
سلام پارت هفتم ✨
کاترین چشماشو بست و سرشو ب سمت آسمون برد و ی لبخند خیلی قشنگ زد ....منم سرمو بردم بالا و چشمامو بستم ...چشمامو باز کردم برف ها خیلی قشنگ می اومدن پایین ************************* ی حدسایی زدم بودم چرا جاستین اون کارو کرده بود .... جاستین برام مهم شده بود ...هر کاری می کنه بازم نمی تونم ازش اعصبانی بشم ...سرمو برده بودم ب سمت آسمون که یهو.... جاستین : چون دوست دارم *** کاترین: منظورت چیه ؟ *** جاستین : دوست دارم ...بخاطر همین نمی تونستم ببینم با آنتونی حرف میزنی ...می دونم تو از من خوشت نمیاد ولی من دیونه باز دوست دارم *** کاترین : انتظار نداشتم اینو بگی ...ولی من از تو بد نمیاد ...برعکس ازت خوشم میاد ...تو پسر خوبی هستی ....چرا دروغ بگم ...منم به تو حسایی دارم *** ب جاستین ی لبخند زدم ...جاستینم ب من ی لبخند زد ... کاترین : وای چقدر هوا سرده ...بهتر برگردیم دانشگاه ..نظرت چیه تا دانشگاه قدم بزنیم 🙃*** جاستین: قدم بزنیم 😊*** با جاستین از پل اومدیم پایین ..و از پارک خارج شدیم ... کاترین : خیلی وقت بود اینطوری برف نیومده بود 🙂 البته تو پاریس*** جاستین : تو لندنم نیومده بود *** کاترین : ی سوال ؟ *** جاستین : بپرس *** کاترین : متیو حسی نسبت ب سارا داره ؟ *** جاستین : فکر کنم اره ...هر موقع سارا را رو می بینه آب از دهنش راه می افته ....چطور ؟*** کاترین : آخه سارا از متیو خوشش میاد ...می خواستم ببینم متیو چی میاد یا نه *** جاستین: آهان ***
کاترین : راستی تو کافه وقت نشد ازت بپرسم *** جاستین: چیو؟*** کاترین سرگرمی مورد علاقه اتو....سرگرمی مورد علاقه ات چیه ؟ *** جاستین :من آشپزی کردن رو دوست دارم*** کاترین : واقعا ؟😍...دستپختت چطوره ؟ 😅*** جاستین : ب نظر خودم خوبه ...اما نظر همه با هم متفاوته*** کاترین : بنظرم باید خوب باشه ...رسیدیم ب دانشگاه ...اوه الان سارا منو میکشه ...قرار بود با هم درس بخونیم....ب کلی فراموش کردم 😰*** جاستین : گوشیم داره زنگ می خوره ....متیوئه ...سلام متیو ...خوبم تو خوبی ؟...تو دانشگام با کاترین رفته بودیم کافه بعد رفتیم پارک مرکزی ...اره ...متیو میشه دهنتو ببندی 😐؟..باشه اومدم ...فعلا ...*** کاترین : برو پیش متیو منم میرم پیش سارا ...خب فعلا جاستین 😊*** جاستین : فعلا ***
از جاستین جدا شدم و رفتم سمت اتاق سارا ...می دویدم ...چون می دونستم الان سارا می خواد سرمو بِکَنه ...رسیدم ب اتاق سارا ...در زدم ...سارا باز کرد با ی حالت اعصبانی ب من نگاه می کرد .... سارا : کجا بودی ؟ ...من الان ی ساعته منتظر تو هم که با هم درس بخونیم *** کاترین : شرمنده سارا ...همه چیز رو برات تعریف میکنم*** سارا : بایدم همین کار رو کنی .....چی ؟ بهت گفت که دوست داره 😍 ؟ *** کاترین : اره *** سارا :تو چی گفتی ؟ *** کاترین :منم گفتم ب تو ی حسایی دارم *** سارا: متیو هم ب من گفت منم بهش گفتم دوست دارم*** کاترین :تعریف کن ببینم *** سارا: بعد از کلاس منتظر تو بودم ولی نیومدی ...متیو داشت از راهرو رد میشد و منو دید وایستاد ...احوال پرسی کردیم بعد با هم رفتیم پارک مدرسه ...اونجا بهم گفت که دوسم داره ...ولی مال شما رمانتیک تر بود ....موقع باریدن برف *** کاترین : اره رمانتیک بود ( فردا) اه چرا این کلاس تموم نمیشه ...خیلی حوصله سر بره ...سارام که سرشو گذاشته رو میز ...آنتونی هم که همش داره ب من نگاه میکنه 😑
اوفففف بالاخره زنگ خورد ....وسایلمو جمع کردم ...ساعتی که بابام بهم داده بود تو دستم بود ...ی جورایی برام با ارزش بود ...از کلاس اومدم بیرون ...آنتونی پشت سرم اومد بیرون ...هی صدام می کرد ولی من سریع تر کردم سرعتمو و رفتم تو حیاط که یهو آنتونی اومد جلوم آنتونی: کاترین صبر کن ...از بعد کلاس دارم صدات میکنم*** کاترین : ببخشید نشنیدم ...حواسم نبود ...داشتم میرفتم کتابخونه *** آنتونی : آها میگم نظرت چیه امروز باهام ریاضی کار کنی ؟*** کاترین: باشه ساعت پنچ *** داشتم از بغلش زد می شدم که دستمو گرفت آنتونی:داری ازم فرار می کنی ؟ *** کاترین : نه چرا باید فرار کنم ؟ حالا دستمو میشه ول کنی ؟ *** آنتونی : تو داری فرار میکنی*** کاترین : دستمو ول کن *** دستمو کشیدم و دست آنتونی ب ساعتم گیر کرد و ساعتم بندش پاره شد و افتاد زمین و شکست
آنتونی و من هر دو ب ساعت نگاه می کردیم ... آنتونی : وای معذرت می خواهم ...یکی بهترشو می خرم *** کاترین: نمی خواد برام چیزی بخری این هدیه بابام بود ...الآنم برو ب پی کار و زندگیت*** آنتونی : خب ....*** کاترین : فقط برو ...ساعت پنچ تو کتابخونه میبینمت *** آنتونی رفت من نشستم که خورده های ساعتمو جمع کنم ...ی نفرم نشست رو زمین و شروع ب کمک کردن کرد ...بهش نگاه کردم ... جاستین بود ... کاترین : جاستین !*** جاستین : ی نفر رو میشناسم که می تونه ساعتت رو مثل روز اولش بکنه *** کاترین : واقعا؟ *** جاستین : اره ..منم زیاد ساعت خراب میکنم ..میرم پیش اون ...تازه از روز اولشم بهتر میکنه ...خوشبختانه تو آکسفورد مغازش*** کاترین :پس تو چطوری بهش ساعتاتو میدی ؟ *** جاستین :پست میکنم براش....تیکه های ساعتت رو بریز ی جا که بهش بدیم کاترین : باشه جاستین : خب بزن بریم کاترین : الان ؟ جاستین : اره نزدیکه با تاکسی دو دقیقه ای کاترین:باشه از دانشگاه رفتیم بیرون ...جاستین ی تاکسی گرفت و رفتیم ...رسیدیم ب اونجا ی مغازه ی کوچیک بود ...ولی پر از ساعت های مختلف توش بود جاستین : آقای تی ؟ هستید ؟ *** ی مرد میانسال از اون پشت اومد ...مرده قدش بلند بود و موهای مشکی داشت ...چشماشم آبی بود آقای تی : آقای نیلسون ...چی شما رو ب اینجا کشونده ؟ *** جاستین : ساعت دوستم افتاد شکست ...می تونید درستش کنید؟ *** کاترین: سلام *** مرده ب من خیره شده بود و تعجب کرده بود جاستین: آقای تی ؟ مشکلی پیش اومده ؟ *** آقای تی : نه متاسفم حواسم پرت شد ...خب می تونم ساعتتون رو ببینم خانم جوان ؟ *** کاترین : البته ...خیلی وضعش خرابه 🤦🏻♀️*** کیسه ای که ساعت رو ریخته بودم توش رو دادم ب آقای تی ( فامیلیش تی هستش البته .....اپامه ²: میشه ببندی؟ داستان رو لو نده دیگ 😐🤦♀️***اپامه¹ : وای ببخشید ***)
آقای تی : چ ساعت قشنگی...چ بلایی سرش اومده ؟*** کاترین : بندش پاره شد و افتاد شکست ....می تونید درستش کنید ؟ خیلی برام مهمه آخه *** آقای تی : اره درست می تونم بکنمش...نگران نباش*** جاستین : ممنون آقای تی *** آقای تی : آقای نیلسون ایشون دوست دخترته؟😏*** جاستین : چی 😅؟ خب ...*** کاترین : بله دوست دخترشم 🙂*** بعد از این حرف ب جاستین نگاه کردم ...اونم بهم نگاه کرد ی چیزی بین تعجب و خوشحالی بود ..البته رنگش داشت ب گوجه میزد 🍅 آقای تی : پس که اینطور ....هر دو تاتون بنظرم آدمای خوبی هستید ...قدر همو بدونید ...خب خانم ..؟ *** کاترین : تانر هستم *** آقای تی : خانم تانر میشه ی شماره ب من بدید که آماده شد بهتون خبر بدم ؟ *** کاترین : البته *** شمارمو ب آقای تی دادم و با جاستین از مغازه اومدیم بیرون ... جاستین : چرا گفتی دوست دخترمی کاترین ؟ *** کاترین : مگه دوستم نداری ؟ *** جاستین : خب چرا دوست دارم*** کاترین : خب منم دوست دارم ..پس دلیلی نیست که نباشیم 😁*** جاستین : جدی از الان ب بعد تو ....*** کاترین : اره ***
جاستین منو بغل کرد منم بغلش کردم کاترین : خب بریم ی چیزی بخوریم ؟ دارم از گشنگی میمیرم 😐😂*** جاستین : باشه بریم ،می برمت ....*** کاترین : خب بزار من امروز ببرمت ی جا *** جاستین : باشه قبوله 😁*** کاترین :با تاکسی داشتیم می اومدیم تو راه ی همبرگر فروشی بود ...بنظرم بریم اونجا *** جاستین : فکر خوبیه*** دست جاستین رو گرفتم ...جاستین اول تعجب کرده بود ....جاستین وایستاد کاترین : بیا دیگه 🙂*** جاستین : تا حالا کسی دستمو نگرفته بود *** کاترین : خب من الان گرفتم ...پس بیا بریم 🙂😅** جاستین ی لبخند زد و اومد تو راه کلی حرف زدیم و خندیدیم ...رسیدیم ب همبرگر فروشی ...دو تا همبرگر گرفتیم و رفتیم توی ی پارک نشستیم و خوردیم ....جاستین درمورد پاریس ازم پرسید ...منم گفتم: پاریس شهر خیلی خوبیه من عاشق محله هاییشم که پر از مغازش ....من برم اونجا خودمو گم میکنم *** جاستین : من زیاد جاهای شلوغ نمی رفتم تو لندن ...هر چی می خواستم سریع برام فراهم میشد***
کاترین :پس تا حالا لذت خرید کردن رو تجربه نکردی*** جاستین : اره یجورایی ..همیشه داخل مهمونی های مجلل بودم ...از وقتی اومدم آکسفورد خودم دارم همه چیز رو تجربه میکنم *** کاترین : ی بار می برمت خرید 🙂 خرید کردن بین ما دخترا خیلی لذت بخشه 😂*** (چند ماه بعد ) هنوز ساعتم رو آقای تی بهم نداده بود ....فکر کنم سرش خیلی شلوغ بوده و درست کردن ساعت منم خیلی سخته ....داریم ب کریسمس نزدیک میشیم و قرار فردا همه برن تعطیلات و دانشگاه تعطیل بشه برای دو هفته .... سارا : برنامه ات برای تعطیلات چیه ؟ *** کاترین : نمیدونم شاید برم پاریس پیش خانواده ام *** سارا : یادته گفته بودم میتونی بیای خونه ی ما ؟ *** کاترین :اره *** سارا : خب اگه می خوای بیا بریم خونه ما ...خونه ی ما خالیه این دو هفته *** کاترین : چرا خانواده آت ؟ *** سارا : می خوان برم ایتالیا برای تعطیلات *** کاترین : باشه بزار با مامانم صحبت کنم بهت خبر میدم*** سارا: باشه بگو ...چون امروز بعد از ظهر قرار برم لندن *** کاترین :اوکی بهت خبر میدم ***
کامنت فراموش نشه 😁🧡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یک ماه گذشت پارت بعد رو نمیزاری؟ :)
آجی چند وقتیه نیستی کجایی 😕💔
سلام آجی خوبی؟ خیلی وقت بود نیومده بودم تستچی به خاطر مدرسه کلی درس مشق دارم 😐🤦🏻♀️💔 تازه امتحانم دارم 😐🤦🏻♀️💔💔💔 داستانت خیلی قشنگ بود ادامه بده 😌🙃🌹🌹❤️❤️🌷💐
من خودم بزور میایم تستچی اجی 😂🙁
ممنون 😍♥️
پ یه بوسی چیزی نداشت چرا😶💔😂😂
خوف بید آفرین بر تو👌🏻
😂😂😅👌🏻👍🏻💔
دِ ب صبر دیگه 😌😂
ممنون 😍♥️
من بوس میخااام😐😂
دقیقا باس یه بوسی میداشت😶
اوم
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم♥♥💖💖
ممنون 😍♥️
خیلی عالی بوددد💖💖💖
مرسی 😍🧡