𝐀𝐫𝐦𝐲 𝐆𝐢𝐫𝐥🌿🎀
نمیدونم چی شد که به اینجا رسیدم ولی میدونم از کاری که کردم خوشحالم. تو افکار خودم غرق بودم که با صدای آقای چوی به خودم اومدم=هی جئون برو سفارش ها رو بگیر انقد هم فکر نکن فقط کافیه بار دیگه درحال فکر کردن ببینمت اونوقته که اخراجی! *تعظیم ی کردم ـ معذرت میخام رییس *سری تکون داد و رفت.. هه اگه میدونست من کی ام به پام میافتاد! به سمت میز رفتم تا سفارش هارو بگیرم ـ سلام خوش اومدید بفرمایید *نگاهم به پسری که منتظر گرفتن سفارشش بودم افتاد. شت اون خیلی جذابه! موهای قهوه ای روشن. چشمای مشکی که تو آفتاب به قهوه ای روشن تبدیل شده بود و برقی که چشماش داشت. تیشرت آبی کمرنگ و شلوارک سفید. کفش های سفید با بند آبی کمرنگ. و عینکی که رو میز گذاشته بود و شیشه های آبی کمرنگ و دور قهوای مایل به کرمی داشت. صحبتی نکرد فک کنم 10 دقیقه گذشت که هنوز تو چشمام خیره بود. ـ جناب نمیخواین سفارشتون رو بگید؟ *با صدام تازه به خودش اومد. سرش و به دو طرف تکون داد انگار میخاست از شر افکارش خلاص شه. و شروع کرد +ه..ها؟ آ آ..آره سفارش یه قهوه اگر میشه و یه لبخند جذاب زد. ـ چشم * و رفتم چشمای جذاب خوشگل داشت. قهوه که حاضر شد یه گارسون دیگه که اسمش مین جیهوپ(هه سپ ایز ریل) بود سفارش رو برد. که پسر انگار که دنبال چیزی میگرده کل رستوران رو سر چرخوند در آخر با ناراحتی به جیهوپ نگاه کرد و تشکری کرد و قهوه رو گرفت
تا شب هم سفارش های زیادی گرفتم. ساعت 11 بود که تصمیم گرفتم برم. چون مشتری ها تموم شده بود. از کافه بیرون زدم و به سمت سومر مارکت رفتم بعد خرید یه رامیون نیمه آماده به سمت خونه حرکت کردم. زیر لب آهنگی زمزمه میکردم. رسیدم بعد خوردن رامیون تصمیم گرفتم یه دست گیم بازی کنم.*1 ساعت بعد خسته شدم انقد بازی کردم پا شدم و کش قوصی به بدنم دادم. و به سمت اتاقم رفتم. یه تیشرت طوسی سفید با یه شلوار طوسی پوشیدم کفشای طوسی سفیدم هم پام کردم. گیتارم و برداشتم و به سمت پایین رفتم. در و باز کردم و از خونه بیرون زدم
به سمت پارکی که اون نزدیکی ها بود رفتم. اولین بار بود اینموقع شب به این پارک می اومدم. نشستم و گیتارم و دستم گرفتم. شروع به خوندن کردم.:(اهنگ promise) 🌿🎀혼자 주저 앉아تنها نشستم 생각만 커져가فکرم مدام دورتر میشه 언제부터 넌 날 아프게 했던가از وقتی که داری به خاطر من درد می کشی 너 조차도 모르잖아از من بیشتر فاصله می گیری 너도 아프잖아 'cause you're mineI just wanna blow your mindفقط میخوام هیجان زده ات کنم 이렇게 넌 또 멀어져 만 가는데دوباره داری بیشتر از من دور میشی 아무렇지 않은데چیز خاصی نیست 그렇게 말하는데اینجوری گفتمش اما 사실은 내가 그게 아닌가 봐اگه راستشو بخوای، واقعا اینطوری نیست I want you to be your light, babyازت میخوام که نور خودت باشی You should be your lightتو باید نور خودت باشی 더는 아프지 않게تا اینجوری بیشتر صدمه نبینی🌿🎀 *احساس کردم صدای بم مردونه ای داره باهام همخونی میکنه بون اینکه برگردم بازم خیره به روبرو میخوندم
بعد اتمام اهنگ همزمان با فرد کنارم بهم نگاه کردیم. تعجب کردم! اون همون فرد امروز تو کافه بود. لبخند ملیحی زد.+قشنگ میخونی ـ مم.ممنونم. تو هم! و به طرف جلو برگشتم و رودی که روبرو پارک بود و تماشا کردم. +اسمت چیه؟ ـ جونگ کوک.. جعون جونگ کوک +اسم قشنگی داری *زیرابی طوری که من نشنوم ادانه داد+کیم جونگ کوک و لبخندی زد ـ چیزی گفتی؟ +ها؟.. آ نه! سر تکون دادم. هوا سرد بود. نمیدونم چرا یه سویشرت یا هودی برنداشته بودم تو این سرمای سئول! تو همین فکرا بودم که یه چیز گرم رو شونه ام نشست. برگشتم نگاه کردم دیدم هنون پسر هودی مشکی ش روی در اورده.+هوا سرده سرما مبخوری! و با اخم ادامه داد: لبلس خوب بپوش که حالت بد نشه! باشه؟ *البخندی از این همه نگرانیش زدم. که همزمان با لبخندم نگاش به لبم افتاد بعد رو چشمام ثابت موند و متاقابلا لبخندی زد. و دستش و دراز کرد طرفم. گیج نگاهش کردم. +دستتو بده بلند شو *دستم و تو دسته گرم پر آرامشش گذاشتم و تو حرکت ناگهانی بلندم کرد طوری که به بغلش افتادم ـ آ.. من م.. من معذرت میخام نمیخاستمـ +شش عیبی نداره. و دست دیگه اش رو دور کمرم حلقه کردو سرم و رو سونه اش گذاشت و شروع به نوازش پشت گردنم کرد. آرامش خاصی منتقل میکرد. نمیدونم چه حسی بود. آرامش. هیجان. عشق..؟! نمیدونم چقدر تو اون حالت بودیم که
دستم و گرفت و به طرف ماشینش برد +میرسونمت هوا سرده ـ ممنون *لبخندی زد و بعد پرسیدن آدرس حرکت کرد. جلو در خونه ایستاد ـ ممنونم بایی +شبت بخیر:] رفتم پایین و داشتم تو جیب هودی دنبال کلید میگشتم که صدای خنده کسی اومد برگشتم و به پسر نگاه کردم با صدایی که رگه های خنده توش موج میزد+اون هودی ماله منه و کلید تو توش نیست:))) *شت الان باید تو خیابون میخوابیدممم تو همین فکرا بودم که دستی رو شونم نشست. برگشتم نگاش کردم+امشب بیا خونه من. این ویت شب کلید ساز هم نیست! ـ نه لازم نیستـ +ششش بریم *و دستمو کشید. سوار ماشین شدم. +خب از خودت بگو جعون ـ جعون جونگکوک 23 ساله. از خانواده به خاطر رد کردن درخواست ازدواج زوری طرد شدم. ثروتمندیم ولی بخاطر طرد شدنم سر کار میرم +هووم خوبه که رد کردی *زیر لب ادانه داد: چون ماله منی! ـ تو چی؟ +پدر و مادر و برادرم تو لندن زندگی میکنن. برای درس اومده بودم کره ولی موندگار شدم. کیم تهیونگ اسممه و 24 سالمه... رسیدیم. با دیدن یه خونه دوبلکس از ماشین پایین رفتم و به همراه تهیونگ به داخل رفتیم. +بیا اینجا *به سمت تهیونگ برگشتم که با دیدن غذاهای رو میز گفتم ـ ن ممنونم غذا نمیخو*با دیدن اخمی که کرده بود حرفم نصفه موند.به خودن که اومدم دیدم با تهیونگ داریم میز رو جمع میکنیم چون غذا رو خورده بودیم! +پایه بار هستی *صدای تهیونگ درحالی که با کنترل شبکه ها رو بالا پایین میکرد شنیدم. ـ آرهـهه *با ذوق نگام کرد و با یه جاش خودشو بهم رسوند و به طرف طبقه بالا رفتیم و در اتاقی رو باز کرد. نشوندم رو تخت طوسی رنگ. *چندتا لباس با مارک رو تخت گذاشت و باهمون ذوق قبل ادانه داد: خب کدوم ارو میپوشی کوکی؟ *یه دست لباس تنگ مشکی با کراوات مشکی و شلوار جذب مشکی و کفش مشکی برداشتم. ته هم همینطور برداشت. بعد از پوشیدن به سمت پایین و به سمت ماشین فراری ته و بعد به سمت بار حرکت کردیم..! *رسیدیم با ته از ماشین پیاده و به سمت در حرکت کردیم. بعد از شناسایی ته به داخل حرکت کردیم و سمت نوشیدنی رفتیم. بعد از خوردن چتد شات کانل مست بودیم. رو مبل گوشه ولو شدیم و به دختر پسر هایی که بهم میلولیدن نگا میکردیم دستی دور گردنم حس کردم و بعدش لب.ای خی.س ته رو گردنم بالاتر اومد و رسید به لب.ام یه نگاه به چشمام و یه نگاه به لب.ام کرد. و من پیش قدم شدم و شروع به بو. سیدنش کردم. همراهیم کرد. و درحالی که میشست رو پام لب زد: جعون *با صدایی که بخاطر مستی کشیده میشد جواب دادم ـ هوووم +مال من میشــی؟ *تو چشماش نگا کردم. ذوق عجیبی داشتم. سرمو تکون دادم و بو. سه ای رو شروع کردم.. این بود شروع رابطه من و ته... تهکوک.:)
𝐀𝐫𝐦𝐲 𝐆𝐢𝐫𝐥🌿🎀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)