
این قسمت جالبه . ولی میخوام مث کیشیموتو با فلش بکا عذابتون بدم
* فلش بک به یک ساعت پیش * شما و میکا رو در روی هم قرار گرفتین . اول چند لحظه فقط به هم نگاه کردین . شما : میکا ، چه غلطی کردی ؟ میکا پوزخند میزنه و میگه : برای برگشتنم هر کاری میکنم ، مگه توهم همینو نمیخواستی ؟ شما : چرا منم میخوام به هر قیمتی شده برگردم ، ولی فکر نمیکنی این جوری خیلی خطرناکه ؟ ممکنه اون دوتا یا حتی خودمونم ی چیزیمون به ! میکا : بیخیال ، بهت که گفته بودم اصلا دروغ گوی خوبی نیستی ؟! منو نپیچون خوشگله . میدونم نگران رفیقاتی . ی چیزی ته دلتون میگفت که راست میگه ولی نمیخواستین اعتراف کنین . شما برای اولین بتر تو زندگیتون چند تا دوست پیدا کرده بودین ولی ... اونا واقعی نبودن این مهمه ! دلتون نمیخواست اهدافتون ب خاطر حسای میخره ای که داشتین به خطر بیوفته . گفتین : من ، درسته که باهاشون صمیمی شدم ولی ... همش بخاطر اهدافمه . میخوام این جوری بهم کمک کنن . میکا : خب در هر حال هر کدوممون ی جوری کارا رو میگذرونیم . دیگه حرف زدن بسه ، بریم شروع کنیم ؟ شما : من ک حرفی ندارم . و شروع کردین به جنگیدن با هم . میکا : قوی تر شدی ! شما : ولی تو هنوزم همونی که بودی میکا : میمیری یکم مث بقیه دخترا مهربون باشی و وقتی ازت تعریف کردم سرخ شی ؟ شما : چرا باید ب خاطر تعریفای تو سرخ شم و باهات مهربون باشم ؟ یکم با هم جنگیدین و کم کم از هم دور افتادین و حریفاتون عوض شد . مبارزتون خیلی جدی نبود چون هیچ کدومتون نمیخواستین به اون یکی صدمه خاصی بزنین .
* یک ساعت بعد از زمان حال * تن تن و نجی پشت به پشت هم میجنگیدن . حریفاشون خیلی قوی بودن و داشت بهشون فشار میومد . هر موقع که یکیصون توی مبارزه کم میوورد با ی چرخش جاشو با اون یکی عوض میکرد . تن تن : نجی ... ربکا کجاست ، هنوز خبری ازش نشده . نجی : اون قویه فک نکنم چیزیش بشه نترس . نجی و تن تن جاشونو با هم عوض کردن . از اون طرف صدای بقیه رو که میجنگیدن میشنیدن . ولی مبارزشون انقد سخت بود که وقت برگشتن و نگاه کردنم نداشتن . تن تن دعا میکرد شما چیزیتون نشده باشه .
* از زبون میکا * حریفم شده بود کاکاشی ، خیلی بد شانسی بود از نظرم . یکی از بدترین کساییه میتونی باهاش بجنگی ، درست وقتی که میخوای شکستش بدی میفهمی یا داشته بازیت میداده یا هنوزم خیلی چیزا تو استینش داره . خیلی قویه لامصب ( خب حالا ، بسه دیگ انقد درباره عشقم حرف نزن ) رها چان تو وسط داستان زر نزنی نمیمیری ! ( چرا دیگ 😌😜 ) همین جوری که داشتیم میجنگیدیم نگاهم به حدودا پنج متر اون ور تر افتاد . کاکاشیم رد نگاهمو دنبال کرد . دوتامون شک شدیم ، ی لحظه به هم نگاه کردیم . و بعد دوتامون شروع کردیم به دویدن .
* و بلاخره از طرف خودتون * چشماتونو بستین . منتظر مردن بودین . ی چیزی با سرعت زیاد از جفتتون رد شد . چند لحظه گذشت و اتفاقی نیوفتاد . تعجب کردین ، بعد چشماتونو باز کردین و از چیزی که دیدن وحشت کردین ( و البته تعجب ) شما : تو ... تو چیکار کردی ؟ میکا : نمیدونم ، خودمم نفهمیدم ! بعد سرفه کرد و از گوشه های دهنش خون ریخت . از اون طرف کاکاشیو دیدین که داشت اون زنه رو از پا در میوورد تا گروه مهر و موم برسن . ولی اون براتون مهم نبود . هنوز تو شک بودین . میکا معلوم بود خیلی درد داره ، اروم اروم شمشیرو از توی سینش در اوورد . صورتش از درد رفته بود تو هم . شما : چرا ؟ ... مگه تا ی ساعت پیش با هم نمیجنگیدیم ؟! میکا : گفتم که ... خودمم نمیدونم ، فک کنم ... بدنم خود به خود حرکت کرد . شما خیلی عصبی شده بودین * داد زدین * : چرا داری چرت و پرت میگی ؟! تو ... تو ی ... ولی دیگه نتونستین حرفتونو ادامه بدین و اشکاتون ریخت پایین . با همون حال میکا رو گرفتین و به حالت دراز کشیده گذاشتینش رو زمین . دیگه کم کم داشتین از شوک بیرون میومدین و هر چقد بیشتر متوجه موقعیت میشدین بیشتر براتون درد ناک بود ! داشتین سعی میکردین به چیزای کمی که از پزشکی سرتون میشد بهش کمک کنین ولی خودتونم میدونستین فایده ای نداره و کاری از دستتون بر نمیاد . این موضوع بیشتر عصبانیتون میکرد . اشکاتون روی صورتتون میریخت و اجازه نمیداد خیلی خوب ببینید . میکا : هه ... خنده داره ، تهشم همین جا میمیرم . ولی ... کی فکرشو میکرد ، بخاطر من ... گریه کنی ! * بی صدا میخنده * شما همین جوری که داشتین سعی میکردین با چاکرا وضعیتشو خوب نگه دارین گفتین : حرف نزن ، همین الانشم بخاطر چاکرای زیادته که زنده ای ! همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود . خیلیییی سریع . مثل این بود که ی نویسنده همچیو زود ببره جلو تا اتفاق اصلی پیش بیاد ( دقیقا مث الان من 😐😂 ) خواننده ها : خفه شو بابا . گند زدی به احساساتمون ( ببخشید 😯😔 ) میکا کم کم داشت از دست میرفت و شما نمیتونستین کاری براش بکنین . با هق هق اسم ساکورا و سوناده رو داد زدین . ولی کسی نبود . ی دستو رو شونتون احساس کردین . برگشتین و دیدین کاکاشیه . قیافش ناراحت بود . سرشو براتون به علامت تاسف تکون داد . دوباره برگشتین سر میکا ولی ... ضربان قلبش ایستاده بود . چسماتون گرد شد و بعد با حالت تیک مانند گفتین : میکا میکا ، میکا . میکا . میکا . میکا میکااااااا * این اخریو داد زدین *
سرتونو گذاشتین رو سینه میکا و گریه کردین . شوکی که بهتون وارد شده بود قابل درک نبود چرا ؟ چرا اون باید به خاطرتون میمرد ؟ مگه با هم بد نبودین ؟ چرا اون ؟ چرا انقد از مرگش ناراحت بودین ؟ چرا چرا چرا و چرا . همه اینا تو مغزتون میگذشت . همه خاطراتی که از میکا یادتون میومد براتون مثل خنجر هایی بودن که پشت سر هم وارد قلبتون میشد ( اوووو 😮 چقد ادبی نوشتم 😮 چقد شاخ شدم من 😂 ) خواننده ها : انقد گند نزن ب حسمون . به خدا اگه ساکت شی نمیگن لالی ! ( 😆😉 ) یاد اون روزی افتادین که میکا پرتتون کرد توی دریاچه . * فلش بک به چند ماه قبل * شما و میکا داشتین از کنار ی دریاچه رد میشدین . یهو میکا از پشت سر حلتون داد تو اب . شمام کاملا خیس شدین . کلی دنبال میکا کردین و بهش فوش دادین . بعد از نیم ساعت تعقیب و گریز دوتاتون خسته بودین ( و شما خیس ) نشستین و به ی سنگ ( خیلی ) بزرگ تکیه دادین . میکا : با این سر و وضع خیس نگرد . سرما میخوری . بعد ردای اکاتسکی شو در اوورد و ادامه داد : لباساتو در بیار و اینو بپوش . شما : نمیخوام . همینا خوبن میکا : مگ خواستن و نخواستنش دست توعه ؟! اگه خودت در نیاری مجبور میشم من در بیارما ! شما اه کشیدین : نمیخوام چند ساعت فقط اون تنم باشه ! میکا نیشخند میزنه و میگه : نترس . اذیتت نمیکنم . شما : با اون نیشخندت معلومه ! میکا : باشه سرما خوردی به من ربطی نداره . شمام چشماتونو میبندین و یکم استراحت میکنین * * * * سه ساعت بعد * چشماتونو باز میکنین . میفهمین خوابتون برده . هنوز یکم خیس بودین ولی اون قدرا سردتون نبود . ردای میکا روتون بود . لابد وقتی خواب بودین انداخته روتون که سرما نخورین . ولی خبری از خودش نبود . یکم دیگه اون جا نشستین و منتظرش موندین . اونم بعد از چند دقیقه برگشت و با هم راه افتادین .
همین جوری که داشتین گریه میکردین ی صدایی توی مغزتون شنیدین . اریتی بود . داشت شما رو صدا میکرد . جوابشو دادین . ( اگه اریتیو نمیشناسین برید به کامنتا قسمت 6 ) اریتی : مرگش برات دردناکه ؟ شما با سر تایید کردین . هنوزم داشتین گریه میکردین . بعد گفتین : من ... من حاضرم هر کاری کنم تا اون اشغال برگرده . اریتی : مطمعنی ؟ شما : اره ، مطمعنم اریتی اه میکشه و میگه : ی راهی هست . من فقط اجازه دارم ی بار بیام بیرون . اگه منو بفرستی بیرون میتونم برشگردونم . چشماتون گرد میشه : پس ... پس چرا زودتر نگفتی ؟ اریتی : اخه ... این کار برات خیلی گرون تموم میشه . شما : مگه چی میشه ؟ اریتی : خب ... تو میری داخل ضمیر ناخودآگاهت و تا وقتی من برگردم اون جا میمونی . شما : خب . این کجاش بده ؟ اریتی : امم ... دردی که میکشی بده ... دردش مثل این میمونه که بمیری ، ولی هنوز کامل نمرده باشی و اون درد لحظه اخر ک جونتو میگیره هی تکرار میشه . دردش واقعا وحشتناکه . میتونی تحملش کنی ؟ شما : اره . باید بتونم ! اون احمق ب خاطر من مرد ... هنوز خیلی چیزا هست که دلم میخواد ازش بپرسم ، من تقریبا هیچی ازش نمیدونستم و ... بدون اون نمیتونم برگردم خونه ! اریتی : پس ... شروع کنیم ؟ شما : اره ... من حاضرم * * * بدن شما میوفته روی زمین و ی سایه ازش بیرون میاد . سایه کم کم شکل میگیره و به شکل اریتی در میاد . اریتی میره بالا سر میکا و توی گوشش زمزمه میکنه : آیرا . آیرا کمکش کن ! آیرا . بهش چاکرا قرض بده .... و چند تا ورد میخونه ( نمیتونستم توضیحش بدم . ورد بهترین کلمس ) بعد کنار میره و بعد از چند لحظه ک علائم حیاطیش برمیگره شروع میکنه به درمان کردنش . * * * شما وارد ی جای تاریک میشین . چند لحظه هیچ اتفاقی نمیوفته و بعد شروع میشه ... اول هزار بار شب تصادف پدر و مادرتونو بهتون نشون میده . ب قدری روی اعصابتون بود که نمیشد توضیح داد . جیغ های مادرتون . ضجه های پدرتون . جسد خونیشون ... بعد همین طور که اونا داشتن توی مغزتون تکرار میشدن درد هاتونم شروع شد . از نوک پاتون تا مغز سرتون ب شکل خیلیییییییی وحشتناکی درد داشت . انگار هم زمان هم داشتین اتیش میگرفتین ، هم توی اب غرق میشدین و هم از دره سقوط میکردین . تازه اون تصاویر و صدا ها هم که توی ذهنتون تکرار میشد اوضاع رو بدترم میکرد .
میکا چشماشو باز کرد . ی دختر خوشگل تقریبا شبیه ربکا بالا سرش بود . تا اون دیدش گفت : پس بیدار شدی ؟ میکا به دور و بر نگاه کرد و با تعجب گفت : من ... من کجام ؟ مگه من نمردم ؟! اریتی : چرا مردی ولی ... ب خاطر کاری که ربکا کرد برگشتی . میکا : ربکا چیکار کرد ؟ اریتی : شاید بعدا خودش بهت گفت . نگاش کن ، هنوز بیهوشه . دختر بیچاره لابد الان داره خیلی درد میکشه ! میکا وحشت زده به شما که بیهوش بودین نگاه کرد . شما ی تغییر خیلی وحشتناک کرده بودین : اون چشه ؟ چرا داره درد میکشه ... اصن تو کی ای ؟ اریتی : بهت که گفتم . خودش بعدا بهت میگه . فقط میکا ، میخوام قبل از رفتنم از ی چیزی مطمعن بشم . میکا که نمیدونست حواسش به شما باشه یا به اریتی گفت : چی ؟ از چی ؟ اریتی : تو ربکا رو دوس داری دیگه نه ؟ از رفتارات و همه حرکاتت معلومه . میخوام بهم قول بدی . بهم قول بده که مراقبشی ! میکا : من ... چرا من ؟ اریتی : چون کسی جز تو نمیتونه اون قدرا مراقبش باشه . قول میدی ؟ میکا : من ... گفتی بخاطر من اون کارو کرده ؟ اریتی سرشو تکون میده . میکا ادامه میده : پس ، قول میدم ! برای اولین بار بود که حرفی رو که دلش میخواس میزد . در واقع اون همیشه مراقبتون بود ولی جوری که کسی نفهمه . اریتی میگه : پس من دیگه برم . و بعد دوباره ب شکل ی سایه در میاد و میره تو بدن شما . میکا چند لحظه وایمیسته و بعد میاد سمت شما . میشینه روی زمین و سر شما رو میزاره روی پاش . شما بعد از چند دقیقه به هوش میاین . هنوزم درد داشتین ولی وقتی میکا رو دیدین لبخند زدین : پس حالت خوب شد باکا ؟ میکا فقط بهتون نگاه میکنه و بعد ی اتفاق خیلی غیر منتظره میوفته . شروع میکنه به گریه کردن ! شما تعجب کردین : میکا ... چیزی شده ؟ میکا چیزی نگفت و بعد شما رو بغل کرد و گفت : ببخشید . لابد ب خاطر من خیلی درد کشیدی که ... که شما : چی شده ؟ میکا ی تیکه از موهاتونو میگیره جلو صورتتون . وحشتناک بود ، موهاتون سفید شده بود !
خب این قسمتم تموم شد . قسمت بعدی با احتمال زیاد یا قسمت اخره یا یکی مونده به اخر
مرسی که داستان چرتمو میخونید
کامنت یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
كاكاشى و ساسكه فقططططط ماااال خوددددددممممنننننن بههههه هيچچچكككسسسسس همممم نمممميييدددددمممشششوووننننن😂
حرف نزن يكيش داداشمه يكيشم استاد داداشم😏
واس خودت
ناروتو برا خود خودمه😌😌😌ب هیچکی هم نمیدم😜
من از اول انیمه تا آخرش منتظر بودم ماسکش در آد ببینیم صورت واقعی ش چه شکلیه😂😂😂
منم 😐😂
بچ ها
ی ایده ای زد ب سرم
اگ بخوام تست درس کنم
صد سال طول میکشه تا بیاد
پس ... نظرتون چیه تو کامنتا داستانو بزارم ؟
کمی موافقم کمی مخالف....
جاااااااااااان؟؟؟؟( نانیییییییییی)
خب عزیز اگه داستانو تو تست داستانی ننویسی و تو کامنتا بنویسی پس تو تست چی بنویسی؟ یکم بهتر و بیشتر توضیح بده
اصن بیا تو پارت ۱۳ اینارو کامنت کن
مگه اینکه بخوای اینجارو ب دویستا کامنت برسونی
خب اينجورى سريع تر ميفهميم چى ميشه ولى اينجورى لذتش كمتره ، مخالف...
اخ خیلی طول میکشه تا بیاد 😐💔
آره چه فکر خوبی 😄
راستی کاکاشی عشق رهاس..روش حساسه...
😂🤣🤣
عصبانی شد
..🤔
خوبه ک میدونین و عصبانیم میکنین
من که چیزی نگفتم....ولی کاکاشیو مثل یه رفیق دوست دارم...🖤😇
افرین رفیق خوبه 😐🔪
🤲🤲🙏
البته رفیقی که عاشقشم..😋
ناراحت نشیااا مث برادرشم..😐🔪
راستی یکم بیشتر در مورد کاکاشی فهمیدم حس میکنم روش کراش زدم😂😄😇💘
تو غلط کردی 😐🔪
😂😂😂
کاکاشی خیلی عالیه حرف نداره...
👌
اولا حق با کانکیه بعدم رها چان مشکل داری؟
😈💀😇
معلومه ک خیلی خوبه
مشکل دارم خیلیم زیاد 🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪 دیگ نبینم کسی روش کراش بزنه !
كاكاشى عشق منه تازه ساسكه هم هس و فقط مال خودمن 😂 ( جهت عصبانى كردن رها 😐😂 )
🤣🤣🤣🤣
نورا چان ، کانکی سان ، گارا سان تروخدا ول کنین این رها چان رو الان میره ۲ هزار سال بعد پارت رو میزاره که البته به ۱۰ نسل احتیاج داریم تا داستان رو بخونیم ولی
منم کاکاشی رو دوست دارم🤣🤣🤣( شوخی کردم به خدا من رو جر ندین )
باش باش😅
از همین زمان اعلام میکنم ختم جلسه ی اذیت رها
🤣🤣🤣🤣 آفرین
سلام ببخشید
باید صبر داشته باشید تا بیاد و حتی امکال داره تا ۱۴ روز هم طول بکشه تا بیاد به دلیل اینکه این روزا تو تستچی مشترکان زیاد شدن و تعداد تست های در صف هم زیاد شده
دقیقا و همشونم تستایی مثل باب اسفنجی و بی تی اس و بلک پینک و مخصوصا میراکلس میذارن دیگه دارم تهوع میگیرم و خسته میشم
نمیدونم چرا اینقد طرفدر داره؟!
نمد واقعا 😔
من خودمم ميراكولر و ارمى و بلينك هستم ولى ديگ خيلى دارن زياد ميشن ،، فك كنم دليلش اينع كع اوتاكوهاى تستچى كمن-_-
آره... ولی قائدتاً نباید دیگه انقدر طول بکشه که بیاد.😕
ینی وجدانا خیلی بیکارین 😐 خو یکم صب کنین میاد دیگ
حوصله ندارم چیزی بگم شما فک کتین اینا حرفن.................................👍
.......🖤
...........🙂
پارت بعدي چرا نمیاد😂😂
آقا خوب صبر داشته باشید قسمت در حال برسی طول میکشه