
پارت 2️⃣👇🏻💫🌌🌠🌟

وقتی صحنه رو می بینم ....... رنگ صورتم می پره و با صدای لرزون و گریه می پرسم 😭 : چه اتفاقی افتاده ؟😭 مردی جوابم رو میده : ما هم نمی دونیم ، مثل شما چند دقیقه پیش رسیدیم ولی فکر می کنم آن خانمی که آنجا نشسته بدونه چون از قبل تر از ما اونجا بود 😔 به کمی دور تر از خودم و تقریبا روبروم نگاه می کنم . خانمی مسن با بغض نشسته بود 🥺 کنارش میشینم و با گریه میگم : لطفا برام تعریف کنید چی شده 😭 دهانش را باز می کنه تا چیزی بگه ولی نمی تونه و دوباره دهانش رو می بنده . همون موقع صدای آژیر ماشین پلیس رو می شنوم که جلوی ماشین ها وایمیسته و یه پلیس از آن پیاده میشه و پشت خانم مسن و رو به من میگه: خانم لطفا بگذارید ما از او بپرسیم ، ایشون شُک شده اند . و خانم مسن را بلند می کنه و از داخل ماشین به او یک لیوان آب میده و مردم رو از اونجا دور می کند . پلیس بعد از چند دقیقه دوباره رو به من می کنه و میگه : خانم طبق گزارش هایی که ما کسب کردیم شما و اون خانم ( خانم مسن ) برای بازجویی باید با ما بیاید . به سختی بلند میشم . وقتی می خواستم سوار ماشین شم صدایی زنی را می شنوم که می پرسد : آمبولانس خبر کردید ؟ پلیس : بله در راه است . آرام با خودم می گویم : ای کاش می تونستم باهات بیام 😢 سوار ماشین میشم 🚔 در راه می پرسم : آمبولانس رسید ؟ پلیس جوابم را می دهد : بله الان بیمارستان هستند . آه می کشم 😞 به اداره ی پلیس می رسیم .......🏢

در گوشه ی اتاق بازجویی ایستاده بودم و منتظر پلیس بودم . حالم اصلا خوب نبود و بغض سنگینی داخل گلوم بود 🥺 پلیس می آید و به یکی از صندلی های چوبی پشت میز چوبی بزرگی اشاره می کند و می گوید : بفرمائید بشینید .می شینم . پلیس ازم می خواد همه چیز رو تعریف کنم . میگم : ایستاده بودیم که خانمی اومد و بغل دستم ایستاد و از من چند سوال پرسید . پلیس : می تونید بگید چه شکلی بود ؟ میگم : نه من ندیدمش کلاه مشکی و لباس های مشکی داشت و عینک آفتابی زده بود . بعد دیگه چیزی یادم نمیاد بیهوش شدم و وقتی بهوش اومدم همون چیز هایی رو دیدم که شما دیدید ، فقط وقتی بیهوش بودم یه صدای خنده و یه صدای جیغ هم شنیدم . همین ، من دیگه چیزی نمی دونم ، ولی فکر می کنم اون خانم بدونه . پلیس : ممنونم من همه ی صحبت های شما را نوشتم بعد از بازجویی از اون خانم دوباره برمی گردم . و از اتاق بیرون می رود . چشمانم و می بندم و سعی می کنم یه بار دیگه تمام اتفاقاتات رو مرور می کنم ولی به جز چیزهایی که به پلیس گفتم چیز های دیگه ای یادم نمیاد . خودم و مقصر می دونستم ........

یه ساعت می گذرد ⌚ صدای پلیس ها رو از پشت در می شنوم که یکی از آنها می گوید : و باز هم پرونده ی جدید ، چیشد بازجویی کردی ؟ پلیس دیگر جواب میده : آره فقط الان باید دوباره برم از اون خانم اطلاعات اش رو بگیرم . و وارد اتاق می شود . جلوی من برگه ای می ذارد و از من می خواد پرش کنم 🖊 تمامش رو جواب میدم و او به پلیس دیگری برگه را تحویل می دهد . می خواد از اتاق خارج شود که میگم : ........

حالش چطوره ؟ پلیس : مثل قبل ، فرقی نکرده 😔 میگم : من کی می تونم ببینمش 😢 پلیس : نمیدونم ولی احتمالا به زودی . ما کمی اطلاعات را چک می کنیم و من کمی دیگر دوباره بر می گردم . به نگهبان میگم براتون غذا بیاورد . تشکر می کنم و او از در خارج میشه . نگهبان برایم سوپ جو و کمی آب میاره ، اشتها نداشتم ولی به زور کمی می خورم .

با خودم فکر می کنم : خودم رو نمی بخشم جواب خودم و خانواده ام رو که هیچ جواب خانواده های دیگه رو چی بدم ؟ زندگی خودم مهم نیست زندگی دیگران چی میشه ؟ من چیکار کردم ؟ چه جوری خودم و ببخشم ؟ اصلا اونا من و می بخشن ؟ حالم خیلی بد بود . احساس تنهایی و گناه داشتم . سرم رو روی میز میذارم . نیم ساعت می گذره ........⌚

پلیس دوباره وارد میشه . میگه : خب با چیز هایی که خانم شیلا گفتن . میگم : ببخشید کی ؟ پلیس : خانم دیگر که اومدن. میگم : بله متوجه شدم . پلیس : چیز های زیادی دستگیرمان شد . ازم می خواد دوباره همچی رو توضیح بدم . منم میدم . و اون میگه : ما فکر می کنیم ممکن است این یه حادثه نباشه و یه ربطی به اون خانم که شما درست ندیدینش داشته باشه و از قسط بوده باشد ........ سکوت می کنم ........... یعنی ممکن است؟ .........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)