
خب این پارت اخر است امید وارم دوست داشته باشید
مثل همیشه لته با یه شات قهوه ای اضافه سفارش دادم . کافه اش مثل گذشت ها پر رونق بود .یه فکری به سرم زد گارسون رو صدا کردم ات:من می خوام با مدیر انجا صحبت کنم گارسون:اام ایشون الان نیستن عصر میان ات:خب باشه بهشون اطلاع بدید که من عصر میام دیدنشون چون باید راجب به این قهوه باهاشون حرف بزنم گارسون:بله فقط خانومه؟ ات:بگید یکی از مشتری ها نمی خوام فامیلیم رو بگم گارسون:بله حتما
گارسون رفت و زنگ زد به هه سو.منم که کاری نداشتم رفتم هتل و یکمی با گوشیم کار کردم و خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدم ساعت 4و نیم بود رفتم لباس های بیرونیم رو پوشیدم و یه ارایش ملایم کردم و رفتم بیرون رسیدم کافه ساعت دیگه 6 بود رفتم داخل خیلی کافه خلوط بود و فقط یه میز 8 نفره پر بود که روش 7 تا پسر با یه دختر نشسته بودند دختره هه سو بود وای که دلم براش خیلی تنگ شده بود
گارسون صبحی اومد سمتم و گفت برم پیش هه سو و بعد خودش هم همراه اومد و به هه سو اطلاع داد هه سو برگت و نگاهم کرد ولی خشک شد مثه یه تیکه چوب منم خشک شدم اخه اون پسرا اعضا ی بی تی اس بودن و اون کسی که روبروم نشسته بود نامجون بود عشق اول و اخرم هه سو: ا ا ات ... خودتی خدایی من دختر تو کی اومدی؟ ات: اه اره خودمم صبح اومدم ویزام رو تمدید کنم هه سو: بشین بشین خیلی موقع خوبیی اومدی .......راستی تو بودی که از قهوه های کافه ی من ایراد گرفتی؟ ات: اههه خب اره اخه می خواستم یکم متفاوت ببینمت
یونگی : خیلی خوش اومدی ولی اگه یه سراغی از ما هم میگرفتی بد نبودا کوک:اره مثلا ما حکم داداشات رو داشتیما ات: واقعا معذرت میخوام ولی خب درکم کنید نمی تونستم جیمین:ات تو کجا بوید؟چرا بی خبر رفتی و یه نشونی از خودت بهمون ندادی ات: من ایران بودم نامجون:دروغ نگو ایران نبودی دختر دلتنگت بودیم ....... نامجون هنوز همون حالت مهربونش رو داشت ات:......... هه سو خب چه خبرا چی شد که اومدی کره؟ ات: اومدم که ویزای امریکام رو تمدید کنم جین:پس امریکا بودی ات:اوهوممم کلا عصر رو پیش پسرا و هه سو بودم ولی نامجون خیلی باهام خوب بود ... اون واقعا یه مرد به تمام معناست من اگه بودم حتی به طرف نگاه هم نمی کردم
رفتم هتل کلی گریه کردم و نفهمیدم کی خوابم برد . صبح بعد از صبحانه اومدم تو اتاقم نفتم پیش هه سو چون به خاطر دیشب چشمام خیلی پف کرده بود و قرمز قرمز بود دینگ دینگ صدای تلفن بود ات:بله بفرمایید مهمان دار هتل: خانم یه اقای اومدن شمارو کار دارن بگم بیان بالا ات:بله بگید بیان نمی دونم کیه و یکمی نگرانم تق تق ...... رفتم در رو باز کردن با صحنه ای که دیدن یه قطره اشک از گوشه ی چشمم اومد پایین نامجون دستش رو اورد بالا و اشکم رو پاک کرد و براید استایل بغلم کرد و برم داخل اتاق و در رو پشت سرش بست ات : نامجون م...... نامجون:هیچی نگو می دونم یههیتر تحدیدت کرده از زیر ربون هه سو کشیدم بیرون ات:هه سوی نامرد قرار نبود بگه .... نامجون معذرت میخوام نامجون:معذرت چراا؟ ات ات: جانم؟ نامجونکبرمیگردی پیشم قول میدم دیگه کسی تحدیدت نکنه منه از خدا خواسته گفتم اره بر می گردم و می دونم که اون تحدید کردن ها تقصیر تو نبود نامجون اومد جلو و ل*ب*م رو ب*و*ید حالا دوباره برگشیتیم پیش هم بر گتیم به همون زمان ها
لایک کنید و کامنت بزارید چون من عاشق خوندن کامت های شما هام امید وارم دوست داشته باشیدش
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود 👏👏👏
ممنون