرم #چشم آقای جعون لبخند کوچیکی زدم و پشت رل نشستم و به یمت کتاب خونه همیشگی حرکت کردم
مسئول اونجا که دختریی جوون بود با دیدن من چشماش برقی زد و یقه لباسش رو بازتر کرد. در حدی که خط سی*نه ش رو میدیدم با عشوه همیشگی لبخندی زد. به سمت قفسه کتاب ها رفتم. دونه دونه داشتم میگشتم. ولی دریغ از اون مانگا که من از قبل گفته بودم برام نگه دارنش. نبود!.. واقعا نبودددد! با عصبانیت زیر لعنتی گفتم و به یمت هنون دختر رفتم با صدایی که یعی میکردم زیاد بالا نره و دست به سینه شروع کردم حرف زدن با یه اخم غلیظ ـ جناب من به شما گفته بودم مانگا ی.... به کسی نرید میشه بکید کجاست؟! ~آ. آروم باشیـ +دنبال این میگردی؟ *به سمت صدا برگشتم و به پسری که مانگا ی منو گرفته بود نگا کردم. ضربان قلبم بالا رفت. اخمام خود به خود باز شد ولی من جعون جونگ کوکم محاله دلباخته کسی بشم! اونم کی یه پسر عادی با صدای پسر جذاب به خودم اومدم +خوردی منو جناب. و یه نیشخند زد پوزخندی زدم و مانگا رو ازش گرفتم و به سمت صندلی همیشگی رفتم.. درحالی که داشتم آخرای کتاب و میخوندم صندلی جلوم کشیده شد و کسی روش نشست با عصبانیت و اخم سرم و اوردم بالا که با دو تیله مشکی پر نفوذ مواجه شدم. لبخند کوچیکی زدم. +میتونیم بیشتر آشنا بشیم جناب جعون! مطمن بودم الان چشمام بخاطر ذوق بچگانه ای که کردم
ذوق بچگانه ای که کردم درشت شدن.دستم و جلو بردم و سعی کردم به جدیت قبل برگردم. دستش و نزدیک دستم اورد و تو دستای داغم گذاشت. با اینکه دستاش سرد بود ولی همون ارامش قبل رو منتقل میکرد. خواستم چیزی بگم که شروع کرد +خوشحالم که بلخره تونستم باهات آشنا بشم کوکی! ابروهام از تعجب بالا پرید اون از کجا اسم مستعارم رو میدونست؟؟ ـ ت.. تو از کجا منو میشناسی؟! نیشخندی زد +مگه میشه آدم دوس مسر خودش و نشناسه؟! و خن شد طرفم و لباش رو لبام گذاشت... این بود شروع رابطه عاشقانه ما.. نمیدونم چرا هروقت ته ته رو پام خوابه دوس دارم موقع نوازش کردنش به داستان آشناییمون فک کنم:)
𝐀𝐫𝐦𝐲 𝐆𝐢𝐫𝐥🌿🎀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)