
سلام کیوتاااا😍 ❤ بریم پارت جدید..🥳
زمان حال از زبان زویی: هیچکدوم از این اتفاقات واقعی به نظر نمیرسه ، من اونجا ام روی اون تخت، با کلی دستگاه که بهم وصله اما.. چطور!!!؟ هیچکی صدام رو نمیشنوه ، هیچکی😭 دنبال تختی که خودم توش بودم میرم.. دور تخت کلی آدم هست که دارن در مورد وضعیتم حرف میزنن ، همیشه از این آدمای روپوش سفید میترسیدم😭 منو به اتاقی که جلوش نوشته شده بود : اتاق عمل - ورود افراد متفرقه ممنوع🚫 وارد شدم...
اتاق سرد بود..ترسناک بود.. خانم مهربونی رفت بالای سرم و گفت:محکم باش، همه چی بستگی به تو دارهه💜
از اتاق بیرون اومدم💔 چند تا از اون روپوش سفید ها داشتن حرف میزدن ک شنیدم ( گایز زویی تا حالا از مرگ پدر و مادرش خبر نداره) داشتن میگفتن: دختره بیچارهههه ، زندگیش تو یه روز خراب شد . اون یکی گفت : پدر و مادرش خوبن ؟ - نه اونا همونجا.. مردن چیییییی؟؟؟؟ مامان و بابا ؟؟؟؟؟ 😭😭 این غیره ممکنه 😭😭چیییی باورم .. نمیشه 😭😭 یاده همه خاطره هامون افتادم همه تصاویر جلو چشم ظاهر شدن
زمان حال از زبان الیسا: چشمام پره خون بود ، اگه زویی میفهمید که پدرو مادرش و حتی برادرش رو از دست داده داغون میشد، ازش توقع نداشتم بمونه و اگه بره درکش میکنم 😭 البته خب خیلی داغون میشدم( داغون تر از الانم میشه!؟؟) فک کنم میشع چون.. الان از اتاق عمل بیرونش آوردن😭
زمان حال از زبان زویی: خسته امممم ، هیچکی نه منو میبینه نه حتی صدامو میشنوه و بدتر ، نه حتی حسم میکنه😭 ای وای به کل جک رو یادم رفته بود ، دوان دوون به سمت طبقه بالا از پله ها بالا میرم و .. خاله جسی!؟ شنا هم اینجایید؟ بلاخره اومدید؟ میرم و بغلش میکنم ولی اون.. داره گریه میکنه اونم بخاطره .. جککک 😵 جک؟ اون کجاس؟ مگه روی همین تخت نباید بوده باشه؟؟؟ جک؟؟؟؟؟!!!!! اون کجاسسسس؟؟؟؟ جککک؟؟؟؟ داداشش؟؟؟ کجایی؟؟؟؟ اهههههههههه خدااااا چراا چرااااا؟؟؟؟ اون خیلی بچس نه بود اون بچه بود ! چطور میتونم باور کنم؟؟؟😭😭
اون هیچوقت عاشق نمیشه ! کسی رو نمیبوسه! پدر نمیشه ! اون حتی مدرسه هم نمیرهههه😭😭😭😭😭😵😵😵 اون مرد!!! جک مرد! داداش من مرد!! اییییییییی نمیتونم تحمل کنم منم میخوام بیامممم منم میخوام بمیرمممممم😭😭
از زبان الیسا حال : دکترا میگفتن امشب مهمترین و خطرناک ترین شبشه البته مدام تکرار میکردن که همه چی به خوده زویی بستگی داره ، همه چی😭😭 همین چند دقیقه پیش آدام اومد ( پسری که عاشق زویی بوده و دوسال بود از هم جدا شده بودند ) حالش خیلی بد بود ، بهش میگفتم اون خوب میشه ولی اون انگار تو یه دنیایه دیگه بود ، انگار اونم داشت میمرد با فرق اینکه زنده بود💔
از زبان زویی حال: منمممم میآمدم مامان ، همه چی داشت سفید میشد ، صدای بوق میومد نمیدونم چی بو ولی یه بند میگفت بوووووقققققق داشتم میرفتم تا اینکه....🤗
از زبان لیسا حال : همون لحظه بود که یهو همه دکترا و پرستارا به سمت اتاق زویی رفتن !! چخبرههه؟ زویی وای😵😭 من و آدام به سمت اتاق رفتیم و مسئولان اونجا کم مونده بود من و آدام رو ببرن زندان😤😤 ولی آدام در رفت به سمت اتاق .....
بچه ها جونم امیدوارم دوست داشته باشید 💚 چالش این پارت : دوست داری چی بشه؟؟ زویی بمیره؟ لطفاااااااااا همگی تو کامنت ها بگید❤💋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستی داستان امیلی رو هم بخونید مال کنه ممنون❤️👍
حتما میخونم🥰😍
میدونین چرا میگم احتمالش هست خود بیلی باشه ، چون میگن تساوی بین المللی هست و برای خارجی هم خودش هم تست ها انگلیسی میاد اگه بیلی هست عالیه و همه بگید یعنی خود بیلیه؟
زویی نمیره
ایشالا😁
عالی بود آجی جونم عالیییییییییییی ⭐ ❤️❤️❤️
به نظر من زویی نمیره
مرسی آجی جونم ❤❤
آره نمیره🥺🥺
عالی بود عزیزمممممم😍😍😍
مرسی قشنگ😊❣
خوب بود ممنون میشم توم رمان منو بخونی
حتمااا❤❤
هوراا بالاخره خیلی داستان قشنگی هست ملسییی❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
هوراااا خیلی خوشحالم دوسش دارید ❤❤